کارگردان : Milos Forman
نویسنده : Peter Shaffer
بازیگران: F. Murray Abraham, Tom Hulce , Elizabeth Berridge
جوایز :
برنده اسکار:
بهترینبازیگر نقش اصلی مرد، بهترین طراحی صحنه، بهترین طراحی لباس، بهترین کارگردانی، بهترین چهره پردازی، بهترین صدا برداری، بهترین فیلمنامه، بهترین فیلم
نامزد اسکار:
بهترین بازیگر نقش اصلی مرد، بهترین تدوین
خلاصه داستان :
«سالی یری» آهنگ ساز مخصوص دربار امپراتور اتریش، «یوزف دوم» (جونز) است. در همین هنگام او با «ولفگانگ آمادئوس موتسارت» نابغه ی جوان آشنا می شود و بی نزاکتی و مسخره بازی های او را نسبت به موسیقی اش هرگز نمی بخشد و خیلی زود از او متنفر می شود.
«آمادئوس”Amadeus” فیلم بی نظیری است. سال ها از ساخت آن می گذرد ولی دیدنش هنوز لذت بخش است.
داستان درباره زندگی موتزارت و سالیری است. دو آهنگساز که در نیمه دوم قرن هجدهم در وین زندگی می کردند. سالیری فردی است خداپرست و عاشق موسیقی، تا آن اندازه که با خدا عهد می بندد که اگر بتواند زندگی اش را وقف موسیقی کند، تا آخر عمر مجرد باقی بماند. پدرش اما اصرار داشت که سالیری به دنیای تجارت وارد شود. وقتی پدر سر میز غذا دچار خفگی می شود و می میرد، سالیری این را معجزه ای می داند از طرف خدا که به وی اجازه می دهد که موسیقی را دنبال کند. سرانجام به آرزویش می رسد و در نهایت می شود آهنگساز دربار امپراتور اتریش و باور دارد که موفقیت و استعدادش، نتیجه خداپرستی و تقوایش است. در همین سال هاست که موتزارت وارد وین می شود.
سالیری مجذوب استعداد و هنر او می شود ولی به زودی درمی یابد که خارج از صحنه، موتزارت شخصی بی ادب و هرزه است و از این که خداوند چنان نبوغی را در وجود موجودی به دون مایگی موتزارت نهاده بود، دیوانه می شود، ایمانش را از دست می دهد و حس رقابت و حسادت چنان وجودش را فرا می گیرد که تمام زندگی اش تباه می شود.
آنتونیو سالیری معتقد است که موسیقی موتزارت آوایی الهی است. آو آرزو می کرد همچون موتزارت یک موسیقیدان حرفه ای بود تا می توانست با نوشتن آهنگ، خدا را پرستش کند. اما او نمی تواند درک کند که چرا خدا به چنین موجود مبتذلی این استعداد را عطا کرده تا نماینده ی او باشد. حسادت سالیری به دشمنی با خدایی می انجامد که بزرگی اش را با دادن چنان استعدادی به موتزارت به اثبات رسانده بود. سالیری خود را برای گرفتن انتقام آماده می کند.
فیلم از لحظه ای که شروع می شود تا دقایق پایانی اش می تواند شما را مجذوب، جلوی تلویزیون بنشاند. ولی برای من از همه قسمت ها جالب تر، همان شخصیت ” سالیری ” بود.
آدم هایی که از بالا به همه نگاه می کنند. به راحتی سایرین را قضاوت می کنند. به موفقیت دیگران حسادت می کنند. همه چیز را به رقابت تبدیل می کنند و برای رسیدن به هدفشان حاضرند خیلی کارها بکنند و خیلی چیزها را زیر پا بگذارند.»
