کارگردان :Robert Zemeckis
نویسنده : Winston Groom
بازیگران: Tom Hanks, Robin Wright ,Gary Sinise
جوایز :
برنده اسکار:
بهترین بازیگر نقش اول مرد برای تام هنکس ،بهترین کارگردان برای رابرت زمکیس ،بهترین ویرایش فیلم برای آرتور اشمیت ، بهترین فیلم ،بهترین جلوههای ویژه، بهترین فیلمنامهٔ اقتباسی برای اریک راث
خلاصه داستان :
فارست گامپ (تام هنکس) که به صورت مادرزاد دچار اختلالاتی ذهنی و جسمی است، هنگامی که در یک ایستگاه اتوبوس به انتظار نشسته است، طی مرور خاطراتش از دوران کودکی (هامفریز) تا به امروز، قریب به نیم قرن تاریخ معاصر امریکا را دوره می کند...
نویسنده: فرانک مجیدی
فارست گامپ ( تام هنکس)، مرد سادهدلی است که در ایستگاه اتوبوسی منتظر نشستهاست. با آمدن خانمی، او خود را معرفی میکند و داستان زندگیش را تعریف میکند. فارست کودکی با بهرهی هوشی پایینتر از همسالانش است و تمام دنیایش مادرش (سالی فیلد) که حوادث اطرافش را با زبانی ساده برایش توصیف میکند. او در کودکی مجبور به استفاده از اسکلت و داربست فلزی بود که به پایش بسته میشد. بچههای همسالش او را دوست نداشتند. اما یکی با او همبازی شد، جنی. طی حادثهای، آن اسکت مزاحم فلزی در هم میشکند و توانایی فارست در دویدن پدیدار میشود. فارست که حالا بالغ شده در راگبی به افتخار میرسد. جنی جوان (رابین رایت پن) که هرگز از مهر پدر الکلیاش بهرهای نداشته، آرزو دارد خوانندهی کانتری شود. او دختر سر به راهی نیست. در روزهای جنگ با ویتنام، فارست به ارتش میپیوندد و حتی در یک بار نامناسب خوانندگی میکنند. هنگام خداحافظی، جنی از فارست میخواهد شجاع نباشد و هر وقت خطری بود فقط بدود. فارست در دورهی آموزشی ارتش، دوستی به نام بوبا(میکلتی ویلیامسون) پیدا میکند. او جوان سیاهپوست سادهدلی است که آرزو دارد خانوادهی فقیرش را با صید میگو به وضع بهتری برساند. آنها به ویتنام اعزام میشوند و تحت فرماندهی سرگرد دن تیلور(گری سینایس) قرار میگیرند. در یکی از حملات، نیروهای آمریکا بشدت بمباران میشوند. با فرمان فرماندهش، فارست شروع به دویدن میکند و ناگهان به یاد بوبا میافتد. او باز میگردد تا بوبا را پیدا کند اما هر بار یک مجروح دیگر را مییابد و او را تا کرانهی رودخانه میرساند، از جمله سرگرد دن را. بالاخره بوبا را در حالیکه بشدت زخمی است مییابد. بوبا میمیرد و فارست زخمی جزئی برداشته ولی سرگرد دن هر دو پایش را از دست میدهد. دن بخاطر آنکه تا آخر عمر فلج است و با افتخار نمرده و گمان میبرد فارست نگذاشته به سرنوشتش برسد از او خشمگین است. فارست مدال افتخار میگیرد و در دوران نقاهت استعدادش در پینگپنگ شکوفا میشود. در حالیکه او به مسابقات جهانی میرود و یکی یکی پلههای افتخار را طی میکند زندگی جنی هر روز در سراشیبی است. اعتیاد و روابط ناسالم، جوانی و زندگی جنی را میرباید. فارست سرگرد دن را با خود همراه میکند تا به آرزوی بوبا جامهی عمل پوشاند. او اسم قایقش را میگذارد جنی و موفق میشود یکی از بینظیرترین صیدهای میگو را انجام دهد، چنانکه عکسش بر جلد مجلهها برود. ولی او فقط دنیای کوچک خودش را میخواهد دنیایی که تمام وسعتش آغوش مادر و داشتن جنی است…
وقتی تام هنکس در سال ۹۳، اسکار بهترین بازیگر مرد را بخاطر “فیلادلفیا” گرفت همگان او را برازندهی این جایزه میدانستند اما تصور نمیرفت او در سال آینده هم مجسمهی طلایی را بالای سر برد. هنکس در سال ۹۴ بینندگان را میخکوب کرد! او یکی از به یاد ماندنیترین کاراکترهای سینمای جهان را جان بخشید و در او روح دمید. آنچنان که اگر تنها بهانهی دوباره نبردن اسکارش، گرفتن جایزه در سال گذشته بود یکی از بزرگترین ناداوریهای اسکار رخ میداد. چنین بود که جز این، فیلم ۵ اسکار دیگر را هم درو میکند. رابرت زمکیس با طمانینه، تمام حوادث فیلمش را عمق بخشیده و پرداختهاست.
