کارگردان :Roberto Benigni
نویسنده : Vincenzo Cerami
بازیگران: Roberto Benigni, Nicoletta Braschi ,Giorgio Cantarini
جوایز :
برنده اسکار:
بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان، بهترین نقش اول مرد (روبرتو بنینی)، بهترین موسیقی (نیکولا پیوانی)
نامزد اسکار:
بهترین کارگردانی، بهترین تدوین، بهترین فیلمبرداری، بهترین فیلمنامه ی اورجینال
خلاصه داستان :
یک خانواده خوشبخت سه نفره (پدر مادر پسر) در جنگ جهانی به اسارات نازی ها در می آیند. مادر خانواده از شوهر و پسر خود جدا می شود. پدر که نقش آن را روبرتو بنینی بازی کرده سعی دارد به پسر خود وانمود کند که این یک بازی است و هر کس امتیاز بیشتری بیاورد برنده است...
طنز سینمای ایتالیا بعد از ظهور نئورئالیست های ایتالیا حتی اگر ستودنی و تحسین برانگیز نباشد به شدّت قابل تأمّل است و به خصوص میوهای در بر داشت به نام روبرتو بنینی كمدین و طنزپرداز مهم دهههای اخیر. او كه دست تحسین قله نورد سینمای ایتالیا فدریكو فلینی را بر سر خویش دید و در منظر او جلوهگری كرد. فلینی بزرگ درباره او گفته است:
«در فیلم صدای ماه (1990) پس از آن همه جستجو سرانجام پیرینو را پیدا کردم. خودش، خود خودش را، سبک، بامزه، غرق در رویا، اسرارآمیز، رقاص، استاد پانتومیم. آدم را در عین خنده به گریه می اندازد. جذابیت شخصیت های افسانه ای و ابداعات بزرگ ادبی را دارد. هر منظره ای را اعتبار میبخشد و می تواند در هریک از آنها باشد، دوست دیوها و شاهزاده ها و قورباغه های گویاست. مثل پینوکیوست، مثل جیوانین نترس است. حالا به شما خواهم گفت او کیست: روبرتو بنینی!»
بنینی با فیلم های هیولا، جانی خلال دندون و زندگی زیباست روح طنز را در پیكر سینمای ایتالیا دمید تا برای این سینما وودی آلن هالیوود و چاپلین انگلستان باشد. او هم چنین یار دیرین جیم جارموش فقید و دستپرورده بونوئل بوده است. همه این ها دست بر دست هم دادند تا بنینی بر اریكه سینمای كمدی تراژیك و نوعی كلاسیسیسم مدرن یا نئوكلاسیسیسم تكیه بزند و بنینی امروز باشد. آثار او درونمایههایی انسانمدار، اومانیستی و غیر ماتریالیستی دارند و هر فیلمش لبه تیزی از طنز پنهان او بوده است.
اما زندگی زیباست در كارنامه او نقطه عطفی بی بدیل محسوب میشود. طنزی كه دست روی تمی پر حاشیه و سیاست زده كه از سوی امپریالیست های در اقلیت قرار گرفته حمایت میشده است گذاشته؛ مساله غامض و تعصباندود هولوكاست و یهودیت در جوامع امروزی. اشتباه است اگر گمان كنیم فیلم در جهت مظلومنمایی یهود جلو دوربین رفته و رسالتی جز یادآوری هولوكاست و زجر نافرجام اردوگاه های مرگ نازی ها درست مانند فهرست شیندلر و خاطرات آن فرانك و یا حتی پیانیست ندارد. ممكن است چنین باشد اما یقین كه این بستری مناسب برای ادای دین بنینی به انسانیت است و هرچه یاوهگویی در رد یا قبول یهودمآبی مطرود به نظر میرسد. زندگی زیباست داستان عشق، ایمان، مقاومت و ایثار است و همه این ها در خدمت این كه تنها یك چیز با ارزش وجود دارد و آن هم زندگی است. چیزی كه بدون تلخیهایش قابل تحمّل و درك از نوع حسی و معرفتی نخواهد بود.