منبع: روزنامه شهروند، چاپ آمریکا
3- نگاهی به فیلم آمادئوس و شخصیت سالیری
اغلب فیلم هایی که درباره هنرمندان میسازند اغلب خسته کننده از آب در می آید و معمولا آن طور که باید و شاید جذاب وگیرا نیستند.اما از بین آنها فیلم "آمادئوس" یک استثناست. میلوش فورمن(کارگردان) با خودداری از ساخت کلیشه ای زندگی نامه، تصویری سرگرم کننده و تاثیر گذار از زندگی موسیقیدان بزرگ ولفگانگ آمادئوس موتزارت ساخته است.آمادئوس بی شک یک شاهکار سینمایی است و شایستگی تک تک هشت جایزه ی اسکاری را که برد،دارد.
صحنه اول با خدمتکارانی شروع میشود که به طرف اتاق آنتونیو سالیری یکی از آهنگسازان ایتالیایی که نوازنده دربار اتریش بوده میروند تا به او شیرینی خامهای بدهند. صدای سالیری در خانه میپیچد که میگوید: "موتسارت مرا ببخش. من باعث مرگ تو شدم" یا "من تو را کشتم." خدمتکاران به صورت بچهگانه ای با سالیری حرف میزدند. طوری که انگار کمی عقلش را از دست داده. سپس با شنیدن فریادش از او میخواهند که در را باز کند. در را میشکنندو... بعد میبینیم که او را در سبدی که به اسبی بستهاند و این یعنی آمبولانس، به بیمارستان میرسانند. با خودکشی او میفهمند که روانی شده و به تیمارستان منتقل میشود.
بعد از تیتراژ میبینیم کشیشی به دیدن سالیری میرود و او در باره موتسارت با کشیش صحبت میکند و در واقع تمام فیلم میشود یک فلش بک و گاهی درست در لحظهای که منتظرش نیستیم به شکل زیبایی برای اینکه یادمان نرود که فیلم فلش بک است کشیش و سالیری را میبینیم. البته میلوش فورمن از این بازگشت به زمان حال هم برای تغییر فصل فیلم خیلی خوب استفاده میکند.
فیلم به 10 سال آخر زندگی موتزارت می پردازد که بیشتر آن در وین سپری شد:سالهای 1781 تا1791، موفقیت ها و شکست های آهنگساز نابغه از زبان "سالیری" آهنگساز مخصوص امپراتور جوزف دوم نقل می شود.
بدون شک پیچیده ترین شخصیت فیلم آمادئوس "آنتونیو سالیری" است. او با اینکه آهنگسازی در حد متوسط است ،اما آنقدر استعداد دارد که بتواند نبوغ موتزارت را به سرعت تشخیص دهد.او با درک این موضوع، به شدت لطمه می خورد و حسادتش تحریک می شود.
در شرایطی که زندگی موتزارت،سرشار از کامجویی است،او در مسیری زاهدانه حرکت می کند.از زنان دوری می کند،مشروب نمی نوشد و معتقد است که خود را وقف انسان و خدا کرده است.با این همه،آن که موسیقی اش ترنمی آسمانی دارد،موتزارت است،نه او . این ها حقایقی است که سالیری را شکنجه میدهد وحسادتش،او را به سمت نابود کردن رقیب می کشاند.
شاید این سوال مطرح باشد که چرا نام فیلم را به جای آمادئوس،موتزارت نگذاشته اند پاسخ آن به معنای واژه ی آمادئوس برمیگردد که به معنای محبوب خداوند است.
فیلم برجسته آمادئوس نه تنها مطالعه ای برجسته روی شخصیت هاست بلکه نوعی تراژدی از جنس شکسپیری نیز هست:مثلثی پیچیده بین موتزارت،سالیری وخدا.
منبع: و، زن
این فیلم نگاهی است به زندگی آهنگ ساز مشهور "ولفانگ آمادئوس موتزارت" که از زبان موسیقی دان برجسته دیگری به نام "آنتونیو سالیری" نقل میشود. لازم به ذکر است که این فیلم لزوما منطبق با واقعیات تاریخی نیست.
