loading...
دانلود و نقد فیلم | اخبار سینمای جهان
admin بازدید : 3300 شنبه 20 خرداد 1391 نظرات (0)

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/12-Fight-Club/21-Fight-Club.jpg

کارگردان: David Fincherhttp://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/12-Fight-Club/21-Fight-Club.jpg

نویسنده : Chuck Palahniuk (novel), Jim Uhls - screenplay

 

 

 

 

بازیگران: Brad Pitt, Edward Norton ,Helena Bonham Carter

جوایز :

 

نامزد اسکار:بهترین صدا گذاری

خلاصه داستان :

ادوارد نورتون در اینجا شخصیت کارمند بدبین ولی در ظاهر عادی و مبادی الابی را با نام جک در یک کارخانه اتومبیل سازی بازی میکند که مدتی است از بیخوابی رنج میبرد. او در روزی که تنها به عنوان بدترین روز زندگی یک نفر قابل توضیح است (چمدانش را در فرودگاه گم میشود و  آپارتمانش منفجر میشود تا تمام داراییش از بین برود)، با فردی با لباسهای عجیب و غریب بنام تیلور (برد پیت) آشنا  میشود که شغلش بازاریابی صابون است و عقایدی نو و جالبی دارد. از آنجایی جک دنبال محلی برای زندگی است، تیلور او را به خانه خودش که "مکانی درب و داغوق در محله ای که زباله های سمی شهر آنجا انبار میکنند" میبرد. تیلور که جک را شیفته خود کرده با او در مورد آزادی و راه های کسب قدرت صحبت میکند و هر دو برای اینکه از غده های درونی خالی شوند و به اصطلاح تولدی دوباره داشته باشند، آگاهانه شروع به کتک کاری میکنند...