میتوان فیلم را به دو بخش عمده تقسیم كرد. بخش اول كه از نظر زمانی كوتاهتر است و دارای روایتی شاد با رنگ های تند و تدوین سریع و بازی های پرتحرّك است؛ چیزی كه در جوانی به آن محتاج و یا ساتع كننده آن هستیم. تحرك و شادی در این بخش موج میزند، فضای فیلم كوچك ترین یأس و ناامیدی را القا نمیكند و همه چیز شیرین و سختترین مسائل در حد یك شوخی گذرا سطح پایین در نظر گرفته میشوند. این مقدمه شاد بستر و پایه بخش دوم و طولانیتر فیلم است. جایی كه تراژدی اوج میگیرد. مصائب به جای شوخی در حد بازی تنزّل مییابند و زندگی سخت میگردد اما هنوز طراوت خود را در سینه حفظ كرده است. در این بخش از تحرّك و رنگ های شاد كاسته می شود و هرآن چه میبینیم درد، تحمل، سیاهی و مرگ است. اما اگر زندگی زیبا باشد همه این ها و حتی خود مرگ هم شیرین هستند. دقّت كنید به سكانس تكان دهندهای كه «گوئیدو» (شخصیت اصلی فیلم با بازی خود بنینی) را میگیرند كه به قتلگاه ببرند و پسرش نظارهگر است اما گوئیدو با راه رفتن دلقكگونه، تلخ و خندهآور خود به ما میفهماند كه مرگ نیز جزو بازی زندگی است و پسرش حتّی نمیفهمد كه در پشت دیوار با سرب های داغ از او پذیرایی میكنند.
گوئیدو نماینده انسانی نیست كه اكنون در جهان حضور دارد، بلكه او نماد انسانی است كه باید در این دنیا وجود داشته باشد. این به نگاه ایدهآلیستی بنینی دست كم در این فیلم برمیگردد، او از چگونه باید بودن دم میزند و نه از تبیین خالص و یا چگونه هستن. این دیدگاه البته قدری اگزیستانسیالیستی نیز هست، این كه اگر زندگی را زیبا نبینیم زندگی نیز ما را زیبا نخواهد دید و سهم ما جز اندوه و تعب نخواهد بود. چیزی كه فرای مرگ وجود ندارد. بنینی میگوید وجود كه سر جای خود باقی است؛ آن چه اهم است سهم از خرسندی و ماهیت شاد بودن است. شاید همین دیدگاه است كه از بنینی یك طنزپرداز میسازد به گونهای كه حتی برای دریافت جایزه اسكارش مثل یك كودك بالا و پایین میپرد. همین دیدگاه و فلسفه اوست كه باعث میشود چنین فیلمی ساخته شود.
زندگی زیباست تمثیلی است برای عبارت «بخند تا دنیا به رویت بخندد.» و بیانیهایست برای سهل گرفت تمام سختی ها و شوخی انگاشتن تمام جدیت ها. او معجزه را تردستی متّكی بر تلقین و دیدن از زاویه ایدهآل دنیا میانگارد. به افتادن كلید از آسمان دقّت كنید. او حتّی با خدا نیز سر شوخی را باز میكند. در سكانسی كه او آداب گارسونی را برای مسئول رستوران كه گویی در جایگاه خدا نشسته است بیان میكند بر همین امر تكیه میكند. این آداب بیشباهت به آدابی نیست كه ایدئولوژی های الهی تنها برای تخطئه ذهنی و سرسپردگی بی حدّ و مرز و بدون اندیشه انسان ایجاد شدهاند و ساخته دست همین انسان هستند. وقتی او برای تعظیم كردن دائم به مقدار زاویه خم شدن اشاره میكند لبه ی تیز طنزش را به این احكام نشانه میگیرد. احكامی چون آداب عبادت برای خدایی كه به این عبادت های دربند عدد و كمیت نیازی ندارد.