این فیلم بر اساس نمایشنامهای به همین نام از پیتر شافر ساخته شده است و کمابیش به زندگی دو موسیقیدان ساکن وین اتریش، ولفگانگ آمادئوس موتسارت و آنتونیو سالیهری، در نیمهٔ دوم قرن هجدهم میپردازد.
آمادئوس نامزد دریافت ۵۳ جایزه شد و توانست ۴۰ جایزه را بدست آورد. این جوایز شامل ۸ جایزه اسکار، ۴ جایزه بافتا، ۴ جایزه گلدن گلوب و یک جایزه دی جی اِی میباشد.
فیلمبرداری صحنه های فیلم در در شهرهای وین، پراگ و کرومریز انجام شده است. داستان این فیلم درباره زندگی و مرگ موتسارت و سالیهری آمیخته به اغراق است و از لحاظ تاریخی سندیت ندارد.
معامله با خدا : سالیری که برای کشیش ماجرا را روایت می کند از عشقش در کودکی به موسیقی می گوید و اینکه پدرش مخالف او بوده.پس سالیری کودک و معصوم از خدا می خواهد او را یک نوازنده و آهنگساز بزرگ و معروف کند و در عوض او تا پایان عمر پرهیزگار و باتقوا خواهد بود.اولین حادثه پس از این دعا، خفه شدن اتفاقی پدر سالیری و باز شدن راه او برای یادگیری موسیقی است. سالیری در ادامه به آرزویش می رسد و به عهدش نیز وفادار است تا اینکه سروکله موزارت پیدا می شود نابغه ای که باعث حسادت سالیری می شود.روایتی که از زبان سالیری فرتوت در باب معامله با خدا ، عشق به موسیقی ، نبوغ آسمانی موزارت در موسیقی و مشاهده آن در کنار رفتار احمقانه و انزجار آورش می شنویم بسیار ظریف و زیباست.اوج حسادت او را در جایی درک می کنیم که می گوید انگار خدا به اندازه ای به او درک و استعداد داده بوده تا اوج هنر و زیبایی را در روح آثار موزارت حس کند،فردی که در نظر سالیری پست ترین عشق بازی ممکن بر روی زمین را انجام می داده .دیالوگ های آهنگساز پیر بسیار زیبا و شنیدنیست و زیبایی بیشتر کار در اینجاست که این دیالوگ ها که با ظرافت بسیار نوشته شده اند به خوبی در قالب شخصیت و جایگاه او قرار می گیرند؛ آهنگساز و هنرمندی که سالها در دربار زندگی می کرده باید هم این گونه زیبا و تاثیرگذار حرف بزند( بر خلاف نمونه های وطنی که در فیلمهایشان گاه شاعر و قصاب و دیوانه و کارمند و راننده تاکسی ، همه سخن پرداز و نکته سنج اند) فرض کنید فیلم را به صورت روایت ساده تر و بدون فلش بک و حضور سالیری پیر در مقام راوی می دیدیم،چقدر از زیبایی و تاثیر گذاری فیلم کاسته می شد؟
مدت زمان قابل توجهی از فیلم اختصاص دارد به اپراهایی که در آن موزارت آهنگساز و رهبر موسیقی بوده و هر کدام از این اجراها فضای بصری و دیداری خاصی را به فیلم تزریق می کنند.( در بینشان آثار تراژدی و اجتماعی- سیاسی داریم تا کارهایی مختص کودکان و عامه پسندتر) یعنی هر اپرا در کنار اینکه گوشه ای از هنر موزارت را بیان می کند و مخاطبی را که ممکن است با اینگونه آثار کلاسیک آشنایی نداشته باشد به فیض می رساند، حال و هوای فیلم را هم عوض می کند و این باعث می شود مدت زمان نسبتا طولانی فیلم اصلا قابل حس نباشد.
بازی دو شخصیت اصلی فیلم واقعا تحسین برانگیز است.در چهره و رفتارسالیری حسادت ، کینه ورزی و تفکر به خوبی قابل مشاهده است و موزارت هم با آن خنده ها و لبخند احمقانه اش ترسیم زیباییست از یک هنرمند بی قیدوبند و خلاص ..