فیلم “فارست گامپ” فیلم سرشاری است. این فیلم یکی از بهترین مراجع شناخت آمریکای معاصر است. اتفاقات فرهنگی، هنری و سیاسی چون حلقههایی مرتبط پشت سر هم ردیف میشوند و قهرمان داستان به زیبایی در آن پرورش مییابد. از الویس پریسلی و جان لنون گرفته تا کندی و نیکسون، همه نقشی در فیلم مییابند. موسیقی و ترانههای فیلم گوشنوازند. با گذشت ۱۵ سال از اکران فیلم، هنوز جلوههای ویژهی آن بشدت حیرتانگیز و چشمنواز است. به نظر میرسد طراحان جلوههای ویژهی فیلم میدانستهاند فیلمی برای همیشهی تاریخ سینما میسازند و باید کار فاخری ارائه دهند. هنوز سکانس دست دادن فارست گامپ و کندی، یا شوی شبانهی فارست با جان لنون بسیار شاخص و مثال زدنی است.
دو سکانس در فیلم هست که هر بار میبینم صورتم را پر از اشک می کند. یکی آنجا که بچهها به فارست سنگ میزنند و جنی به فارست که اسیر آن میلهها و اسکلتهای فلزی است، میگوید:”بدو فارست! بدو!” و فارست شروع به دویدن میکند و ناگهان تمام آن میلهها خرد میشودـ و آنجاست که مقرر میشود جهان زیر پای فارست باشد!ـ دیگر آنجا که جنی پسرشان را به فارست نشان میدهد و به فارست که وحشتزده شده، میگوید او کار بدی نکرده! فارست با تردید و با چشمانی پر از اشک میپرسد:”اون باهوشه؟!”
این فیلم در ستایش یک قلب بزرگ و طلایی است! اینکه در نقدهای این فیلم میخوانم “…فارست مرد احمقی است…” مشمئزم میکند. حقیقت این است که فارست مرد خارقالعادهای است. او آنچنان قلب بزرگی دارد که ما آدمهای دیگر، از وحشت این بزرگی دوست داریم به او انگ متفاوت بودن و نادانی بزنیم تا خود را بالا بکشیم. اشکال از فکرهای کوچک ماست، دوستان! دنیای فارست در میان جنگ و خون هم پر از رنگهای شاد و خاطرات خوب است. برای فارست اهمیتی ندارد که دنیا زیر و رو شود، او فقط مادرش و جنی را میبیند. آن سکانسی را به یاد بیاورید که یکی از کمونیستها دارد برای فارست از گروهشان میگوید اما او نمیبیند و نمیشنود، تنها جنی را میبیند که از رهبر گروه سیلی میخورد. دوست دارم اگر این فیلم را ندیدهاید، حتماً ببینید و اگر دیدهاید دوباره تماشایش کنید. به جزئیترین لبخندهای فارست، کمترین حرکات سرش و نگاه مشکوک و مظنونش به جان لنون دقت کنید، وقتی جنی به او میگوید در لباس نظامی خوشتیپ شده، ببینید که با چه غرور و شادیای لباسش را مرتب میکند، وقتی در روز عروسی جنی کراواتش را مرتب میکند نگاه کنید که چطور به جنی مینگرد. فارست راست میگوید، شاید مرد باهوشی نباشد اما میداند عشق چیست! مهم هم همین است! رمز تمام کامیابیهای فارست در همین جمله است. او میدود تا رستگار شود، شاید فقط برای گرفتن پری که در نسیم به این سو و آن سو میرود! و تو با تمام وجودت میگویی:”بدو فارست! بدو!”