DOWNLOAD FILM

گونه اکشن، درونگرایانه و داستان گیرا و پیام اجتماعی قوی، باشگاه مشت زنی را به نسخه دیگری از فیلم موفق پرتقال کوکی کوبریک در دهه 90 مبدل کرده است. در دهه ای که کمتر فیلمی تاثیری قابل توجه بر منتقدان گذاشته است، باشگاه مشت زنی را نمیتوان نادیده گرفت. بر خلاف 95 درصد فیلمهای حادثه ای امروزی، نکات قابل تامل بسیاری در مورد این فیلمها وجود دارد که میتواند الهام بخش نقدها، مقالات و بحثهای بعد از نمایش متعددی در سطوح مختلف حرفه ای و اجتماعی باشد.
اطلاعات فیلم بخصوص برای کسانی که داستان آن را خوانده بودند باعث شد که بحثهای بسیاری قبل از اکران در میان علاقه مندان سینما شکل گیرد. فیلمنامه Jim Uhls بر اساس رمانی تاثیرگذار به همین نام از  Chuck Palahniuk نوشته شده است. بازیگر نقش اول، Brad Pitt محبوب است که بهترین بازی خود را (تا زمان اکران در سال 1999) در این فیلم انجام داده و توانسته خود را به عنوان یک بازیگر جدی جدایی از چهره زیبایش مطرح سازد. کسانی که با اشاره به فیلمهای هفت سال در تبت و ملاقات جو بلک، در توانایی او برای درآوردن نقش در باشگاه مشت زنی ابراز تردید میکردند، بعد از دیدن فیلم نظرشان تغییر کرد. نقش مقابل Pitt، ادوارد نورتن همواره به عنوان بازیگری باهوش و قابل انعطاف در دوره خودش شناخته میشود. کسی که توانایی زیادی در بازی در نقش هایی کاملا متفاوت از یکدیگر را دارد. دیوید فینچر نیز قبل از این در مقام گارکردان با ساخت سه فیلم بیگانه ی 3، هفت (با هنرمندی پیت) و باز ی توانسته تاثیر قابل توجه ای بر روی علاقه مندان به سینما بگذارید. اما قرار گرفتن نام Fox به عنوان کمپانی ساخت فیلم باعث میشود که باشگاه مشت زنی برخلاف جمله ای که در تبلیغات آن آمده، به  "بهترین فیلم سال 1999 که کسی آن را ندیده اید" تبدیل نشود. داستان فیلم با صدای Jack با بازی هوشمندانه Norton برای تماشاگر روایت میشود. بازیگر انعطاف پذیری که بنظر میرسد به خوبی از پس نقشهای متفاوت خود (بجز موکل در Prime Fear و فردی نژاد پرست در American history X )  بر میآید،  در اینجا شخصیت کارمند بدبین ولی در ظاهر عادی و مبادی الابی را در یک کارخانه اتومبیل سازی بازی میکند که مدتی است از بیخوابی رنج میبرد. هنگامیکه برای معالجه به پزشک مراجعه میکند، وی با بی تفاوتی به او توصیه میکند که بجای نق زدن ، در یکی از جلسات مشاوره ای گروهی که در آن افرادی که از سرطان  رهایی پیدا کرده اند، حضور دارند رفته تا متوجه شود مشکل اش در برابر مشکل آنها چیزی به حساب نمی آید. Jack نیز دقیقا همین کار را کرده و در میابد که ملاقات با این قربانیان کمک میکند تا احساسات خود را خالی کرده و شبها راحت بخوابد. بزودی وی به این گونه جلسات معتاد شده و هرشب در آنها شرکت میکند. تا اینکه در یکی از این جلسات با Marla Singer (با بازی Helena Bonham Carter که ظاهرش مانند تصویر روی پوستر بازیگران قدیمی تئاترهای انگلیس است)  آشنا میشود که همانند Jack مشکل سرطان نداشته ولی برخلاف او تنها به دنبال لذات جنسی بیمارگونه (Voyeuristic)خود است. سپس Jack در روزی که تنها به عنوان بدترین روز زندگی یک نفر قابل توضیح است (چمدانش را در فرودگاه گم میشود و  آپارتمانش منفجر میشود تا تمام داراییش از بین برود)، با فردی با لباسهای عجیب و غریب بنام Tyler Durden  (با بازی Brad Pitt) آشنا  میشود که شغلش بازاریابی صابون است و عقایدی نو و جالبی دارد. از آنجایی Jack دنبال محلی برای زندگی است، Tyler  او را به خانه خودش که "مکانی درب و داغوق در محله ای که زباله های سمی شهر آنجا انبار میکنند" میبرد. Tyler  که Jack را شیفته خود کرده با او در مورد آزادی و راه های کسب قدرت صحبت میکند و هر دو برای اینکه از غده های درونی خالی شوند و به اصطلاح تولدی دوباره داشته باشند، آگاهانه شروع به کتک کاری میکنند. مدتی بعد دیگران هم که از این روش درمانی منحصر بفرد با خبر میشوند  به این دو میپیوندند و در نهایت سازمانی زیرزمینی بنام باشگاه مشت زنی شکل میگیرد (که قوانین اول و دوم آن "صبحت نکردن در مورد باشگاه مشت زنی در جامعه است") که مردان را تشویق به کتک زدن یکدیگر میکند. ولی این تازه اولین قدم در تحقق نقشه اصلی Tyler  است. علاوه بر بازیگران اصلی یعنی Pitt، Norton و Bonham Carter که نقشهای خود به خوبی بازی میکنند، سایر بازیگران نیز نسبتاً شناخته شده اند. Meat Loaf (خواننده پاپ) که در نقش فردی ضعیف بنام Bob ظاهر میشود توانسته ظرافت های پیچیده این شخصیت را استادانه به تصویر بکشد. Jared Leto (بازیگر فیلم خط باریک قرمز) نیز نقش Angel Face را باموهایی روشن بازی میکند. باشگاه مشت زنی نه تنها بخاطر صحنه های جذابش فیلمی پرمخاطب است بلکه سبک جسورانه فینچر آن را تبدیل به شاهکاری تصویری کرده است. فیلم در کل همانند پرتقال کوکی مخاطب را به فضای سورئال میبرد. داستانی که گویی در شهری ترسناک و خیالی اتفاق می افتد که تمامی مناسبات اجتماعی رایج در آن به شکلی متفاوت وجود دارد. فینچر همچنین  وقایع فیلم را به نوعی از کار درآورده است که با وجود مبالغه آمیز و غیرواقعی بودنشان، به هیچ عنوان سطح کار را پایین نمی آورد. به طور مثال در صحنه ای، نحوه چیدن وسایل آپارتمان یکی از شخصیتها مانند کاتالوک های مجله های دکوراسین نوشته هایی دارد که مشخصات هر وسیله را توضیح داده است. نمای نزدیک ابتدای فیلم به روشی نوآورانه و تاثیرگذار گرفته شده است. همچینی فریمهای از فیلم به شلکی در جریان فیلم وقفه ایجاد میکنند که ممکن است مخاطب متوجه آنها نشود. داستان غیر خطی، صدای روایتگری که چندان هم گفته هایش قابل اعتماد نیست، شکستن دیوار چهارم (عکس العملی از بازیگر که انگار متوجه حضور تماشاگر شده است) و فریم ایستا (freeze-frame) نیز از ویژگی فیلمنامه است. همانند دیگر فیلمهای فینچر فضای اثر تاریک و ریتم فیلم سریع است.  