جالب اینکه در مراسم اسکار هر دوی آنها در بخش بهترین بازیگر نقش اول مرد نامزد دریافت جایزه بودند که ایفاگر نقش سالیری موفق به دریافت جایزه شد.
نویسنده: هادی فخرائیان
منبع: فیلمهایی که می بینیم
بعد از فیلم به یاد ماندنی «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» (این فیلم در ایران با نام دیوانه از قفس پرید به نمایش در آمد) كه فیلمساز اهل چكسلواكی بنام میلوش فورمن آن را جلوی دوربین برد، «آمادئوس» دومین قله كارنامه او به شمار میرود. فیلمی روان با داستانی جذاب كه ده سال آخر زندگی ولفگانگ آمادئوس موتزارت را به تصویر كشیده است. فیلمی كه برخلاف همپایههایش در ژانر بیوگرافی خوشساخت از كار در آمد و عموم منتقدین و سینماروهای غیرحرفهای را به تحسین واداشت. روایتی كه هرچند برچسب حكایت تاریخ را بر جبین زده بود مختص همه قرون و اعصار است، فیلمی كه اگرچه تنها بر بال موسیقی سوار است به هنر خاصی اختصاص نمییابد، داستانی كه اگر شرح زندگی هنرمندان دورهای از تاریخ اتریش است ویژه زندگینامه هنرمندان نیست و در انتها، فیلمی كه یك انسان را شرح میدهد. انسانی كه قهرمان نیست و تنها مائده او استعداد درخشانی است كه تحسین و حسادت اطرافیان را بر میانگیزد. مائدهای كه بستر ساخت فیلم و كانون توجه شخصی نكتهسنج و حساس در پشت دوربین، به نام میلوش فورمن میگردد و چنان انسان را از كیفیت انسان بودن آگاه میكند كه بیاختیار لب به بهت میگشاییم و انگشت حیرت بر دهان میگزیم.
آنچه سرآمد سینمای فورمن است توجه به خصوص به ماهیت و سرشت افعال انسانی است. در سینمای او، نجات افراد و ختم غائلهها اهمیت ندارد، آنچه مهم است كیفیت نگرش آدمهای خلق شده توسط اوست. آدمهایی كه ما به ازای بیرونی دارند و در خارج از ذهن وجود خارجی مییابند. انسانهایی كه او میآفریند تمایل به برونریزی داشته و خود را محبوس نمیكنند. غایت آمال ایشان زندگی با روالی معمولی و در قالب كلیشه است و نمیتوان از آنها انتظار افكار یا اعمال خارقالعاده داشت هر چند كه با ظرافت تمام، هر تصمیمی كه میگیرند یك اتفاق محسوب میشود و در حوزه زیباییشناسی میتوان نرمالترین فعل قهرمانان فورمن را «اتفاق نمایشی» نامگذاری كرد و آن را در قالب یك فیلم نامه تكرار نشدنی گنجاند. سینمای او سهل و ممتنع است و مكاشفتی در رفتار انسانی را طلب میكند، رفتاری كه توسط جامعه، عرف، فرهنگ، مادیات و حتی دولت تعریف و بازنگری میگردد. جامعهشناسی فورمن با توجه به محوریت انسان و هنجارهای او با محیط پیرامونش ساختار سینمای او را تشكیل میدهد. این ساختار چارچوب سه فیلم مهم او یعنی پرواز بر فراز آشیانه فاخته، آمادئوس و مردی روی ماه را تشكیل میدهد. نگاه او به انسان بدون نگاه او به محیطش عبث به نظر میرسد و هرآنچه شخصیتهای او انجام میدهند انعكاس رفتارهای بیرونی است و این مطلب داستانهای او را در حوزه روانشناسی نیز پراهمیت جلوه میدهد.