نویسنده: فرانک مجیدی
منبع: یک پزشک. کام
آدم ها استعدادهای چندگانه ای دارند. معمولا افرادی که آن ها را عقب افتاده ذهنی می نامند دقتشان در بعضی کارها بیشتر از آدم های معمولی است و به جزئیاتی توجه می کنند که آدم های دیگر آن ها را نادیده گرفته اند. کفش های زن سیاه پوست در ابتدا توجه فورست را به خودش جلب کرده است. فورست این استعداد را دارد که به راحتی با آدم ها ارتباط برقرار کند. فورست از کم محلی زن سیاه پوست ناراحت نمی شود و به داستان خاطراتش ادامه می دهد.
در طول داستان فیلم نویسنده تأکید داشته تا مروری به حوادث و خاطرات مهم تاریخ معاصر ایالات متحده نیز داشته باشد. نگاه به تاریخ و مسائل سیاسی جنجال برانگیز معاصر ایالات متحده در این فیلم بیان هزلی دارد که حادثه های جنجالی دنیایی را به یک شوخی تبدیل کرده است. مادر فورست نام او را به افتخار یکی از ژنرال های جنگ داخلی امریکا انتخاب کرده است. ژنرال فورست یک نژادپرست سفیدپوست بوده که سازمان سری ضد سیاه پوستان امریکا (Ku Klux Klan) را تأسیس کرده است! این سازمان یک گروه رادیکال نژادپرست مرکب از پروتستان های سفیدپوستی بوده که با مردمی که از سایر مذاهب و یا سایر نژادها بودند به مخالفت برخاسته بودند. این بهانه ای است که تاریخ نگاری به سیاق قلم فورست گامپ آغاز بشود. مادر فورست به او می گوید که قسمت فورست از اسم تو به این خاطر است که یادآوری کند بعضی وقت ها ما کارهایی را انجام می دهیم که هیچ معنایی را ندارند!
در طول فیلم رئیس جمهورهای زیادی یادآوری می شوند که نقش به یادماندنی ای در تاریخ ایالات متحده داشته اند. کندی، جانسون، نیکسون، فورد و ریگان از این جمله اند. جنگ های داخلی امریکا به بهانهی نام ژنرال فورست، تاریخ را وارد داستان فیلم می کند که این همراهی تا ترور رئیس جمهور ریگان که چندی قبل از ساخت فیلم است ادامه می یابد. یعنی از اواخر قرن نوزدهم تا اواخر قرن بیستم. این مرور تاریخی هم یک تأملی لطیف و بی هیاهو ست و هم برای امریکایی ها می تواند همراه با نوستالژی باشد.
یک نمونه خوب از نگاه هزل زمکیس به تاریخ معاصر استعفای رئیس جمهور نیکسون است. که دقیقاً بعد از کات از سکانس شایعه ی واتر گیت اتفاق می افتد. در واقع شب اقامت فورست گامپ در واشنگتن و تماشای آپارتمان مقابل در حالی که عناصر احتمالی حزب جمهوری خواه در حال جاسوسی از دفتر واترگیت بودند همان سکانسی است که فورست با دفتر هتل تماس میگرد و از سر و صدای آپارتمان مقابل شکایت می کند. فورست فکر می کند که تاسیسات برقی دفتر مقابل اتاقش اشکال دارد و جاسوس ها به دنبال جعبه فیوز هستند!