بطوریکه فرصت تفکر را از مخاطب میگیرد که شاید در نگاه اول مانند روش تصویر برداری MTV بنظر آید ولی هدف این تکتیک تنها جلوگیری از خسته کننده شدن فیلم نیست. یکی از بحث برانگیز ترین ویژگی های باشگاه مشت زنی نحوه به تصویر کشیدن خشونت در آن است، بطوریکه قبل از اکران آن یکی از ایرادات این بود که خشونت به شلکی مثبت به بیننده القا میشود و این درست همان ایرادی است که در مورد پرتقال کوکی نیز گرفته میشود که که در کمتر از سه دهه تبدیل به اثری کلاسیک شده است. نمیتوان این را کتمان کرد که باشگاه مشت زنی فیلمی خشن است. حتی در برخی از صحنه های مخاطب ممکن است روی خود را از پرده سینما برگرداند (مانند صحنه ای که یکی از شخصیت ها دست در دهانش میکند و دندان لق خود را بیرون میکشد). اما هدف از نشان داده این صحنه ها تاکید بر خوی حیوانی انسان و تاثیر کار سخت و بیگاری کشیدن هر روزه از وی است که باعث میشود در مواقعی دست به رفتارهای بیمارگونه زند. افرادی از به عضویت باشگاه در میآیند قربانیان همین خشونت و رفتار های غیر انسانی  جامعه مدرن هستند که برای بدست آوردن دوباره شخصیت خود، سعی دارند خشونت غریزی نهفته در وجودشان دوباره زنده کنند. در پرتقال کوکی، کوبریک خشونت شخصیت اول فیلم را به تصویر میکشد ولی آن را تایید نمیکند. در باشگاه مشت زنی نیز فینچر همین کار را انجام میدهد. او با جلو رفتن داستان به شکلی برنامه ریزی شده پرده از واقعیات برمیدارد و به مفهوم اثر عمق میدهد. مفهومی که همان تاریکی و دیوانگی است. طنز تلخ نیز یکی از عناصر فیلم را تشکیل میدهد. شوخی های آزاردهنده در همه جای فیلم دیده میشود. از کسب و کار Jack و Tyler  گرفته تا رفتار Jack در برابر رئیس اش. وقتی شوخی، خشونت و روایتی غیر قابل پیش بینی را باهم مخلوط کنیم، حاصل کار چیزی جز جامعه مدرنی که در آن زندگی میکنیم نمیشود. پیامی که ما را به یاد خشونت های بی اندازه ای می اندازد که هر روز در روزنامه با آنها برخورد میکنیم. سیاست مداران با محکوم کردن فیلمهای نظیر باشگاه مشت زنی سعی در زیبا جلوه دادن جامعه دارند. در حالیکه فینچر تصویری واضح و روشن ارائه میکند که آزاد دهنده است زیرا برخلاف پاسخی است که سیاستمداران در مورد رویدادهای ناخوشایند جامعه به ما میدهند. تریلر فیلم چیزی را در مورد داستان اصلی برای مخاطب بازگو نمیکند. شاید بعد از دیده آن پیش خود فکر کنید که آیا 139 دقیقه مشاهده کتک کاری تعدادی مرد جالب است یا نه؟ باشگاه مشت زنی نیازی به پاسخ به این سوال ندارد زیرا هدف آن بیش از این است. در واقع نوعی غافلگیری در فیلم وجود که هر بیننده تنها باید خودش آن را کشف کند. همچنین همانند دیگر آثار تحسین شده، دانستن کل داستان فیلم تاثیر چندانی بر جذابیت آن ندارد. باشگاه مشت زنی از لحاظ ساختار شباهتهایی نیز با فیلم حس ششم دارد. با این تفاوت که در باشگاه مشت زنی، غفلگیری عنصر اصلی کار نبوده و در راستای مفهوم اصلی داستان قرار دارد. اما در حس ششم اگرقبل از اینکه کارگردان شما را سورپرایز کند خودتان متوجه آن شوید، از فیلم چیزی جز داستانی کش دار و رویدادهایی که به وضوح دستکاری شده نمی ماند. اما باشگاه مشت زنی اثرش بر روی بیننده چنان عمیق و گسترده است که حتی اگر وی از غافلگیری نیز مطلع باشد، تاثیری بر جذابیت اثر ندارد. در پایان میتوان گفت که هرچند فیلمنامه، کارگردانی و بازی های قوی باعث شده است که فیلم نامزد اسکار در چند رشته متفاوت شود ولی بخاطر داشته باشیم کیفیت اثر هیچگاه دلیل اصلی برای بردن این جایزه نبوده است. جدایی از این، باشگاه مشت زنی فیلمی خاطره انگیز است. فیلمی که به هیچ عنوان مفهوم را قربانی گیشه نکرده و ترکیبی موفق از هیجان ظاهری و اثری روشن فکرانه است. چیزی که باعث میشود در اکثر فهرستهای منتشر شده از 10 فیلم برتر سال 1999 قرار گیرد.باشگاه مشتزنی در میان آثار دیوید فینچر، اهمیت خاصی دارد. این فیلم بعد از موفقیت هفت و بازی ساخته شد و به نوعی شخصی ترین و عمیقترین اثر این کارگردان هم هست. اگرترس از دنیای مدرن و فضیلت ها و رذیلت های اخلاقی وپیچیدگیهای روان بشری درون مایه ی دو فیلم هفت و بازی بودند، در دنیای باشگاه مشتزنی مفاهیمی چون کسب هویت و استقلال شخصیت نقش اصلی را بازی می کنند. راوی بی نام فیلم ( با بازی ادوارد نورتون ) از روند یکنواخت وکسالت بار زندگی اش ناراضی است. او با شرکت در محافل سرطانیها وبیماریهای خاص تنها می خواهد آغوشی گرم بیابد. چرا که به گفته ی خودش به خاطر حضور قریب الوقع مرگ در این جمعها حرفها بیشتر شنیده می شوند. تا قبل از حضور مارلا همه چیز خوب پیش می رود اما با حضور اوست که روان آشفته ی راوی پریشانتر می شود. عدم ارتباط راوی با جنس مخالف با حضور مارلا، از بین می رود. مارلا هم مثل او با وجود بیمار نبودن در این محافل حضور پیدا می کند. بعدتر معلوم می شود که به خاطر قهوه وغذای مجانی این کار را می کند. این تناسب مضحکش با راوی ( بیمار نبودن در جهان بیمار ) با وجود نفرت اولیه، در پایان فیلم به همراهی منجر می شود. اما قضیه وقتی پیچیده تر می شود که پای تایلر داردن به قضیه کشیده می شود. همزادی خیالی برای راوی تا باشگاه مشتزنی تاسیس شود. برطبق آموزه های یونگ، مارلا در حکم آنیما (طبیعت زنانه ی ناخود آگاه مرد ) و تایلر داردن هم در حکم نفس ( self ) راوی هستند. نفس آمیزه ای از خودآگاه و ناخود آگاه است. حال آنکه من ( ego ) فقط به روان خودآگاه اطلاق می شود. در فیلم راوی نقش خود آگاه را دارد که درگیر روان زنانه و ناخود آگاه و کشمکشهای بین آنها است. به خاطر دوری کردن و ترس ازمارلاست که راوی تایلر را از اعماق ذهنش به صورت عینی تصور می کند. حاصل این کشمکش باعث ایجاد باشگاه مشتزنی می شود. باشگاهی که در آن آدمها همدیگر را می زنند تا تخلیه شوند وبه پالایش روحی برسند. در فیلم به یک شغل تایلر اشاره می شود که آپاراتچی است. این شغل نمودی از خاصیت انعکاس و بازتاب واقعیتهای سینما است. تایلر هم فرصتی را در اختیار راوی قرار می دهد که خودش را بهتر ببیند و به ناخود آگاهش تجسمی عینی ببخشد. کار دیگر داردن هم صابون سازی است که ماده ی اولیه اش از چربی های طبیعی انسانی تهیه می شود! این موضوع هم خود قرینه ای از همان کشمکشها وجنگهای تن به تن باشگاه مشتزنی است که به پاکیزگی وپالایش روحی ختم می شود. نقطه ی قوت فیلم حفظ تناسب بین لحن واقع گرا و دنیای تمثیلی یاد شده است. فیلم با نشانه های بسیاری این جهان تمثیلی را که مبتنی بر پیچیدگی روانی راوی است، تبیین می کند. نزدیک شدن تایلر و مارلا یکی از این نشانه ها است که کم کم باعث ایجاد حس حسادت و سرخوردگی جنسی او می شود. نشانه ی مهمتر هم نشان ندادن این دو در یک قاب است. انگار که نباید هیچ گاه سه ضلع مثلث را با هم ببینیم. این تثلیث آزار دهنده میدان اصلی سوالها و عقده های بیان نشده ی بشر مدرن امروزی است. در ادامه ی دنیای باشگاه مشتزنی کم کم جهان ذهنی راوی را بزرگ و بزرگ تر میابیم. تایلر ودار ودسته اش خانه - اولین پایگاه اجتماعی – را از بین برده اند تا او را به جنگ علیه قراردادها و ارزشهای قراردادی اجتماعی دعوتش کنند. انتقادهای تند وتیزی که فیلم بر علیه مصرف گرایی و زندگی آمریکایی و یکنواختی و کسالت مدرن می کند، در راستای همین موضوع است. اوج تعارضهای دو دنیای مورد بحث فیلم در محیط اداری وکارهای عجیب وغریب راوی نمود پیدا می کند که با آن خود ویرانگری انتهایی در مقابل رئیس تکمیل می شود.کم کم فعالیتهای لشکر بی نام و انبوه و مخفی باشگاه مشتزنی به آنارشی میل پیدا می کند. کار به جایی می رسد که عضوهای جدید قوانین این دنیای عجیب را به رئیس گوشزد می کنند. و یا حتی می بینیم که نهاد پلیس هم عضو این جهان پیچیده شده است و ومی خواهد بر طبق قوانین باشگاه رئیس را تنبیه کند.بعد از تصادف اتومبیل راوی لحظه به لحظه سرخورده تر می شود. چرا که احساس می کند که هنوز به آرامش نرسیده است. در واقع ترس نهادینه شده ای که دربشر امروزی از هنجارها ومظاهر مدنی ریشه دوانده است، بلای جان ضد قهرمان خیالی این فیلم هم می شود. در پایان با خودکشی نافرجام و ویرانی جامعه ی پیرامونی تایلر از نظر پنهان می شود تا آن قاب زیبای دستان در آستانه ی ویرانی شکل بگیرد. باشگاه مشتزنی به خاطر وجود این مفاهیم وسبک خاص کارگردانی فینچر به فیلمی مهم در دو دهه ی اخیر تبدیل شده است. حرکتهای ترکیبی دوربین و بسیاری از میزانسنهای پیچیده ی فیلم حاصل تلاش کارگردانی است که اتفاقا از دنیای کلیپ سازی به وادی سینما کشیده شده است. حرکتهای خود نمایانه ی دوربین او هم در این فیلم و هم در آثار دیگرش به خاطر وجود همین سابقه است. دنیای سیاه باشگاه مشتزنی بازتاب جهانی است که بی آرمانی را ترویج می دهد. دنیایی که می خواهد استقلال و تشخص فردی را از بین ببرد و قراردادها و هنجارهای مطلوب خودساخته اش را بر ذهن بشر امروز تحمیل کند. تایلر رو به افراد باشگاه می کند و می گوید: « وقتی همه چیز رو از دست می دیم، اون وقت آزادیم که هر کاری بکنیم» آیا این جمله چکیده ی جهان باشگاه مشتزنی نیست؟ * برگرفته شده از دیالوگهای فیلم فیلم باشگاه مبارزه یا باشگاه مشت‌زنی (به انگلیسی: Fight Club) فیلمی آمریکایی است، اقتباس شده از داستانی با همین نام به قلم چاک پائولانیک می باشد. این فیلم توسط دیوید فینچر و بازیگرانی همچون ادوارد نورتون، براد پیت و هلنا بونهام کارتر در آن نقش آفرینی کرده‌اند. یک کارمند اداره و یک فروشنده لوازم بهداشتی شیک (بیشتر صابون‌های معطر)، برای خالی کردن فشارهای زندگی و تخلیه عصبانیت از پوچی‌ها، به مشتزنی با دست خالی در گاراژهای تاریک روی می‌آورند. کم‌کم به عده آنها افزوده می‌شود و این برنامه تبدیل به یک «باشگاه» زیرزمینی مبارزه می‌شود. ادوارد نورتن در این فیلم نقش یک بیمار روانی را بازی می‌کند که در تمام طول فیلم بیننده فکر می‌کند که او تنها به دلیل افسردگی دست به یک سری کارهای پر هیجان می‌زند ولی تقریباً در اواخر فیلم متوجه می‌شویم که او دچار یک بیماری روانی شدید است که شخصیت دیگری را برای خود ایجاد می‌کند و همراه با اتفاقاتی که برای خود او می‌افتد زندگی شخصیت خیالی خود را نیز پیش می‌برد یا به بیان دیگر در ذهن این بیمار زندگی می‌کند و به شدت او را باور دارد به طوری که در انتهای فیلم برای نجات از دست شخصیت دوم به سر خود شلیک می‌کند. نقد فیلم: کلوب زد وخورد دو گانگی شخصیت های سرخورده مهاجم نخستین بازتابی است که از ساخته استادانه دوید فینچر بر ذهن ما مینشیند. تقابل روحیه خشونت طلب یک کارمند خاکستری نا موفق و درمانده، در برابر نرم ها و آداب جامعه و کار، از او یک انسان قانون ستیز و بیرحم میسازد. او که در تنهایی کامل بسر میبرد و نقل کننده داستان است، با نماد خیالی عصیانگر خویش همرای شده و از سلول تابو ها و واهمه های اخلاقی و اجتماعی به بیرون می گریزد. این دو که یکی گم شده و دیگری راهنما است در جدالند. جدال بر سرراه دست یابی به پیروزی یک که انها را به پیروزی نهایی میرساند. پیروزی یک همان غلبه بر دو همخانه ی دیرینه درماندگی است : درد