loading...
دانلود و نقد فیلم | اخبار سینمای جهان
admin بازدید : 4337 شنبه 20 خرداد 1391 نظرات (0)

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/25-The-Usual-Suspects/25-The-Usual-Suspects/7-The-Usual-Suspects.jpg

کارگردان :Bryan Singer 

نویسنده : Thomas Harris

 

 

 

 

بازیگران: Kevin Spacey, Gabriel Byrne ,Chazz Palminteri

جوایز :

برنده اسکار:

بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر نقش اول مرد برای کوین اسپیسی

خلاصه داستان :

داستان فیلم درباره گروهی از تبهکاران است که یک کشتی باری را منفجر کرده اند در اثر این کار یکی از مظنونین به این عمل توسط پلیس دستگیر شده است! او که وربل نام دارد در بازجویی های خود به تعریف داستان چگونگی منفجر شدن کشتی میپردازد داستانی که پس از بازگو شدن آن به نکات ریزی در داستان پی میبریم و فردی به نام کایزرشوزه مسئول اصلی این اتفاق معرفی میشود که او کسی نیست جز ...

Download Film

 

نویسنده: مجتبی علیزاده

 

اگر از تاریخ به خوبی آگاه نباشیم در قضاوت دچار اشتباه می‌شویم. در سینما اگر کسی امروز فیلم کازابلانکا را ببیند به هیچ وجه لذتی را که بیننده آن فیلم در زمان ساخته شدنش برده نخواهد برد؛ چون آن را یک کلیشه تمام عیار می­بیند. و به حق ساختار آن امروزه کلیشه­ای بیش نیست. اما اگر بداند موفقیت این فیلم باعث شده فیلم­های بعدی شبیه این فیلم ساخته شده­اند، آن وقت به ارزش آن فیلم پی خواهد برد. این اتفاق در مورد فیلم "مظنونین همیشگی" هم تکرار شده است و این هر دو، فیلم‌هایی کلیشه سازند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/25-The-Usual-Suspects/25-The-Usual-Suspects/1-The-Usual-Suspects.jpgبیننده­ای که امروز فیلم "مظنونین همیشگی" را ببیند با خودش غر می­زند که: "باز هم از این غافل‌گیری­ها که جدیداً مد شده". این مخاطب اگر کمی با تاریخ سینما آشنا باشد یا کسی به او بگوید که غافل‌گیری پایانی در سینما به این صورت از سال 1995 و از این فیلم آغاز شده، به جایگاه این فیلم در تاریخ سینما پی خواهد برد. پس از این فیلم بود که موج فیلم‌های غافل‌گیر‌کننده‌ای رواج پیدا کرد که تمایل داشتند در پایان فیلم نکته مهم هویتی درباره قهرمان را برای مخاطب رو کنند و او را شگفت‌زده کنند و مجبورش کنند صد دقیقه به عقب برگردد و دوباره تمام فیلم را در ذهن مرور کند؛ چون صد دقیقه سرش کلاه رفته است. این رویه گسترش زیادی پیدا کرد مثل آن‌چه که پزشکان به آن سندرم می‌گویند. از نمونه‌های معروف این فیلم‌ها می‌توان به بازی 1997، حس ششم 1999، باشگاه مشت‌زنی 1999 و دیگران در سال 2001 اشاره کرد.

"مظنونین همیشگی" داستان پیگیری یک جنایت است که به یک سلسله جنایت و سپس به یک اسم مرموز و ترسناک می‌رسد: کایزر شوزه. در پی یک سرقت بزرگ، پلیس مثل همیشه عده‌ای سابقه‌دار را دستگیر کرده است اما هیچ مدرکی مبنی بر دست داشتن این پنج نفر در این حادثه در اختیار ندارد و آنان آزاد می‌شوند. ادامه ماجرا را از زبان یکی از آنان می‌شنویم که چند ماه بعد در پی حادثه‌ای دوباره دستگیر شده است. او وربال کینت است. یک فلج مغزی که دست و پای چپش چلاق است. وربال تعریف می‌کند که این پنج نفر پس از آزادی به این فکر می‌افتند حالا که این قدر تاوان می‌دهیم چرا باید همچنان بی‌گناه باشیم و تصمیم می‌گیرند که کاری بکنند. آنان نقشه یک سرقت را می‌کشند و ... .