نقد فاشیسم از جمله رسالت های این فیلم است. ایتالیایی كه زخم این مكتب سیاسی و ماحصل از عِرق ملّی و نژادی پوچ را خورده است و سال ها در فلاكت آن باقی مانده است. فاشسیم كه نوع معتدل تری از نازیسم در ایتالیا بود چند نسل را به بی راهه برد و باعث سرخوردگی فرهنگی در این كشور گردید. او در كنار انتقاد از فاشیسم دموكراسی را نیز به باد طنز میگیرد، در جایی او می گوید كه انسان باید آزاد باشد و حتّی اگر دلش خواست در خیابان فریاد بزند امّا بعد از این كه دوستش این كار را میكند او را به دیوانگی متّهم می كند و بیدرنگ خودش را نقض مینماید و این درد ته نشین شدن فاشیسم در فرهنگ مردم دوره جنگ در ایتالیاست. مساله ی نژادپرستی كه جای خود دارد. او به عنوان نماینده دولت وارد مدرسه میشود و زیبایی ناف و گوشش را به رخ میكشد و در جای دیگر از خصوصیات نوعی جانور دریایی از تیره سختپوستان دم میزند. گویی بحث نژادی یك بحث زیستشناسی است و نباید فلسفه و مكتب یك ملّت باشد.
سرجوخه در اردوگاه كار این گونه بر سر زندانیان فریاد می زند:
«این افتخار به شما داده شده كه برای آلمان بزرگ ما كار كنین، برای ساختن امپراتوری بزرگ ما!»
اما گوئیدو این گونه ترجمه میكند:
«ما نقش آدمای بد و پست فطرت رو بازی میكنیم. همونایی كه داد میزنن. هر كی بترسه، امتیاز از دست میده.»
گوئیدو در اینجا نقش بازی كردن را گوشزد میكند. این كه انسان اساساً پاك و منزه است امّا بیدلیل نقش بازی میكند. نقشی كه در آن تباهی، قتل و بزهكاری بازی های قانونمندی هستند. انسان نمیداند كه چه نقشی باید بازی كند و گوئیدو به عنوان یك ایدهآل و انسان كامل این بازی را یادآوری میكند. بازی زندگی با مراحلی سخت كه طی كردن هركدام امتیاز جمع میكند و بهترین جایزه این است كه انسان بفهمد همه چیز یك شوخی است و زندگی به غایت زیباست.
نقش گوئیدو و پسرش درست همان نقش رهبر و پیرو است. كسی كه همواره تو را به سمت هدف راهنمایی میكند و تاكید میكند كه دستیابی به این هدف جز با كسب مشقت میسّر نیست. او با طنزی غریب انسان های بدون راهبر را به كسانی تشبیه میكند كه لباسی پوشیدهاند كه روی آن نوشته شده: «الاغ!» و این لباس برازنده این انسان هاست.
به نظر میرسد بنینی در كنار هم چیدن یك موضوع جدی و تراژیك هم چون كار در اردوگاه مرگ و تم طنز موفّق عمل كرده است. فیلم همه مشقّت ها را نمایش میدهد بدون این كه احساس كنیم مشقّتی وجود دارد، گویی اصلاً وجود ندارد و تا كنون این گونه به ما القا شده است. زندگی سراسر تلقین و سهل و ممتنع است. زندگی چیزی است ستودنی چون عشق دارد، احساس دارد، بازی دارد، غم و غصّههایش نمك هستند و اراده و مقاومت سرمشق اصلی است.
زندگی زیباست یادوارهایست از خواستن، قدرت و تلقین. هرچند یهودیان رادیكال این فیلم را به دلیل نمایش غیر واقعی هولوكاست نكوهش كردهاند امّا این مهم نیست، حواشی همیشه وجود دارند. آن چه مهم است تبلور انسانیت در یك اثر طنز سینمایی است. آن جا كه عشق موج میزند و جاشوا پسر گوئیدو فریاد میزند:
«ما برنده شدیم!»