و رنج. درد جسمی و رنج روحی. از این دو نباید هراسید و از این دو نباید فرمان برد. درد جسمی را باید در میان مشت های گره خورده جمع کرد و بر حریف کوبید. از هر ضربه ای که به تن می نشیند باید طغیانی را در درون پروراند – همچون نطفه حرامی در کنار مرگ جنین ناتوان انسان. رنج اما از انسوی پوست نیست. همه از درون است. انرا باید در نطفه سوزاند چه با درد چه بیدرد. باید در آینه خیره شد و گفت : من تاب رنج ندارم، پس حتی با درد انرا از خود دور میکنم. بازی گیرا و پر انرژی برد پیت و ادوارد نورتون خود این مسیر گذر از درد و رنج را برای بیننده فیلم سراسر تنش میسازد. تنشی که همچون رخوت پس از کار زیاد بیننده را بر سر جای خود می نشاند. چالش و کل کل کردن بیننده با درون خویش در کنار تصاویر خشن فیلم کاری زیاد از بیننده مطالبه میکند. باید که در درون خشو نت زیسته باشی تا با تحسین از پس دیدن و لمس کردن داستان فیلم بر آیی: سیر پیچیده روان ادمی از لابلای کلاف درماندگی، ترس و نا امیدی. گفتیم که شخصیت اصلی داستان در شروع از دو گانگی خود بیخبر است و انرا رد میکند. هم اوست که با او داستان آغاز میشود و نمودی از سرخوردگی و انتقام و بی هدفی است. وانمود جان یافته شخصیت او همانا راهبری است که جز درد و رنج سدی دیگر در این وادی نمی شناسد و راه پیروزی بر انها را نیز یافته است : زد و خورد و تمرین های کشنده جسمانی تا انجا که هیچ نیرویی نتواند یارای ایستادن در برابر او را داشته باشد. اما داستان به همین زیگزاگ سایه روشن های روان اکتفا نمی کند، بلکه به یک زیرزمین مخوف و دهشتناک راه میابد. زیر زمینی که من متولد دهه شصت خورشیدی تا بیاد دارم در گوشه و کنار جهان انرا خاک باروری میدانستند که باغ سعادت و خوشبختی را در دل خود داشت. و هنوز هستند بسیاری که از این زیر زمین بیرون نمی آیند. این دو، یکی استوار و دیگری مردد، کلوبی را برای آموزش زد و خورد دایر میکنند. راهبر که خود کار کشته می نماید چه در جایگاه مهاجم و چه در جایگاه مدافع حریفان را به عجز و ناتوانی معترف میسازد. به آنان می آموزد قدرت در دستهای روحیه سر سخت و نترس است، نه در مشت های اهنین و سنگین تردید و سرانجام اندیشی. تردید در بردن و یا باختن همه چیز رمز پیروزی در هر نبرد ترسناک است. كلوب جوانانی را پرورش و تربیت میدهد. آنان را اماده برای رویارویی با سخت ترین درد ها و تهدید ها میسازد. و همزمان به آنان می آموزد راه دست یابی به پیروزی نهایی تنها مبارزه تا مرز مرگ نیست بلکه فرمانبرداری بی چون و چرا از راهبر است. روش آموزش نیز همان شستشوی مغزی است. نا باوری ها ی اعضای کلوب به یقینی تبدیل میگردد که جرات نگاه به بیرون را از روزنه ی دالان زیر زمین هم ندارد. ‌همه نگهبان همه هستند. راهبر کلوب، که اکنون فاصله ی زیادی با ان وانمود استوار سر خوردگی دارد، بر آن میشود که مرکب قدرت را هم تجربه کند. اکنون کلوب زد و خورد پتانسیل های یک گروه زیر زمینی کامل و تمام را دارد. آنچه که برای تجربه ترس و خشونت جذاب می نمود اکنون به قطاری خروشان از آرزوها و امیال تبدیل می شود. رویای قدرت در کنار نظم کوری که تمکین اجباری را می ستاید کلوب را آماده تمرین گروگانگیری، باج ستانی و ایجاد ترور میکند. در پروسه بلند مدت اما، بروز نا همخوانی ها و دگر اندیشی ها در انتظار کلوب است. تا انجایی که دو موسس اولیه کلوب در مقابل هم قرار میگیرند. سرخوردگی عصیان مدار که دیگر حتی جنس خودش را هم نمی شناسد در برابر همتای قدرت مدار شجاع خود می ایستد. جدال خونین این دو را دوربین های مخفی یک پارکینگ نظاره میکنند. یک مرد جوان را دوربین ها نشان میدهند که با خود زد و خوردی دیوانه وار دارد. او همان کارمند نا توان اول فیلم است. برنده جدالهای خونین انتهای فیلم روی سرسخت و انعطاف ناپذیر شخصیت داستان است. او تظاهر به قدرت و تحقیر سرخورده را تا آن جایی ادامه میدهد که تنها یک چاره برای حریف باقی میگذارد، خود کشی. شخصیت سست و متزلزل آغاز فیلم اینک در حضور وانمود سرسخت خود، لوله اسلحه را به دهان برده و ماشه را میکشد. آنکه جان می بازد و میمیرد یکی از آن دو است: وانمود سر سخت که گمان میکند گلوله مغز او را هم متلاشی کرده است. لحظه ای که روی آرامش طلب شخصیت، که بیزار از خشونت و ترور شده است، در مقابل روی خشونت طلب شخصیت می ایستد، هم اوست که پیروز نهایی است و این داستان را پایان می بخشد. در حوصله این متن نیست که دیگر چاشنی های تم فیلم را هم بشکافیم. از جمله ساختن صابون از اجساد انسانها و نقش زن و جایگاه زن در کنار این شخصیت های داستان.از زمانی که چشم باز کردیم خود و اطرافیان ما همیشه دنبال بهترین ها بودند . مرد ها به دنیال بهترین ماشین و زن ها همیشه عاشق کفش ها و کیف های مارک داری هستند که از مال دوستشان بهتر باشد . از زمانی که انسان دوپا توانست فکر کند همیشه زیاده طلب بود ، این احساس سیری ناپذیر انسان هاست که همین پویایی نسبی و نشانی از زنده بودن ماست ، همه در حرکتند و چنگال هایشان را برای قاپیدن چیزی که دوست دارند آماده کرده اند ، انسان همین است جانداری که می تواند ارتباط برقرار کند و آن هم باز برای طلب کردن خواسته هایش . ما در دنیایی نیستیم که مردانش آن شوالیه ها و جنگاوران بزرگی هستند که زندگیشان در مبارزه و تقلّی سپری می شد ، همیشه برای رویارویی با حوادث آماده بودند و همسرانشان آنقدر کودکانشان را از دست دادن اند که دیگر برایشان عادی است ، خوشبختانه ، ما در بدبختی بیست و یکم از تاریخ هستیم ! جدا از اینکه مردها به مانیکور کردن پا روی آوردن جالبست که هنوز نان آور خانه باقی ماندند ! تولیدکنندها اینک میدانند