مظنونین همیشگی محصولی از نسل جوان سینماست. برایان سینگر این فیلم را در بیست و هشت سالگی کارگردانی کرده است و یکی از محصولات جوانان دهه نود است. افرادی مانند کوئنتین تارانتینو، دیوید فینچر، ام نایت شیامالان و ... که پس از نسل تحصیل‌کرده دهه هفتادی هالیوود مانند اسپیلبرگ، اسکورسیزی، کاپولا و جرج کامرون روی کار آمدند و با تکیه بر تجربه گذشتگان و دانش خودشان فیلم‌هایی ماندگار ساختند.

فیلم در سال 1995 برنده اسکار بهترین فیلم‌نامه و بهترین بازیگر نقش دوم مرد شده است و از نقاط اوج کارنامه حرفه‌ای سازندگان آن است. مهم‌ترین دلیل ماندگاری این فیلم استفاده دقیق و به‌جا از ساختار است. با مقایسه این فیلم با دیگر فیلم‌هایی که به این صورت ساخته شده‌اند در می‌یابیم که مظنونین همیشگی بر خلاف بقیه، قابلیت مشاهده چندین باره را دارد و لذتی تکرار شدنی را به همراه دارد که محصول تقسیم درست اطلاعات و هدایت احساس مخاطب و بازگذاشتن احتمالات گوناگون در داستان است. آن‌چه در دیگر فیلم‌های مشابه کمتر دیده می‌شود. فیلم‌های مشابه با تکیه بیش از حد بر غافل‌گیری پایانی تمام صحنه‌ها و اطلاعات را در جهت شوک پایانی هدایت کرده‌اند و محصول آن خستگی مخاطب در طول فیلم است و این‌که فیلم برای بار دوم قابلیت دیدن ندارد اما در مظنونین همیشگی نکته اصلی غافل‌گیری نیست بلکه آن‌چه مخاطب را به وجد می‌آورد چگونگی غافل‌گیری است که دوست دارد بارها ببیند و از این همه مهارت لذت ببرد که چه‌گونه همه چیز وارونه جلوه داده می‌شود و حقیقت غیرقابل دسترسی است. مظنونین همیشگی هنوز ماهرانه‌ترین اجرای غافل‌گیری پایانی در فیلم‌هاست که به درستی مرحله به مرحله مخاطب را همراه خود می‌کند و در آخر داستان پایانی دارد که بی‌اغراق هیچ‌کس قادر به حدس زدن آن نیست. پایانی منطقی و در عین حال عجیب. تلخ و در عین حال شیرین. اگر ماهرانه سرمان را کلاه بگذارند به زرنگی طرف مقابل احترام می‌گذاریم.

نویسنده: مجتبی علیزاده

منبع: نشریه الکترونیکی فیروزه

نویسنده: محسن آزرم

 