جنگ ویتنام و زاویه نگاه امریکایی هایی که در این جنگ شرکت داشتند، سرنوشت بازماندگان جنگ و تظاهرات ضد جنگ ویتنام همه و همه مباحثی هستند که نیاز به نوشتن زیادی دارند. زاویه نگاه بی طرفانه ی فورست به همه ی این ماجراها سوژه ی خوبی از کار درآمده است. جالب توجه است که فورست گامپ دقیقاً بعد از اینکه مدال افتخارآفرینی در جنگ ویتنام را از رئیس جمهور نیکسون دریافت می کند، درست در سکانس بعد وارد صف تظاهرات ضد جنگ شده و با مدال افتخاری که هنوز به گردن دارد درباره ی ویتنام صحبت می کند. صحبت هایی که عامدانه از فیلم حذف شده اند. آن هم نه بخاطر سانسور، من فکر می کنم که این هم به خاطر طرح یک شوخی ملیح با سخنرانی فورست گامپ باشد. البته نمی خواهم این نکته را نیز نادیده بگیرم که زمکیس با معترضان جنگ ویتنام در این سکانس بی طرفانه برخورد نکرده است و آن ها را کمی احساساتی و غیرمنطقی و تا حدودی کم نزاکت معرفی کردده است اما این اشاره در ماجرای طنز داستان غلبه ندارد.
"برای یک انسان گام کوچکی ست، اما جهشی برای نوع بشر به شمار می رود"، این جمله ای بود که آقای آرمسترانگ اولین مدعی گام نهادن بر روی کره ماه در زمان فرود خود به زبان آورد. صفحه ی تلویزیون که در این فیلم در روایت ماجراهای داستان نقش خوبی را بر عهده دارد در یک پلان از فیلم این فرود را به همراه این جمله نمایش می دهد.
روابط غرب لیبرالی و شرق کمونیستی و پینگ پونگ تاریخی آمریکا و چین به سادگی همین فیلم بهانه ای برای آشتی مردم دنیای شرق و غرب بود.
در طول فیلم جزئیات ظریفی نیز وجود دارد که با دیدن چند باره ی فیلم بیشتر آشکار می شوند. مثل اینکه چرا در معرفی پدر جنی فورست می گوید: "او مدام در حال بوسیدن جنی و خواهرش بود. مدام به آنها دست می زد. مرد دوست داشتنی ای بود." و دقیقاً به همین دلیل است که جنی در بازگشت به گرین باو- آلاباما خانه پدری اش را سنگ باران می کند. و البته به همین خاطر است که جنی هیچ وقت دوست نداشت به خانه شان بازگردد و تا دیروقت با فورست مشغول بازی می شدند.
محبوبیت این فیلم و سکانس های زیبایی که عبارت بدو فورست /Run Forrest در آن ها وجود داشت این جمله را در دنیا معروف کرده است. این جمله در فیلم Fight Club نیز به یاد فورست تکرار می شود.
دوست داشتن صمیمانه و عاشقانه ی جنی که در تمام طول تاریخ یک انسان عاشق همواره همراه اوست یک غزل زیباست که روح صادقانه ی یک آدم دوست داشتنی را نشان می دهد. فورست در همیشه ی زندگی اش در سراسر خاک کشور ایالات متحده و در طول تاریخ امریکا فقط به یاد جنی است. لحظات زیبایی در زندگی همه ی ما انسان ها وجود دارند که تنها دوست داریم بدون هیچ دلیل خاصی بر روی پاهایمان تا هر مکان نامعلومی بدویم. بدو فورست بدو!