همانگونه که بیشتر زن ها عاشق تجمل و زیبایی افراطی بودند اکنون مشتری تازه ای پیدا کردند ؛ مردها ! جک ( ادوارد نورتون ) یکی از همین مرداست ، شاید پایش را مانیکور نکند اما مانند همه ما از اپیدمی تجمل گرایی و روزمرگی در امان نمانده ، ویروسی به نام "میل به کمال بی نهایت" وجود دارد که این بیماری را وجود همه ما تثبیت کرده ؛ هیچ راه فراری نیست مگر تزریق تیلر درن ( برد پیت ) به زندگی مان ! مشکل اینجاست که بیشترمان پی به گرفتاری خودمان هنوز نبردیم یا فکر می کنیم زندگی همین است تلخ است و با پنبه سرمان را می برد ! راهی برای گریز نیست ، شاید مذهب راه گریزی باشد شاید هم تیلر ! جک راوی داستان ما تیلر را انتخاب می کند ، با شرایطش جور در می آید اما انتخاب مخاطره برانگیزیست . جک کار می کند ، کار می کند ، کار ، انقدر کار می کند که نمی داند با این پول ها چیکار کند . وسایل خانه اش را شروع به عوض کردن و ست کردن می کند ولی هنوز نمی داند چه می کند ، مثل همه ما شب ها خوابش نمی برد ، چه دارویی وجود دارد مدیتیشن و یوگا یا انواع قرص ها که مانند نقل و نبات همه جا پیدا می شود ؟ اینجا را نمی دانم ولی در خارج انجمن هایی وجود دارد که اعضای آن مشکلات و دغدغه های زندگی خود را به نوبت ، با هم در میان می گذارند و یکدیگر را در غم خود شریک می کنند ، جک اتفاقی به کلاس "سرطان بیضه" بر می خورد ، نام جعلی انتخاب می کند و راهی می شود . در اولین جلسه شروع به گریه می کند و شبش خوابش می برد ، جک خوشحال و سر زنده در تمام کلاس ها اسم نویسی می کند . او به نوعی تعادل در زندگی می رسد ، در انجمن ها هیچ نمی گوید که نکند لو برود هنوز گریه می کند و مردم فکر می کنند واقعا مشکلی حاد دارد . همه چیز خوب و طبق نقشه ای که نداشت پیش می رود تا اینکه جک متوجهی دختری می شود که مانند او در همه انجمن ها شرکت می کند ، جک نمی تواند با وجود او به آرامش برسد و می بیند که تمام رشته هایش پنبه شد ! سلسله حوادثی روی می دهد و بالاخره جک از راه سوم من در آوردی به راه دوم یعنی تیلر روی می آورد ، نمی توان دقیقا گفت تیلر شخصیتی بود که واقعا جک دوست داشت باشد ، شاید تیلر واکنشی غریزی است از اجادمان که در وجود تمامیه ما نهفته؛ ایدئولوژی در خون ما . شاید بیماری روانی جک بروز کردن تیلر وجودیش را تسریع بخشیده است . تیلر می آید و تمامیه داستان به واکنش او با محیط است . تیلر ما قهرمان منفعل ماست . دوست دارد عکس العمی به دنیای امروز نشان دهد که دنیا دیگر جرئت در افتادن با او و خالقش جک را نداشته باشد . تیلر راجع به هر چیز نظری دارد ، به ظاهر تند است ولی شاید بینشی حساب شده پشت پرده حرف هاش پرخاش گرانه او وجود داشته باشد ، تیلر همه چیز را می داند ، می داند چطوری زنی پت.یاره را مجذوب خود کند یا چگونه جماعتی بریده از دنیا و بی هدف را مانند ارتشی سامان دهد و حس زنده بودنشان را دوباره به آن ها بچشاند . تیلر پیامبر نسل ماست که ریشه ی الهی ندارد ، تیلر وجودش مدیون فطرت انسان های نخستین و غارنشین است و نبغوش مال همین دنیای مثلا مدرن ماست ، شاید فراتر از آن ، ایدهایی که می تواند دنیا را به خاکستری درآورد که حتی رنگ آن را تیلر تعیین می کند ! ناخودآگاه ذهن مریض جک که ناخودآگاه ذهن همه ما را به نمایش در آورده پرست از اندیشه های گوناگون و شاید متناقض و پرادوکس نما که به زبان تیلر راه می یابد ، تمام گفته های تیلر منشاءش جک است ولی تمام این حرف ها برای جک بوی تازه ای دارد ؛ چون روح و نبوغش قبلا به دنیا فروخته شده است ولی هنوز ناخودآگاه او می تواند به یاد بیاورد ، مغز چیز پیچیده ای است نه !؟ این نکته را فروگذار نمی کنیم که وقتی تیلر در جلد جک قرار می گیرد نظریات خلق الساعه و بدیعی شکل می گیرد ولی باید بدانیم سن تیلر بیشتر از سن جک و به اندازه ی تمام شنیده ها و آموخته ها جک وسعت دارد . با اینکه شخصیت غالب داستان تیلر است ولی نباید فراموش کنیم تیلر بازتابی ترسناکی از انسان هایست که نمونه های فراوانی از آن ها با نام های مختلفی وجود دارد در بین ما وجود دارد من ، تو ، او ، ما ، شما و آن ها ... تا دلمان بخواهد می تواند جک پیدا کرد ، جک نمونه ی خطرناکی از بیماری رایج عصر ماست با مشکلاتی شبیه ما همه ما مانند جک برده سرمایه داران و فراشیاطین پول پرستی هستیم که هر روز با رنگ تازه ای زنجیر اسارت ما را محکم تر و قفل های جدید و فریب کرانه ای به آن اضافه می کنند ، همه ما جک هستیم . تا به حال به این فکر کرده اید جک چگونه می تواند تیلر را نابود کند ؟ این وجود حساب شده و قدرتمند – تیلر -آیا شکست اصلا در کار اوست ؟ تا وقتی هنوز قسمت نا مشخصی از مغز و خلاقه ذهنی ما هنوز در سرمان باقیست تیلر ما قدرتمند تر از دیروز برای زمان رهایی خود لحظه شماری می کند تا روز موعد فرابرسد ، انتظار ها به پایان می رسد و تیلرمان آزاد می شود و حس زنده بودمان مثل زمان کودکیمان باز می گردد .