یك: «هوارد هاكس» كارگردان سرشناس سینمای كلاسیك آمریكا سال ها پیش گفته بود كه مهمترین وظیفه هر كارگردان، پیداكردن داستان های خوب است و اگر كارگردانی داستانی خوب داشت فیلم كردنش چندان سخت نیست. هاكس اضافه كرده بود كه داستان های خوب گنجینه ای پایان ناپذیرند. ثروتی هستند كه همیشه در جایی مخفی شده اند و كارگردان اگر داستان گوی قابلی باشد، می داند كجا باید به دنبالشان بگردد. كافی است فكر كند و دستش را دراز كند و داستانی را كه دوست دارد از قعرِ چاه بیرون بیاورد. حق با هاكس بود.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/25-The-Usual-Suspects/25-The-Usual-Suspects/10-The-Usual-Suspects.jpgدو: داستان های خوب و بزرگ در روزگار ما هم هستند. آنچه در این روزگار اندك است شمار كارگردان هایی است كه سینما را عین زندگی ببینند و همان قدر از سینما لذت ببرند كه از زندگی. آدم هایی از این دست فرقی بین زندگی و رویا نمی گذارند و همان قدر كه به واقعیت زندگی وفادارند، رویایی بودن سینما هم راضی شان می كند. كاری به این ندارند كه تعداد داستان های جهان اندك است و همین اندك را هزاران بار گفته اند. آنها كار خودشان را می كنند و این داستان های گفته شده را از نو روایت می كنند، آن طور كه دوست دارند. آن طور كه می پسندند و گمان می كنند در روزگار ما پسندیده است. وجود چنین داستان گوهایی در زمانه غنیمت است و زمانی كه دو داستان گوی خوب (برایان سینگر و كریستوفر مك كوآری) به هم برسند، نتیجه فیلمی می شود دیدنی و جذاب مثل «مظنونین همیشگی». فیلمی كه هم به مهمترین وظیفه سینما (سرگرمی) وفادار است، هم از به فكر واداشتن تماشاگر غافل نمی شود، هم پایه گذار خلق شخصیتی ویژه در سینما می شود و كاری می كند كه بعد از آن فیلم های دیگری ساخته شوند و هركدام به نوعی «كایزر شوزه» ای خلق كنند و شیطان را روی زمین مجسم كنند.

سه: مظنونین همیشگی، یكی از آن فیلم های تكرار نشدنی است؛ فیلمی كه فقط یك بار اتفاق می افتد. بعضی داستان ها را می توان هزار بار تعریف كرد و هربار تكه ای از آن را تغییر داد. بعضی داستان ها را تنها می توان یك بار تعریف كرد داستان هایی كه همه چیزشان برمی گردد به مهارت داستان گو، به فوت و فنی كه او بلد است. مظنونین همیشگی چنین فیلمی است. هر داستان گوی دیگری كه بخواهد داستانی به سیاق این فیلم روایت كند (كاری كه بعضی كرده اند) نقش بر آب زده است. شیوه روایت مظنونین همیشگی، منحصربه فرد است و حتی در دیدارهای دوباره فیلم كمرنگ تر از بار اول است. قدرت سینگر و مك كوآری در این است كه بیش از داستان روی شیوه روایت داستان كار كرده اند. این داستان فیلم مظنونین همیشگی نیست كه آن را جذاب و دیدنی و دلهره آور كرده چگونگی روایت این داستان است.

چهار: در یك انفجار همه چیز دود شده و به هوا رفته. شاهدان این انفجار دو نفر هستند؛ یكی (كوآش) در بیمارستان است و نمی تواند لب به سخن گفتن بگشاید و آن یكی (وربال كنت) آدمی است ناتوان و ضعیف. دست و پایش كج است و حتی نمی تواند سیگاری را به آسانی روشن كند. با این همه او تنها كسی است كه می تواند پرده از این راز بردارد و حرف هایش، تنها كلیدی هستند كه به قفل بسته این ماجرا می خورند. اما مشكل دقیقاً از همین جا شروع می شود چون حرف های او در عین این كه ربطی به ماجرا دارند، واقعیت نیستند و این چیزی است كه پلیس بعد از آزادشدن او می فهمد. بعد از این كه وربال كنت (كه حالا فهمیده ایم آن كایزر شوزه لعنتی او است) مثل آدم های عادی راه می رود و پاهایش به اراده خودش قدم برمی دارند و روشن كردن سیگار، كم ترین كاری است كه از او برمی آید. روایت های وربال كنت (كایزر شوزه) از انفجار و حادثه هایی كه پلیس می خواهد از آن سر دربیاورد چیزی جز سردرگمی به ارمغان نمی آورند. پلیس با پازلی روبه رو است كه باید به كمك وربال كنت آن را سر هم كند. اما كاری كه وربال می كند این است كه تكه های این پازل را مدام از هم دور می كند و تكه هایی را كنار هم می نشاند كه ربطی به هم ندارند.