آمادئوس اما ویژگیهای دیگری نیز دارد. تقابل انسان و مذهب یكی از ستونهای اساسی تشكیل دهنده ساختمان فیلم است. مردی كه به شدت مذهبی است و از رعایت كوچكترین احكام و موازین الهی سرباز نمیزند و از پرهیزكاری به عدم تعادل و یاس دینی و در نهایت تخلیه ایمان میرسد و مسیح را برای بار دوم به صلیب میكشد، و تمام ادله این روند خطی و بیمارگونه در فیلم به تصویر كشیده میشود. انداختن مجسمه مسیح در آتش، تعارضی است كه روح با موازین طبیعت انجام میدهد و استعارهایست از سوختن روحیه مذهبی سالیری در آتش گداخته از حسرت، ناكامی و حسادت. سالیری نماینده همه آدمهایی است كه رشك و حسد را جایگزین تدبیر مینمایند و از این حیث بر زندگی آرام خویش خط بطلان میكشند. حسادتی كه نه تنها مذهب نمیتواند از رشد بیرویه و سرطانی آن جلوگیری كند بلكه آن را تبدیل به بزرگترین ستیزه درونی با نگرش الهی مینماید و با ظرافتی قابل توجه عدم توانایی چنین نگرشی را در مقابل مسخ رفتار انسانی كه از روی غریزه و طبیعت برمیخیزد را نمایان میسازد. در این نگاه دیالكتیكی ستیزه چیزی نیست جز خواستههای انسان كه توسط دینباوری سركوب میگردد و از انسان هیولایی دهشتناك میآفریند. دین به عنوان مایه انسانساز در تقابل با طبیعت سرمایه توحش میگردد و این آن زمانی است كه آتش مسیح مصلوب را میسوزاند و در خود فرو میخورد. این سالیری است كه به جای مسیح مصلوب میشود و راهی جز دیوانگی و جنون پیش روی نمیبیند. جنونی كه در ذات انسان وجود دارد و تنها برای احراز آن مساعد سازی شرایط كه غالباً به دست انسانهای دیگر انجام میگیرد كافی به نظر میرسد. بیایمانی سالیری در انتهای ماجرا عدم قدرت علوم الهی را برای توضیح فرایند رفتاری و اجتماعی انسان در قبال انسانهای دیگر فریاد میكند.
موتزارت از سوی دیگر، در طرف مقابل سالیری قرار دارد. مهم نیست كه او یك هنرمند است، اهمیتی ندارد كه استعداد شگرف او مایه تحسین دیگران است و باز اهمیتی ندارد كه او شهره وین سرآمد هنر و به ویژه هنر موسیقی در اروپای آن دوران است. آنچه مهم است، انسان بودن اوست، كسی كه از گناه عار ندارد، زنباره است و خوشگذارنی و شیطنت مهمترین ایدههای اوست. اما آنچه نقطه عطف و محل توجه و كانون عنایت فیلمساز است فعلی است كه خدا انجام میدهد، استعداد را از سالیری با ایمان دریغ میكند و آن را در اختیار موتزارت شیطانصفت قرار میدهد. پارادوكسی كه در اینجا شكل میگیرد آغاز كننده عصیان سالیری و خودنگری موتزارت میگردد و باعث میشود كه رازهای خلقت برای آدمها بیشتر سر به مهر و باز نشدنی باشند و حكمت الهی را بیشتر مورد توجه و اعتنا و یا از سوی دیگر ستیزهجویی و كینه قرار بدهد. فیلم داستان زندگی یك هنرمند نیست، بلكه روایتی مرعوب كننده از كیفیت ارتباط مثلث خدا، مذهب و انسان است. این مثلث كه از ابتدای ظهور انسان بر زمین شكل گرفته است در نظر سالیری خدا را قهار، مذهب را بیریشه و انسان را جدا افتاده و معلول تصویر میكند.