تولدی دوباره برای تجربیاتی که همیشه از آن می ترسیدیم ، تیلر منتظریم. "برای تمام کسانی که قانون را نمیدانند، قانون اول: از باشگاه مشت زنی به کسی چیزی نگید، قانون دوم از باشگاه مشت زنی به کسی چیزی نگید." این یکی از دیالوگ های اساسی فیلم است که کل فیلم به نظرم از این دیالوگ شروع میشود. به نوعی این دیالوگ به منتقد هم هشدار میدهد که از این فیلم چیزی نگید و حرفی نزنیم چرا که وجود باشگاه مشت زنی یعنی آغاز یک اغتشاش بزرگ و دگرگونی در مقابل دنیای امروز، از این جهت فکر کنم همه بزرگان و سردم داران سیستم دنیای امروز از این فیلم ترس دارند. از این جهت من هم قانون را رعایت میکنم و فقط در این یادداشت احساس شخصی خودم از این فیلم را میگویم. همین. در این فیلم ادوارد نورتون با بازی عمیق و حالت راوی جریان فیلم را جلو میبرد. داستان زندگی او از زمانی آغاز میشود که با شخصیت رادیکالی تیلر (برد پیت ) آشنا میشود. شخصیت تیلر در آغاز جلو کننده ی پیر را دارد، سخنان این فرد رادیکالی عمیقأ فلسفی و تاثیر گذار است، به یاد بیاوریم آنجا که میگوید:"آنگاه که تو در نقطه صفر هستی دارنده آزادی مطلقی، آغازگر راه میشود". و یا آنجا که میگوید:" همه چیز ها که تو داری روزی خود تو میشوند" تمام فیلم تداعی کننده این است که تیلر مثل پیر طریقت یا شمس است برای مولانای فیلم(ادوارد نورتون) تیلر برای مرید خودش که از بی خوابی رنج میبرد حقایق زندگی را روشن میکند، اول از همه رنج و درد و در نهایت. این دقیقأ همان تعالیم بوداست که گفت حقایق زندگی این هاست: درد و رنج، مرگ ، و راهی برای رهایی مرگ. شخصیت بردپیت و ادوارد نورتون به گونه عجیبی ذره ذره شبیه به هم میشوند و آن هم با شکل گرفتن کبودی ها و زخم های بدن آنهاست. اما جریان یکی بودن شخصیت برد پیت و ادوارد نورتون را میتوان از نگاه های مختلف تعبیر کرد، که آیا برد پیت از همان اول شخصیت مجازی بوده و شاید بعد با وجود ادوارد یگانه میشود، آنچنان که به تعبیر عارفان، آنها به یک وحدت وجود میرسند و منیت از وجودشان میرود، همانگونه که حلاج گفت انا الحق ( من خدا هستم ) یگانگی این دو شخصیت هم میتواند بیانگر یک وحدت وجودی باشد. اما از جهت دیگر که اکثرأ به آن اشاره کرده اند فیلم جریان جدال خوبی و بدی است، اینکه در روح هر کس ۲ بعد خوب و بد هست، و باشگاه نماد یک تمرین روحیست بیشتر برای مهار این نیرو های درون. در جریان فیلم کلی حس متفاوت به من وارد شد که اینجا ذکر میکنم : دقیقه ۱: احساس این را داشتم فیلم با یک موضوع مافیایی یا یک شرط بندی شروع میشود و همین. دقیقه ۳۰: کم کم از این فکر بیرون آمدم و نگاهم به فیلم کمی روانشناسانه و جدی شد. دقیقه ۶۰ : مجذوب برد پیت شدم و شخصیت رادیکالیش به من یک حس آزادی میداد، حسی که چه راحت می شود همه چیز دنیا را بی ارزش و تهی دید. شخصیت او برام مهم ترین شده بود و اینکه حرکتش و حرفاش انگار هیپنوتیزم کرده بود. دقیقه ۹۰: دستم به حالت مشت در آمده بود، و تمام اتفاقات فیلم کامل به صورت شک به جسمم وارد میشود. دقیقه ۱۳۹: فیلم تمام شد و من مات و مبهوت بودم و چیزی برای گفتن نداشتم. دقیقه ۱۴۲: فیلم تمام شده اما انگار هنوز ادامه دارد، در حالی که جلو آینه ایستادم میپرسم: ذهن من کیست؟ ذهن من چیست؟ ذهن من کجاست؟"آزادی" خواسته ای ابتدایی و مقوله ای پرتنش از آغاز بشریت در جامعه ی انسانی بوده است. اهمیت حیاتی و تایین کننده این مبحث در ابعاد کوچک و بزرگ را براحتی می توان در چهره ی تمام جوامع انسانی، حیوانی و نباتی دید. فلسفه ی تلاش برای رسیدن به "آزادی" بارها در نمایشنامه هایی گنگ و یا ساده در صحنه ی زندگی به نمایش درآمده است. اهمیت این مقوله در خلقت و زیستن موجودات باعث شده تا نگاه آدمی به دفعات معطوف آن شود. سینما نیز به عنوان صنعتی بزرگ و تاثیر گذار از پرداخت به این مهم چشم پوشی نکرده و در اشکال و ابعاد متفاوت اهمیت آزادی را به نمایش گذاشته است. از نمایش های "ساده فهمی" چون اسارت و فرار یک انسان از زندان تا مفاهیمی پیچیده تر چون پیچیدن یک پیچک بر دیوار خرابه های یک سیاه چال تا تلاش یک بادبادک برای رهایی از بند، همگی تصاویری با یک هدف و با عمق بیان متفاوتی هستند که آزادی و رهایی را اصلی مهم در زندگی موجودات بیان کرده اند. در بیانی مربوط تر می توان از شهیرترین آثار سینما، چون "پاپیون" – "Papilon" یا سریال "فرار از زندان" – "Prison Break" نام برد که در نمایشی خاص تر و پررنگ تر به برتری این موضوع در اجتماع پرداخته اند. در این میان "آزادی" در جوامع "انسانی" (با توجه به موضوع فیلم انسان را مورد بحث قرار می دهیم) تنها شامل آزادی اجتماعی چون راحتی در نحوه ی زندگی و یا آزادی در بیان نمی شود و زندان تنها معرف زندان معرفه ی اجتماع، به معنای مکانی برای بازداشت بزه کاران نیست بلکه با گذر زمان، بحث آزادی از تعریف "آزاد بودن جسم و سبک زندگی انسان در اجتماع" فراتر می رود و مسائل روحی و ابعاد شخصیتی-اجتماعی و روانی انسان را نیز شامل می شود. و شرایط اجتماعی که انسان را مجبور به جهت گیری خاصی می کند یا اجتماعی که محیط حاکم آن برخی از ابعاد شخصیت انسان را سرکوب می کند همگی به عنوان "زندان" معرفی می شوند. جاه طلبی و زیاده خواهی انسان، بعدی از فطرت او بود که همواره از وجود این آزادی ها، محیطی متلاطم و پر دغدغه را بوجود می آورد. ریز شدن تعریف "آزادی"، از زمانی که فقط به معنای در "زندان" نبودن بود تا به امروز که با توجه به جوامع مختلف شامل آزادی در زندگی، آزادی در بیان، آزادی در انتخاب شریک روابط فیزیکی، آزادی در خوراک و پوشاک، آزادی در حمل اسلحه و مواردی از این قبیل، همگی با زیاده خواهی و سوء استفاده ی انسان مشکلات زیادی را در شعاع کوچک و بزرگ در جوامع بوجود آورده اند. از این رو در تمام جوامع معیارهایی را با توجه به فرهنگ خود برای "کنترل" این "آزادی" ها وضع کرده اند. در برخی از جوامع نوشتارهایی بر مبنای منطق و فرهنگ مردم جامعه ثبت می کنند و تحت عنوان "قانون اساسی" سرلوحه ی رفتار مردم آن اجتماع قرار می دهند و در مواردی مشابه نوشتارهایی با عناوینی چون "کتاب الهی" قالب اصلی رفتار مردم اجتماع را تعیین می کنند و با تعاریفی چون "دین" و یا "مذهب" سبک زندگی پذیرفته ای را برای آن مردم مشخص می کنند. تمام این موارد قانون، مذهب، دین، حزب، فرقه و... که همگی خط فکری را برای پیروان و