پنج: «مسئله این است كه كایزر شوزه (وربال كنت/كوین اسپیسی) همان شیطان مجسمی است كه می گویند می تواند به طرفه العینی همه چیز را به هم بریزد و آدم ها را گمراه كند». «مایكل پل گالاخر» كشیش اهل سینما (كه مقاله هایی هم از او به فارسی درآمده است) درباره مظنونین همیشگی نوشته بود كه در میانه دهه ۱۹۹۰ میلادی هیچ فیلم دیگری نتوانست به این روشنی خطر نفوذ شیطان را به انسان ها گوشزد كند. الهی دان مسیحی بر این عقیده بود كه مظنونین همیشگی، روایتی سینمایی است از آنچه در كتاب های مقدس دینی بارها به آن برخورده ایم؛ اینكه شیطان برای گمراه كردن انسان ها هربار به شكلی عیان می شود و همه همت خود را صرف این می كند كه آدم ها را از راه به در كند. كشیش سینمادوست گفته بود این فیلم باید درس عبرتی باشد برای آنها كه از سر سادگی (و در حقیقت فكر نكردن) حرف های دیگران را باور می كنند. و تازه این را هم از یاد نبریم كه در بخشی از فیلم پلیس اصرار دارد كه همه تقصیرها را به گردن یك پلیس سابق بیندازد بی آنكه به روایت های درهم و پیچیده وربال لحظه ای فكر كند.

شش: مظنونین همیشگی را قطعاً با یك بار دیدن نمی توان فهمید. دیدار اول با فیلم، در حكم معارفه ای است با معمایی كه نمی توان به آسانی حلش كرد. در دیدارهای بعد است كه باید تكه های هم شكل را كنار هم گذاشت و از وجه پازل وارش لذت برد. سازندگان مظنونین همیشگی، كلید حل معما را در شعار تبلیغاتی شان به تماشاگران داده بودند: حقیقت همیشه در آنجایی است كه دست آخر به دنبالش می گردی. و كسی هست كه این جمله را جدی نگیرد؟

نویسنده: محسن آزرم

منبع: روزنامه شرق

نویسنده: احسان آهنی

فیلم مظنونین همیشگی موفقیتش را مدیون تک تک المان هایش می باشد. بازی های بی نظیر مخصوصا کوین اسپیسی در نقش وربال و گابریل بایرن در نقش کیتون ، کارگردانی فوق العاده و بی نظیر برایان سینگر که در دومین تجربه ی فیلم سازیش به این ترکیب فوقالعاده دست می یابد و همه چیز را به بهترین شکل رهبری می کند ،فیلمنامه ای که به حق لایق جایزه ی اسکار بود و اولین نوع فیلمنامه بود که از تکنیک پایان بندی شگفت آور استفاده می کرد ، تدوین و فیلمبرداری و جلوه های ویژه ی کم نظیر و در نهایت موسیقی بسیار فوق العده و تاثیر گذار که بسیار به شگفت انگیز بودن فیلم کمک می کند ! کوین اسپیسی آنقدر یک چلاق را خوب بازی می کند که نمی توان جایزه ی اسکار را به او نداد. گابریل بایرن چنان بازی می کند که انگار آل پاچینو در پدرخوانده بار دیگر در یک فیلم ظاهر شده ، بنسیو دل تورو هم مثل همیشه خوب است. و در کل فیلم چنان عالی است که نمی توان رتبه ای پایین تر از 22 در بین تمام فیلم های تاریخ سینما نصیبش کرد ( رتبه ی کاربران IMDB ). رتبه ای که می توانست بهتر هم باشد .