منبع: حلقه نقد فیلم
چه وقت می توان روی یک عقب مانده ذهنی به عنوان قهرمان جذاب یک فیلم هالیوودی حساب باز کرد؟ زمانی که صحبت از شخصیت ها و کاراکترهای عقب مانده ذهنی در سینما می شود، ناخودآگاه به یاد سه فیلم در این باره می افتم:
اول:« فارست گامپ»، که موضوع نقد ما به آن اختـصاص دارد و به موقــع دربـــاره اش صحبت خواهیم کرد.
دوم: «مرد بارانی»، ساخته ی بری لویسون، که درامی است در باب معصومیت یک عقب مانده ـ نابغه که با حضور داستین هافمن طراوتی خاص گرفته است.
سوم:« من سام هستم»که تلاش یک ناتوان ذهنی برای گرفتن حضانت دختر خردسالش را نشان می داد و این سؤال را مطرح می کرد که« آیا سپردن سرپرستی کودکان عادی به والدین عقب افتاده کار درستی است؟ ».
اما چیزی که در هر سه فیلم مشترک است موفقیت بازیگران آنهاست و گواهی بر این مدعاست که اینگونه نقش ها جایزه آور هستند. همانطور که همه می دانید تام هنکس و داستین هافمن برای نقش هایشان جایزه اسکار گرفتند و شون پن نیز تحسین های زیادی را به خود اختصاص داد.
رابرت زمه کیس یکی از ناب ترین آثار دهه نود را به سینما هدیه کرده است. فیلمی سرشار از رویدادهای غریب که گاهی همانند خود زندگی قابل لمس بودند. در این میان تام هنکس به اندازه تمام عمر بازیگری اش از خود مایه گذاشت تا اثر تحسین شده زمه کیس تندیس طلایی آکادمی و دیگر جوایز معتبر سینمایی را یکی پس از پس دیگری درو کند. هنوز هم پس از گذشت 12 سال صحنه افتتاحیه فیلم و حرکات مواج پر در هوا بکر و دست نیافتنی است.
من هم مثل اکثر منتقدان داخلی و خارجی در دسته بندی این فیلم در ژانرها مشکل دارم. با یک فیلم زندگینامه ای، درام و تبلیغی روبه رو هستیم. فیلم عناصر چند ژانر را باهم دارد و همین باعث می شود باز هم از خودم بپرسم فارست گامپ دقیقاً چیه؟
ضعف عمده فیلم که بعد از تماشای آن توجه مرا به خودش جلب کرد این بود که مردی که به افتخارات زیادی کسب کرده و در طی چند سال سوژه اصلی مطبوعات و تلویزیون بوده چرا تا این اندازه در بین مردم گمنام معرفی می شود و این مسئله به ویژه در صحنه های مربوط به روایت داستان ها خودنمایی می کند.
اریک راث در مقام نویسنده، یکی از بهترین فیلمنامه های دهه نود را عرضـــه مـــی کند. او با تکیه بر عناصر سادگی و درستکاری « قهرمان کند ذهنی» را پیش رویمان قرار می دهد که اگر قدم در عرصه ای گذارد تا به اوج موفقیــت نرســـد دست بردار نیست و رمز پیروزی او در زندگی، اراده آهنین او معرفی می شود.
اریک راث قهرمان احمقش را برای بیننده بسیار ساده به تصویر می کشد و این در حالی است که بیننده نکته سنج و آگاه همینطور که از دیدن فیلم لذت می برد و از اجرای فوق العاده بازیگرش شگفت زده می شود ولی در ناخودآگاه ذهنش به اینکه این نسخه از قهرمان آمریکایی( ـــ هالیوودی) یک کند ذهن است می خندد.
من زمانی به هوش و ذکاوت نویسنده پی بردم که، فارست گامپ در میدان نبرد ویتنام با رشادت های( تصادفی!) خود، همرزمانش را نجات می داد.بهتر است در ادامه نظر مخالفی درباره فیلم ارائه کنم تا عدالت را نیز به خوبی رعایت کرده باشم:
نخست، مطلب نشریه پریمیر:« فارست گامپ یک شوی تلویزیونی سرهم بندی شده است که قهرمان کند ذهن خود را تا اوج می برد وانتظار دارد مخاطب با او همذات پنداری کند. این فیلم برای من مثل شکلات برای بچه ها بود. اما آیا درعمق ماجرا چیزی جز یک نوستالژی، حس کردیم.»