در حقیقت او فریاد برنده شدن در زندگی را میزند. زندگی كه زیباست و سختی هایش بر زیباییش میافزاید. اگر او میخواست تنها از آدمكشی حرف بزند فیلمش تاریخ مصرف داشت و زود تمام میشد. اما او از زندگی حرف زده است. چیزی كه تا وجود آدمی بر كره ی خاكی وجود خواهد داشت.
منبع: پرده شیشه ای
روبرتو بنینی یکی از چهره های شاخص فرهنگی و هنری ایتالیا طی دو دهه اخیر بوده است.این بازیگر، کمدین، فیلمنامه نویس و کارگردان تئاتر، تلویزیون و سینماو البته شوالیه فرهنگی ایتالیا، بیست و هفتم اکتبر 1952 در شهر مانچانو به دنیا آمد.پدرش رمیجو بنینی به کار کشاورزی، بنایی و نجاری مشغول بود.روبرتو تحت آموزه های سختگیرانه کاتولیکی بزرگ شد و در نوجوانی به دستیاری کشیشان اشتغال داشت.بنینی در 1970 به رم مهاجرت کرد و نخستین بار، یک سال بعد روی صحنه تئاتر رفت و بازیگری تئاتر را پیشه خود ساخت.در این دوران روبرتو گه گدار کارگردانی تئاتر را نیز بر تجربیات خود افزود و در سال 1975 با کارگردانی و ایفای نقش در یکی از نمایش های جوزپه، برادر برناردو برتولوچی کبیر به شهرت و اعتباری دست یافت.مدتی بعد بنینی با حضور در یک سریال پر حاشیه و جنجالی تلویزیونی با عنوان Ondi Libera که از شبکه تلویزیونی RAI 2 روی آنتن می رفت، به یکی از محبوب ترین بازیگران تلویزیون تبدیل شد.این مجموعه انتقادی با واکنش های متفاوتی همراه شد تا جایی که نمایش آن در میانه راه به دلیل سانسور فراوان متوقف شد.اما در سال 1977 بنینی در اولین فیلم سینمایی خود " برلینگر دوستت دارم" به کارگردانی جوزپه برتولوچی جلوی دوربین رفت و بازیگری در سینما را بر تجربیات خود افزود.همزمان با نا آرامی های داخلی ایتالیا در اواخر دهه 1980 روبرتو بنینی در تظاهرات و گرد همایی های اعتراضی حزب کمونیست ایتالیا دیده شد و از هوادارن جدی این گروه سیاسی به شمار می رفت. در کوتاه مدتی بنینی به یکی از نزدیکان رهبر حزب یعنی انریکو برلینگر بدل شد و همواره او و شخصیتش را الگوی خود قرار داد. این همزمان با دورانی بود که سیاستمدارانی چون برلینگر می کوشیدند چهره ای ساده و مردمی به خود بگیرند و به محبوبیت در میان عامه مردم تکیه کنند.بنینی در سال 1980 در یک برنامه زنده تلویزیونی،به پاپ ژان پل دوم رهبر مسیحیان کاتولیک آن زمان توهین کرد و به این دلیل مدت ها از فعالیت در تلویزیون محروم بود.پیش از آن بنینی در یک سریال تلویزیونی دیگر با عنوان Laltra domenica نقش یک منتقد تن پرور و بی انگیزه سینما را بازی کرد که بدون تماشای فیلم ها، نقد های تند و تیزی برایشان می نوشت. پس از آن برناردو برتولوچی فیلمساز بزرگ ایتالیایی در فیلم " ماه" نقشی دراماتیک و جذاب اما بدون دیالوگ را به روبرتو سپرد که تاثیر زیادی در شهرتش به ویژه در خارج از مرز های ایتالیا گذاشت.