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/25-The-Usual-Suspects/25-The-Usual-Suspects/11-The-Usual-Suspects.jpgنکاتی که در فیلمنامه آمده اند چنان ریز و مهم هستند که حتی وقتی وربال در دفتر پلیس می گوید : " مدتی در گروه آواز کار می کردم " چنان مهم است که کمتر کسی باور می کند. یا وقتی می گوید : " در گواتمالا قهوه می چیدم " که همه ی این ها را از روی برد پشت اتاق خوانده بود. وقتی که لیوان قهوه ی پلیس می شکند و با اسم " کوبایاشی " به عنوان مارک لیوان بر می خوریم را بیاد آورید. انگار سینگر لیوان را بر سر بیننده می شکند و می گوید : " 96 دقیقه سر کار بودی ! " وقتی که عکس چهره نگاری شده از فکس دستگاه پلیس بیرون می آید باورمان نمی شود که این همان وربال - کایزر شوزه - است. وربال آنقدر باهوش است که وقتی پلیس موفق به دستگیری او نمی شود تماشاچی خوشحال می شود. چطور می شود کاری کرد که بیننده به جای طرفداری از پلیس به حمایت از یک قصاب جانی که به خانواده اش هم رحم نمی کند ، بر بیاید ؟!

درست که وربال همان کایزر شوزه است اما چنان به نظر می رسد که کایزر شوزه بیشتر یک افسانه باشد چنان که در فیلم هم گفته می شود. نقش کیتون ماجرا را پیچیده تر می کند و می خواهد به ما ثابت کند که کایزر شوزه خیالی است. وربال هم کمکش می کند :" بزرگترین حقه ی شیطان این بود که این باور را بوجود آورد که وجود ندارد " و شوزه هم همین طور عمل کرد. شوزه چنان قوی و با نفوذ است که بیشتر به همان افسانه ها می ماند. چنان ترسناک است که به شیطان تشبیه می شود :

- به این آقا بگو شیطان کی بود ...

- ( به مجاری ) KAISER SHOZE ...

چنان قوی است که وربال به پلیس می گوید : " خیال می کنی خیلی با هوشی ؟ خیلی زرنگی ؟ می تونی کایزر شوزه رو دستگیر کنی ؟ " فرقی ندارد کایزر ، کیتون است یا وربال چون وقتی پلیس هم می اندیشد که کیتون همان کایزر است از وربال می خواهد به پلیس پناه بیاورد - که شاید نمادی باشد از نیکی و خیر - ولی وربال می گوید : " شانسم رو امتحان می کنم " وربال چنان ترسی در پلیس از کایزر ایجاد می کند که ما هم کم کم باورمان می شود که کایزر نمی تواند وربال باشد. " به نظرت می تونستم بهش شلیک کنم ؟ اگه تیرم خطا می رفت چی ؟ " یا جایی که کوبایاشی - که هرگز نمی دانیم اسمش چیست - از احتمال سلاخی شدن وکیلی که با کیتون دوست است می گوید. همه می خواهند نشان دهند که شیطان اگر هم به قدرتی که برایش متصورند نباشد ، طرفدارانش این قدرت را برایش متصور ساخته اند ."کیتون می گه که به خدا اعتقاد داره و ازش می ترسه. منم به خدا اعتقاد دارم ولی از تنها چیزی که می ترسم کایزر شوزه ست ". کیتون شیطان را قبول نداشت. از همان اول هم به کوبایاشی می گفت که کایزر شوزه ای در کار نیست و در جمله ی قیل همین ادعا را می توان ثابت کرد که کیتون همیشه طرف خیر بوده با این که گنا هم می کرده. بیاد آورید که او یک پلیس بوده که اخراج شده است. نمی توان ادعا کرد که شیطان خود کایزر شوزه است اما می توان او را به شیطان تشبیه کرد .