تابعانشان تعیین می کنند، در حقیقت وسیله ای برای کنترل رفتار انسانها و ایجاد تعادلی ایمن میان آزادی های اجتماعی و قدرت خواسته های فطری آن هاست. هریک از این "کتاب های قانون" سبک زندگی مشخص و در مواردی بسیار متفاوت با دیگری را عرضه می کنند تا زندگی انسان را به بهترین شکل ممکن (از دیدگاه خود) جهت دهند و به نتیجه ای مطلوب برسانند. از این رو شکل گیری عقاید انسان ها و در نهایت سبک زندگی آنها متاثر از این معیارها (کتاب های قانون) دوگانگی محسوسی را در تمام جوامع بوجود آورده است. در اصطلاح دو جامعه ی متغییر (مُدگرا) و ثابت (دمُد) تضاد پررنگی را ترسیم کرده اند. در جوامع دمُد که "سنتی" نیز نامیده می شود، "اصالت" زمینه ی اصلی انتخاب های دیگر زندگی است. در این سبک زندگی، اعتقاد به معیارها و ارزش های گذشته همواره پابرجاست. شرایط و ره آوردهای جدید فرهنگی-اجتماعی به سختی پذیرفته می شوند و معیار سنجش این ره آوردها (چون شیوه ی جدید پوشش)، اصالت است. ارزش های اصالت در این سبک در طی گذر زمان و با گلچین کردن بهترین شیوه ی های رفتاری جامعه بوجود می آیند و پیرو این سبک، چارچوب زندگی خود را با توجه به این ارزش های اصیل شکل می دهد. در اصالت گرایی خصیصه اصلی را می توان، ثبات دانست که شخصی پاییند به اصول قبلی و مقاوم در برابر شرایط جدید را پرورش می دهد. در روی دیگر، سبک زندگی متغییر(مُدگرا) قرار می گیرد که شخصی پذیرا در مقابل شرایط جدید و انعطاف پذیر در برابر تغییرات جدید جامعه را پرورش می دهد. در این سبک شخص به راحتی و با سرعت خود را با شرایط جدید وفق می دهد و شعار مشهود آن "روان زندگی کردن و کنار آمدن با هرچه پیش می آید" است. خصیصه ی اصلی این سبک زندگی را می توان تغییر دانست و مرزها و محدودیت ها در این سبک زندگی به راحتی جابه جا می شوند و "زندگی کردن" بر اصل "چگونه زندگی کردن" تقدم می یابد. آپارتمان نشینی و فشردگی زندگی اجتماعی انسان ها، هرچه بیشتر درهم شدن پیروان این دو سبک زندگی را به ارمغان آورده و مرزهای مابین این دو را کمرنگ نموده است. تداخل وحشتناک اصالت و مُد، کشش فطری انسان به سمت اصالت گرایی، اصرار شدید جامعه بر تغییر و از طرفی ناتوانی انسان در ممیز کردن این دو سبک زندگی همه و همه سردرگمی عجیبی را برای نسل جدید بوجود آورده، به طوری که نمی توان تعادل منطقی را مابین مُد و اصالت بوجود آورد و تمام ابعاد شخصیتی انسان چه اجتماعی و چه فطری را ارضا کرد و به آرامش روحی و جسمی منصفانه ای رسید. در سردرگمی حاصل از این دو سبک زندگی معرفی شده از طرف اجتماع، حداقل چند بعد از شخصیت انسان سرکوب و به دور از توجه می ماند. در پی این نقصان شخصیتی، آدمی همواره به دنبال مسیرهای جدید و سبک های تازه ی زندگی، از گرایش به ادیان و مذاهب نو تا تغییر مکان زندگی برای بررسی فرهنگ و قانون اساسی جدید بوده است تا بتواند تمام نیازهای خود را تنها با پیروی از "یک دستورالعمل" زندگی، رفع کند. در پی این تلاش برای یافتن بهترین کتاب قانون، مذاهب ، ادایان و قوانین بزرگ و کوچک بسیاری بوجود آمده اند که آثار متفاوت زشت و زیبای متعددی را به جای گذاشته اند. گمشدگی انسان در میان کشمکش "تغییرات" و "اصالت"، جهت دهی خطرناکی به زندگی انسان ها داده که به کتاب های قانونی چون، نازیسم، فاشیسم، کمونیسم، لیبرالیسم، بودا، اوشو و "باشگاه مشت زنی" ختم شده است. "باشگاه مشت زنی" ساخته ی بحث برانگیز دیوید فینچر، به مسئله ی آزادی ابعاد شخصیتی-اجتماعی (ابعاد و نیازهایی از شخصیت انسان که بسته به جامعه ای که در آن زندگی می کند، شکل می گیرد) انسان پرداخته است. نگاه دقیق، صادقانه و در عین حال شوکه کننده فینچر به اجتماعی که حرکت آن در مسیر سرکوب کردن نیازهای انسانی و ایجاد عقده های روانی پیش می رود، تصویری دهشتناک از حال و روز خیلی عظیمی از انسان های تمام جوامع را به نمایش می گذارد. باشگاه مشت زنی شاهکار بی چون و چرای فینچر را بدون اغراق، می توان زیباترین و در عین حال صریح ترین بازتاب شرایط مردم جامعه ی کنونی خواند. بازتابی زننده که در پس تقدیرها ، تشویق ها و ستایش بیان زیبای فیلم از اشاره ی رک و بی حیای فینچر به حال و روزمان، از آن گریزانیم. اکتفا به دسته بندی این فیلم در جدول بهترین آثار و تقدیر و تعریف از آن در محافل دوستان و مجالس مختلف حماقتی بنفش از شعور مخاطب و منقل را نشان می دهد. زیرکی فینچر در به سخره گرفتن تمام مسائلی که فیلم به آن اشاره می کند حتی "نقد" کردن فیلمش را عدم درک "منتقد" جلوه داده است و براستی تحلیل این اثر، تحلیلگر را در خطر برچسب "نافهمی" قرار می دهد. کارگردان در رسالت انتقال مفهوم و ایجاد تغییر در شرایط بیینده حتی تا خطر لوث شدن و بی ارزشی اثرپیش رفته و مخاطب را مهم ترین عنصر ساخت اثر قرار داده است. "باشگاه مشت زنی" تعادل زندگی جک! "

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
درصورت بروز هرگونه مشکل و یا ارائه پیشنهاد و انتقاد، ما را از طریق لینک زیر در جریان بگذارید. باتشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 621
  • کل نظرات : 54
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 410
  • آی پی امروز : 90
  • آی پی دیروز : 126
  • بازدید امروز : 401
  • باردید دیروز : 233
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,237
  • بازدید ماه : 4,084
  • بازدید سال : 27,874
  • بازدید کلی : 1,138,579
  • کدهای اختصاصی
    جدول فروش فیلم ها
    فیلم (هفتــــــــگی) فروش
    Think Like a Man Too$29.2 M
    22 Jump Street$27.5 M
    Dragon 2 $24.7 M
    Jersey Boys$13.3 M