سال 1997 نیز فرازی دیگر در زندگی هنری بنینی محسوب می شود.در این سال او با کارگردانی و بازی در کمدی تراژیک " زندگی زیباست" به شهرت و اعتبار خود به ویژه در عرصه بین المللی افزود.در این فیلم که بر اساس فیلمنامه ای نوشته وینچنزو چرامی ساخته شد، بنینی نقش مردی یهودی را بر عهده دارد که در اردوگاه های مرگ نازی ها می کوشد پسر خردسالش را فریب دهد و او را قانع کند که این اردوگاه و جنایت های رخ داده در آن، چیزی جز بازی نیست.پدر خود بنینی دو سال را در یکی از اردوی گاه های مرگ گذرانده بود و "زندگی زیباست" در بخش هایی از قصه، خاطرات پدر بنینی از آن دوران را بازتاب داده است. در این فیلم بنینی از تمامی توان بازیگری خود به ویژه در نمایش های کمدی تلویزیونی بهره جست و با استفاده از زبان بدن و حرکات فیزیکی مقابل دوربین، شاه نقشی را آفرید که در ادامه هرگز موفق به تکرار آن نشد.بازی بنینی و بازیگر خردسال فیلم یعنی جورجو کانتارینی از جمله مهم ترین جلوه های فیلم در محافل جهانی سینما به شمار می آمد.این فیلم واکنش های گروه های از یهودیان جهان و منتقدین سینما را بر انگیخت که او را به تحریف تاریخ متهم می کردند.اما گروهی دیگر از نویسندگان سینمایی، استعداد کارگردانی و خلاقیت بنینی را در ایجاد حس طنز از دل داستانی غمناک و تلفیق هوشمندانه کمدی و تراژدی ستودند.لحنی که حتی چاپلین هم در " دیکتاتور بزرگ" محافظه کارانه از آن پرهیز کرد. " زندگی زیباست" نامزد هفت جایزه اسکار شد و بنینی، دو جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان و بهترین بازیگر نقش اول مرد را به دست آورد.پیش از او تنها دو بازیگر فیلم های غیر انگلیسی زبان برنده اسکار بازیگری شده بودند.فیلم علاوه بر اینها جایزه بهترین موسیقی متن، ساخته نیکولا پیووانی را دریافت کرد.
موقع اعطای جوایز اسكار، وقتی "روبرتو بنینی" اسم خود و فیلمش را شنید، از خوشحالی روی صندلی پرید و چیزی نماندهبود واژگون شود، تند تند به انگلیسی صحبت میكرد و بعضاً كلمات را پس و پیش میگفت؛ از همه تشكر كرد و با هیجان گفت: "من میخوام همه را ببوسم!"و یکی از جذاب ترین وطنز آلود ترین لحظه های تاریخ خشک و رسمی مراسم اسکار را رقم زد. بعد از این موفقیت بنینی به یک سینماگر جهانی تبدیل شد.
نویسنده: مازیار فکری ارشاد
منبع: وبلاگ مازیار فکری ارشاد
«زندگی زیباست» بزرگترین موفقیت زندگی هنری بنینی و فیلمی است که او را نه تنها بعنوان یک کمدین خلاق بلکه بعنوان یک نویسنده، کارگردان و بازیگر بزرگ به جهانیان معرفی کرد. این شاهکار مدرن بنینی که در سال 1998 برنده جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره کن و نیز برنده سه جایزه (در رشتههای موسیقی، بازیگری مرد و فیلم خارجی زبان) از آکادمی اسکار شد، بیانگر دیدگاه مثبت این فیلمساز متفکر به ماهیت و کلیت زندگی است که بنینی نام آن را از متن وصیتنامه لئون تروتسکی وام گرفته است. «زندگی زیباست» قصه مردی است که در تنگنای تاریخ تلخ جنگ جهانی دوم، سعی دارد زندگی را همچون قبل برای همسر و پسرش، شیرین و زیبا نگه دارد و برای اثبات اینکه زنده بودن و زندگی کردن حتی در سختترین شرایط نیز مسئله ارزشمندی است، جان خود را فدا میکند. شاهکار احساسی بنینی درباره فداکاری پدری به نام گوئیدو(با بازی فراموشنشدنی بنینی) است که سختی و مشقت اردوگاه کار اجباری آلمان نازی را برای فرزند کوچکش به راحتی یک بازی کودکانه پرهیجان تبدیل میکند و با مرگ خویش یک زندگی آزاد را به خانوادهاش هدیه میکند.