سالیری به عنوان كسی كه موتزارت را در عین تحسین مورد حسادت خود قرار میدهد در فرایندی قرار میگیرد كه تنها نگهداری ایمان باعث توقف آن و بهبود اوضاع روانی او میگردد. حسادتی كه باعث بروز رفتارهای خصمانه میشود و از تحقیر استنزی همسر موتزارت گرفته تا كارشكنی و بیاعتبار كردن موتزارت در دربار را انجام میدهد. نكته جالب توجه در فیلم، روند قهقرایی دو شخصیت اصلی است، یكی توسط دینداری به انتها میرسد و آن یكی از راه بیدینی نابود میگردد. این همان پارادوكسی است كه پیشتر بدان اشاره كردیم اما در اینجا كیفیت متفاوتی مییابد و در روند یكسویه داستان جانشین میگردد.
فیلم یك مقدمه عجیب و متحیركننده و یك مؤخره تكاندهنده دارد. در بین این دو بخش شاهد روایت داستانی در قالب فلاشبك هستیم، ماجرایی كه توسط سالیری بیان میشود و ما را بیش از پیش بر این امر گوشزد میكند كه این داستان زندگی موتزارت نیست، بلكه حكایت مردن در عین زنده بودن سالیری و سالیریهاست. ماجرایی كه نام اعتراف به خود میگیرد و رسالت آن باید تخلیه روانی سالیری و تصاحب قطعهای از بهشت باشد؛ كسی كه باید كوله گناهانش را بدون طلب آمرزش از خلایق در اختیار یك كشیش قرار بدهد و آسوده به دیار باقی سفر بكند و این طعن نهفته در نگاه حسرتآلود سالیری و نواختن موسیقی خودش در كنار موسیقی موتزارت نیز مشهود است. آهنگ موتزارت نهایت اوج آرزوست و موسیقی سالیری امیدها و خواهشهای از دست رفته انسانی. وقتی او موسیقی موتزارت را اجرا میكند خود را در آماج تشویقها و تحسینها رویت میكند. در انتها، سالیری در بین دیوانهها در حركت است؛ سكانسی كه ما را به یاد فلچر در پرواز بر فراز آشیانه فاخته میاندازد، فلچری كه خود را حاكم جمعی دیوانه میداند. در اینجا سالیری خود را به جای خدا میگذارد و همه دیوانهها را میآمرزد؛ به این معنی كه خدای مذهب ساختگی به دست انسان خدای جمعی دیوانه است و كسی كه كوركورانه مؤمن شده است تفاوتی با یك دیوانه ندارد.
شخصیتهای آمادئوس به غایت قهرمان نیستند، آنها به یك اندازه از بینش، عقل، تدبیر، حسادت و طمع برخوردار هستند. هیچكس عمل محیرالعقولی انجام نمیدهد و درك آدمها از یكدیگر قابل تامل است. بورژوازی یكی از مسائلی است كه در یكی از لایههای این فیلم مستور است. رعایت آداب مخصوص درباری و توجه قشر بالای جامعه به هنر و اپرا، اهمیت به اشرافزادگی كه مسائل دسته چندم ادبیات و سینما هستند در گوشه و كنار فیلم تبیین و تعریف میگردند. شاه از طرفی، شخصیتی كلاسیك و دمده ندارد، او مشورت میكند، تصمیم میگیرد، به موقع خشمگین و به موقع خوشحال میشود و دهنبین نیز هست. شخصیتپردازی در كل بینقص و تاثیرگذار از كار درآمده است و بازی قدرتمند اف. موری آبراهام به نقش سالیری از نقاط قوت فیلم محسوب میشود. آمادئوس فیلمی است تكرار نشدنی درباره رشك، ایمان و اراده. فیلمی كه هنر حسادت را بیش از هنر موسیقی یا هر هنر دیگری به رخ میكشد. آمادئوس داستان هرآن چیزی است كه به آدمی اهدا میگردد و همه چیزی كه از او دریغ میشود. آمادئوس همین است، هدیهای خدادادی كه تنها یك نفر لایق داشتن آن است.
نویسنده: هوتن زنگنه پور
منبع: دلنمک