کمی که در مورد این فیلم فکر می کنم؛ می بینم تا حدودی درست است اگر فیلم را تجزیه کنیم به سریالی درباره آدم های موفق ولی عقب افتاده ای می رسیم که تصادفاً اسم همه ی آنها فارست گامپ است و باز هم تصــادفاً نقش همه را تام هنــکس ایفا می کند، فقط زمینه موفقیت ها با هم متفاوت است.
اما خواندن نظر راجر ایبرت، منتقد مشهور آمریکایی در مورد این فیلم خالی از لطف نیست. ایبرت نیز توان مقاومت در برابر جذابیت های فیلم را نداشته و به آن 4 ستاره، یعنی؛ شاهکار داده است.
«من تا به حال هیچ کسی شبیه به فارست گامپ، درهیچ فیلمی ندیدم. به همین دلیل تا به حال هیچ فیلمی مثل« فارست گامپ» ندیدم. هر کوششی برای توصیف آن خطری است که ممکن است منجر شود فیلم قراردادی تر از آنچه هست به نظر بیاید اما اجازه دهید تلاشم را بکنم. حدس می زنم فیلم یک کمدی یا شاید هم یک درام باشد یا یک رویا.»
فیلمنامه« اریک راث»، پیچیدگی داستان های مدرن را داراست ولی اصلاً بر طبق فرمول های مدرن نوشته نشده است. قهرمان داستان با اجرای تام هنکس، مردی کاملاً محجوب است که با IQ 75 درگیر رویدادهای بزرگ تاریخ آمریکا بین سالهای 1950 تا1980 می شود و از همه آنها سربلند بیرون می آید. و همه آنها را فقط با درستکاری و مهربانی اش پشت سر می گذراند.
ولی هنوز یک داستان دلگرم کننده درباره یک عقب افتاده ذهنی نیست. این محیط خیلی کوچک است و فارست گامپ را محدود می کند. فیلم، بیشتراز یک تفکر درباره زمانه ماست درست مثل نگاه کردن از دریچه چشمان مردی که فاقد فلسفه است و چیزها را همانطور که هستند می فهمد. فارست گامپ را به دقت نگاه کنید تا بفهمید چرا بعضی به خاطر خیلی کم هوش بودنشان مورد انتقاد قرار می گیرند. فارست به قدر کافی باهوش است.
شاید تام هنکس تنها بازیگری بود که می توانست این نقش را بازی کند. بعد از دیدن اینکه چگونه تام هنکس، فارست گامپ را در قالب انسانی باوقار و رک به تصویر کشیده، من نمی توانم کس دیگری را در نقش گامپ تصور کنم. اجرای فیلم، کاری یکدست و هیجان انگیز بین کمدی وتراژدی؛ در یک داستان باشکوه با خنده های زیاد و حقایق پنهان است.
فارست گامپ در آلاباما، در پانسیونی که متعلق به مادرش بود به دنیا آمد. مادرش تلاش می کند با بستن زانوبـــند طرز ایستادن او را اصـلاح کند اما هرگـــز از ذهن عقب ماندگی او انتقادی نمی کند. وقتی فارست را «احمق» خطاب می کنند مادرش به او می گوید:« احمق کسیه که کارهای احمقانه انجام میده » و فارست از انجام دادن کارهایی کمتر از کارهای عمیق دست برمی دارد. همچنین وقتی زانوبند از پایش جدا می شود؛ او می فهمد که می تواند مثل باد بدود.
«فارست گامپ» فیلم هوشمندانه ای است که قهرمانش را به دل رویدادهای مهم تاریخ آمریکا می برد.
منبع: چیزی شبیه آن
نویسنده: كاوه احمدی علیآبادی