فیلم از طریق ساختار روائیاش و با استفاده از قراردادهای سبکشناختی رئالیزم(و در واقع رئالیزم خوشبینانه منحصر به فرد روبرتو بنینی)، به نمایش تعارض دنیای درونی شیرین گوئیدو با تلخی زندگی سخت و مصیبتبار نیمه دوم اثر پرداخته و در واقع کشمکش اصلی دقیقاً همینجا در تلاش گوئیدو برای نجات پسرش از تلخی دنیای حقیقی اطرافش و پناه دادن به او در پشت سنگر ایمان و آرامش درونی خویشتن شکل میگیرد و این چنین است که فداکاری پدرانه گوئیدو با ایستادگی وی بر آرمانهای ایدهآلگرایانهاش تا پای جان، به اثبات میرسد.
درباره این نکته باید خاطر نشان کرد که آغاز فیلم و اشاره به این فداکاری پدرانه، موضعگیری ما در مواجهه ابتدایی با شخصیت ناشناخته گوئیدو را تا حدودی شکل میدهد و اولین تصویر خوشایند و کمیکی که در فیلم از شخصیت سادهدل و عاشقپیشه وی میبینیم مصادف است با برآورده شدن انتظارات فرمال ما از آنچه طی فیلم پیش رو خواهیم داشت. کارکرد چنین ساختار روایی در سیستم فرمال اثر آنست که ما از زاویه دید یک موجود ناشناخته وارد جهان عجیب و غریب و به ظاهر دور از واقعیت گوئیدو میشویم و همزمان با تولد کودک او و آغاز تلخی جهان خارج با زندگی آرامش، در منظر کودک خردسال او قرار میگیریم؛ با این تفاوت که سالها زودتر از او پی به فداکاری چنین پدر دلسوزی میبریم و این البته چندان بیارتباط با رسالت کمدین نیست چرا که اصولاً کمدین بودن دیدن درد و درک و لمس آن در وهله اول و تلاش برای گرفتن این درد از پیکره زخمی جامعه است و اینجاست که فداکاری این کمدین یا این پدر دلسوز در دنیای داخل اثر برای پسرش و در دنیای خارج آن برای ما معنی تازهای پیدا میکند.
طنز تلخ فاخر اثر، نشان از هوش و ذکاوت سرشار بنینی دارد و موقعیتهای کمدی موجود در فیلم آنقدر جذاب، شیرین و گاهاً پرتنش هستند که هر مخاطبی را وادار به تفکر، ترس و در نهایت خنده میکنند. بعنوان مثال جایی در فیلم هست که گوئیدو، پسرش را برای خوردن غذا به میان فرزندان افسران آلمانی میفرستد و به او توضیح میدهد که این یک بازی جدید با قانون صحبت نکردن است. این در حالی است که دقایقی بعد، پسر گوئیدو برای احترام به افسری که برایش سوپ ریخته به زبان غیر آلمانی تشکر میکند و افسر آلمانی با فهمیدن موضوع از این طریق، برای گزارش قضیه نزد ارشدش میرود. در چنین تنگنای مهیج و عجیبی و درست هنگامیکه مخاطب احساس میکند همه چیز برای گوئیدو و پسرش تمام شده است، وقتی ما به همراه مقام ارشد آلمانی به محل صرف غذا بازمیگردیم، گوئیدو را در حال آموزش تشکر به زبان غیر آلمانی به تکتک کودکان آلمانی حاضر در صحنه میبینیم و همین باعث تمام شدن ماجرا میشود! این موقعیت کمدی فوقالعاده زیرکانه نه تنها به پرداخت هرچه بهتر شخصیت گوئیدو کمک میکند، بلکه فضای فیلم را برای مخاطب جذابتر و دلنشینتر میسازد.
