کارگردان : David Cronenberg
نویسنده : Bruce Wagner
بازیگران : Robert Pattinson, Carrie Fisher, Julianne Moore
خلاصه داستان : گذری به قلب یک خانواده هالیوودی که در پی شهرت و همدیگر هستند ...
نکات خیلی زیادی نیست که من با قاطعیت بتوانم در مورد «نقشهی ستارگان» بیان کنم. فیلمی عجیب و غریب، فریبنده و نگران کننده که در بسیاری از لحظات خنده دار است و در دیگر لحظات به طور هوشمندانهای تحت تاثیر قرار میدهد؛ ولی روی هم رفته به عنوان یک روایت استاندارد چیزی زیادی از آن نمیتوان سر در آورد.
با این حال من از این مورد مطمئنم که احتمالا مجموعه عوامل ناشیانه کنار هم چیده شدهاند. "رابرت پتینسون" که نقش کوتاه ولی مهمی دارد، طعنهای به بازیگرانی است که به جایگاه مورد علاقهاشان در هالیوود نرسیدهاند. بر خلاف فیلمهای دیگری که هالیوود را مورد هجمهی انتقادات قرار میدهند؛ این یکی پا را فراتر از یک هجونامه میگذارد و هالیوود را به شدت فاسد نشان میدهد. صنعت سینما به شکل یک موجود حرام زاده و زخم خورده نشان داده شده است. در حالی که "بازیگر" و "ملازمانش" ما را برای بدگمانی و پذیرش وجود فساد آماده کرده اند، دیوید کراننبرگ موجوداتی فضایی تحویلمان میدهد.
"من اهل ژوپیتر هستم." این چیزی است که "آگاتا" با بازی میا واشیکوفسکا در صحنهای [به رانندهی لیموزین پتینسون] میگوید. البته منظور او شهر ژوپیتر در فلوریدا است؛ اما در این دنیای عجیب و غریب او میتواند به مثابه یک مهمان فضایی باشد که پا به این مکان خارجی گذاشته که به نظر از قوانین خاص خودش پیروی میکند. همچنان که در نهایت متوجه میشویم، آگاتا خواهر بزرگتر ستارهی ۱۳ سالهی مجموعه فیلمهای بسیار موفق "پرستار بچهی بد" به نام "بنجی" است. بنجی در نگاه اول مثل جاستین بیبر پسری لوس و از خود راضی به نظر میرسد، که به اطرافیان چاپلوسش مثل یک ارباب دستور میدهد، اما در قیاس با "هاوانا سگراند" (با بازی جولیان مور) به شدت معصوم است. هاوانا یک بازیگر سست، خودخواه، از نظر روحی آسیب دیده و با رفتاری بسیار کودکانه است که پا به سن گذاشته است و زیر سایهی مادرش سوپر استار سابق سینما قرار دارد، که این بخت را داشته در جوانی بمیرد و به شهرت برسد. هاوانا مشتری پدر بنجی (با بازی جان کیوساک) است که نزد وی تحت ماساژ درمانی قرار میگیرد. هاوانا همچنین به تازگی آگاتا را بر اساس پیشنهاد کری فیشر (که نقش خودش را بازی میکند) به عنوان دستیار شخصیاش استخدام کرده است.
فیشر به علمی- تخیلی بودن فیلم آب و تاب بیشتری میدهد، همانند شخصیت مشتاق بازیگری پتینسون که نقشی کوتاه در یک برنامهی تلویزیونی شبیه مجموعهی "پیشتازان فضا" در نقش یک "وُربالید/Vorbalid" به دست میآورد (برای افرادی که دنبال نکات ریز میگردند، فیلمنامه «نقشه ستارگان» نوشته بروس واگنر است و این نام اشاره دارد به فیلمی از او در سال ۱۹۹۹ به نام «تو را دارم از دست میدهم/I’m Losing You»). با حضور این دو شخصیت و شخصیتهای دیگر که ارتباطات کمرنگی دارند، از رازهای زیادی پرده برداشته میشود، ولی این جالبترین چیزی نیست که در فیلم وجود دارد. چیزی که در این فیلم – در کنار بار طنز آن (که بعضی از آنها آشکارا قبیح است) – موفق عمل کرده است، دیدن تلاش همه برای پیدا کردن لنگرگاهی در دریای متلاطم آشفتگیهای اخلاقی است.
فیلم قبلی دیوید کراننبرگ «کاسموپولیس/Cosmopolis» نگاهی بیمارگونه به دنیای اقتصاد بود. در حالی که در آن فیلم صدای زوزه کشیدن دستگاه تهویهی هوا در طول فیلم باعث شکلگیری فضای سوررئال میشد (و بسیار شبیه به جزیره نیویورک بود)، چیزی که این فیلم در شهر پر زرق و برقش مورد هدف قرار میدهد بدون شک همان هرزه رویی لسآنجلس است. مقایسه این فیلم با "جادهی مالهالند" اثر آن یکی دیوید (دیوید لینچ) گرچه از نظر فرمی تشابهات بسیار اندکی دارند، در یک زمینه کاملا بجا است: یک لایهی زیرین درماندگی در هر دو جریان دارد.
اما همانند آن فیلم، این فیلم نیز برای بسیاری از مخاطبان ناهنجار به نظر خواهد رسید. به قسمتهای زیادی از فیلم میتوان اشاره کرد که به نظر میرسد سر هم بندیشده است، یا اصلا حرفی برای گفتن ندارد. جولیان مور در نقش یک بازیگر ملال آور و بیادب، جالب و مسرت بخش است (چیزهایی از وی در فیلم خواهید دید که هیچگاه فراموش نخواهید کرد) ولی این شخصیت تا حدی ساده انگارانه پرداخت نشده است؟
نقشهی کراننبرگ به مقصدی رضایتبخش در منطق داستانی منتهی نمیشود، ولی تلاشی قابل توجه است. در میان فیلمهایی که مشکلات بسیار زیادی دارند، این فیلم جزو تماشاییترینها است. زمانی که یکی از شخصیتها (احتمالا) در عوض کراننبرگ با افسوس اقرار میکند که: "مردم با تماشای این فیلم آزرده خاطر خواهند شد،" سخت است حرف او را باور نکنیم و تمام این تلاش را زیر سؤال ببریم.
منبع: سایت نقد فارسی
مترجم: عرفان فرهادی