اصولاً آنچه در فیلمنامه "زندگی زیباست" به وفور به چشم میخورد کارکرد و منطق حضور جزئیات به ظاهر بیاهمیتی است که با جلوتر رفتن فیلم نقش اساسی باورنکردنیشان را به نظاره مینشینیم. بعنوان مثال اعتقاد گوئیدو به قدرت درونیاش برای پرت کردن حواس آدمها یا موجودات اطرافش که در ابتدای فیلم در دو قسمت(صحنه خوابیدن گوئیدو با دوست قدیمیاش و فصل اپرا) به شکلی کمیک و به ظاهر بیاهمیت نشان داده میشود، در انتهای فیلم در پرت کردن حواس سگ سربازان آلمانی کارکرد ویژه و خاص خود را پیدا میکند و این چنین به رخ کشیدن قدرتمندانه جزئیات در فیلمنامه ما را وامیدارد تا در برابر دقت بیش از اندازه فیلمنامهنویسان "زندگی زیباست" یعنی روبرتو بنینی و وینچنزو کرامی، سر تعظیم فرود بیاوریم.
بطور کلی فیلم را میتوان به دو قسمت تقسیم کرد:
درگیری گوئیدو برای ازدواج با دختر رویاییاش که همکیش او نیست.
دستگیری گوئیدو و خانوادهاش و سفر ناگریز آنان به اردوگاه کار اجباری
بر خلاف نیمه اول زندگی زیباست که به شدت سرگرمکننده، عاشقانه و جذاب است، نیمه دوم فیلم نمایشگر تلخیهای زندگی تازهتشکیل گوئیدو است؛ البته همین نیمه دوم است که فیلم را شاخص و ممتاز میسازد. شخصیت گوئیدو در نیمه اول فیلم در شرایط عادی به محیط اطرافش نگاهی مثبت دارد و نظریه فیلم دقیقاً هنگامی به اثبات میرسد که با تغییر شرایط، گوئیدو نه تنها از دیدگاهش دست نمیکشد بلکه با استقامت بیشتر برای حفظ بنیان خانوادهاش مبارزه میکند. به تمسخر گرفتن همه آنچه برای دیگران منفی یا تلخ به نظر میرسد، ویژگی است که بنینی آن را تا به آخر بعنوان بزرگترین مؤلفه فیلم به نمایش میگذارد و مرگ مظلومانه، ناگهانی و باورنکردنی گوئیدو در انتها، آخرین شلیک از منظر این دیدگاه زیبا به سوی مخاطب است. این مسئله آنقدر فکرشده و دقیق است که نشان ندادن مرگ گوئیدو توسط بنینیِ کارگردان، مخاطب را تا به انتهای فیلم در امید بازگشت گوئیدو و خط زدن فرضیه مرگ او نگه میدارد، حال آنکه گوئیدو مثل تمامی انسانهای دیگر که روزی مرگ را در آغوش میکشند، تنها با زدن یک چشمک عاشقانه و پدرانه به پسرش، مرده است.... اما زندگی در نهایت با گوئیدو یا بدون او ادامه خواهد داشت...
نویسنده: علیرضا سید
منبع: فیلمروز
فیلم «زندگی زیباست» افسانه ای است که ادعای قصه زیبای عشق گوئیدو( بنینی ) را دارد. یک پیشخدمت خودمانی از شهر آرزو توسکان، و دورا ( نیکلتا براسکی) یک معلم اشراف زاده مدرسه. گوئیدو او را شاهزاده خانم خطاب میکند، دل اورا بدست میآورد و سوار بر اسب با او ازدواج میکند. از سال 1939 ما به پنج سال بعد میرویم، آنها صاحب پسری سیاه چشم به نام جاشوا (جورجیو کانتارینی) شده اند. بازی گوئیدو و جاشوا در حقیقت تجلیل بنینی از فیلم «پسر بچه» چارلی چاپلین و جکی کوگان کوچک در سال 1921 است.
علاقه به فیلم «زندگی زیباست» بستگی به دید شما نسبت به بنینی دارد. او در ایتالیا بواسطه نمایشهای تلوزیونی و فیلمهایش به گنجینه ملی ایتالیا تبدیل شده است و بسیاری نمیتوانند خنده خود را از دیدن فیلمهای «شب روی زمین» و «مغلوب قانون» جیم جارموش کنترل کنند. امثال من که کمدی بنینی را مزاحم و سردرد آور میدانند در اقلیت هستند. من از خودشیفتگی عصبی او عذاب میکشم. هر حرکت او التماس میکند: " چشمتان را ازمن برندارید!". " نگاه کنید، من به خاطر شما روی میز میروم!". او کپی ناشایستی از جری لوئیس و رابین ویلیامز است. ترکیب وحشتناکی از سستی و خود بینی.
چرا بنینی نتوانست با شروع فیلم زندگی زیباست مرا مجذوب کند؟... هی، این فقط یک فیلم احمقانه است که در نیمه دوم، جاییکه سازندگان این کمدی جاه طلبانه، راهشان را عوض میکنند، احمقانه تر و کشنده تر میشود.
گفتگوی بنینی، آنجا که میگوید: " من با فیلمنامه نویسم درباره گذاشتن من -- یک کمدین – در یک وضعیت غریب صحبت میکردم"، دلیلی بر خودبینی اش در نیمه دوم فیلم است. در این اپیزود تکان دهنده، فیلم مانند «فهرست شیندلر» (اسپیلبرگ)، میشود. او در یک اردوگاه بی نام به عنوان پیشخدمت نازیها کار میکند. (تصور کنید، نژاد پرستان واقعی به یک یهودی کثیف اجازه میدهند به غذایشان دست بزند!).
به خوابگاه بر میگردیم، او لودگی میکند، یک چهره خوشحال بر بدنش دارد، در حالی که دیگر زندانیان ساکتند، میخوابند و سربه زیر هستند. در اردوگاه، زندگی با کار سخت روزانه میگذرد، نازیهای اندکی که دیده میشوند، کاملا خشک و بی روحند. افسوس که بعضی میمیرند، گرچه نشان داده نمیشود. ( بنینی: "خشونت آشکارا نشان داده نمیشود، زیرا این روش من نیست.") در هر صورت گوئیدو جاشوا را متقاعد میکند که این اردوگاه مرگ در حقیقت یک بازی بزرگ فرضی برای کودکان است. درست نگاه کنید، پنهان شدنها و گرسنگی کشیدنها واقعا مسخره است.
زندگی زیباست تنها تیتر فیلم نیست، این فیلم سرزنش برانگیزی برای بنینی است. او در این فیلم معنایی از هولوکاست را تداعی کرده است که برای بیشتر یهودیان به معنای از دست رفتن میلیونها زندگی نیست. او افراد بسیار زیادی را در این اردوگاه نشان میدهد که زنده می مانند، درخشش خورشید، مزراع سبز، گلها و مخصوصا خانوادهایی که باقی مانده اند. بازماندگان زیادی که بنینی نشان میدهد، کاملا خوشحال به نظر میرسند. بجز یک نفر که زنده نمانده و برعکس میلیونها تن دیگر، در شب ومه رها شده است و تنها به صورت یک خاطره در فیلم یاد میشود.
"زندگی زیباست". آیا میتوانید تصور کنید کسی را که از این واقعه جان سالم به در برده این را بگوید؟ زمانی که افراد باقیمانده انگشت شمارند و ترسان. با روحیه لبریز از نفرت نبود خدا و انسانیتی که به آلمانها اجازه چنین کاری را داده است.
بنینی میگوید: " از نظر تاریخی شاید فیلم اشتباهاتی داشته باشد. اما این یک داستان در مورد عشق است نه یک مستند." خیر، این مستند نیست. راه حل نهایی زندگی زیباست، یک احساس خوب است، یک چهره خندان از هولوکاست.
فیلم بنینی را برای خودتان نگه دارید. شاید شما فیلم را بپسندید مهم نیست چه مذهبی دارید، اما به نظر این یهودی منتقد، جایزه ای را که یهودیان اورشلیم به این فیلم داده اند توهینی به جماعت یهود است و هولوکاست نشان داده شده توسط این فیلم بسیار مشمئز کننده است.
ترجمه شده از سایت geraldpeary
منبع: سینمای بنینی