سکانسی که هر مجرم می آید و جمله " لطفا اون کلید ها رو بده من " را می خواند برای بیننده درون هر کدام از شخصیت ها را رو می کند : یکی دیوانه ، یکی با فحش های خیلی رکیک ، کیتون خیلی عادی و وربال که خیلی هم مودبانه جمله را ادا می کند که شاید به این خاطر است که شیطان همواره تظاهر به خوبی کرده است. فیلم همچنین سکانس های خیلی زیبا و با دقت به جزییاتی دارد که به چند مورد اشاره می کنیم :

وقتی کوبایاشی کیف حامل پرونده ها را برای 5 نفر می آورد ، پرونده ها به ترتیب مرگ آنها روی هم چیده شده اند. نشان نظم. دقت و سرنوشت از پیش تعیین شده ی انسان است . قبل از منفجر شدن بمب در کشتی McManus دارد آهنگ " مک دونالد پیر یک مزرعه داشت " را می خواند که این آهنگ سنتی که چیزی مثل یه توپ دارم ما است با " بوم بوم بوم " تمام می شود که همان صدای بمب است .

مرد مجاری وقتی اسم کایزر شوزه را می آورد دچار افزایش ضربان قلب می شود که همان ترس از شیطان را تداعی می کند .

در پایان باید گفت که بدون توجه به نقص های احتمالی که دیگر منتقدان بر این فیلم نوشته اند ممکن نیست که فرد عاقلی نقدی منفی بر این فیلم بنویسد.این فیلم همواره در تاریخ خواهد ماند به عنوان یکی از 10 فیلم برتر تاریخ سینما ( شخصا رتبه های IMDB را قبول ندارم ). در جایی خواندم که "دو بار دیدن این فیلم واجب و سه بار دیدنش مستحب می باشد " !

نویسنده: احسان آهنی

مظنونین همیشگی در نوع روایت، سعی می کند که میان خود و فیلم هایی دیگر از جنس خود، فاصله بیندازد. فیلم اساسا بر پایه فلاش بک استوار است و انتقال اطلاعات را از این طریق میسر می سازد. می توان گفت که فیلم از زاویه دیدی ثابت روایت نمی شود که این، راهی برای بغرنج کردن ماجرا و پیش بینی نکردن تماشاگر در تشخیص قاتل است؛ طوری که هر دم، تماشاگر میتواند یکی از آنان را قاتل فرض کند. اما راه حل واقعی برای پیدا کردن این راز سر به مهر، همانی است که همکار بیو می گوید: نگرشی از دور بر بی نظمی ها.

فیلم از آنجایی که یک فیلم جنایی است در اوایل فیلم و حتی در 20 الی 30 دقیقه اول فیلم گنگ گونه است به طوری که بیننده اصلا از روند داستان راضی نیست اما به یکباره كارگردان تمام این اتفاقات بی معنی را در کنار هم قرار می دهد و اینجاست که بیننده بیش از اندازه از فیلم لذت می برد به طوری که مثل اکثر فیلم های معمایی منتظر یک شوک اساسی در آخر فیلم است. نویسنده های فیلم به زیبایی این شوک را نیز وارد میکنند. در این فیلم اصلا نباید به راحتی از بازی بی نظیر کوین اسپیسی گذشت. بازی زیبای او در نقش وربل و یک چلاق، تماشاگران را مبهوت كرد.

فیلم از بندرگاهی آغاز میشود که یک کشتی بزرگ و باری در آنجا لنگر انداخته است، شب از نیمه گذشته است. صحنه ای میبینیم و با فردی مواجه میشویم که در حال روشن کردن سیگار خود است او کسی نیست جز دین کیتون یکی از مظنونین و میشود گفت اصلی ترین مظنون داستان، اما او به صورتی غم بار آنجا نشسته است و ترس تمام وجود او را پر کرده است. گویی به ته خط رسیده است و منتظر مرگ خود است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/25-The-Usual-Suspects/25-The-Usual-Suspects/12-The-Usual-Suspects.jpgصحنه عوض میشود و فردی با یک اسلحه که ما صورت و سر او را نمیبینیم به دین کیتون نزدیک میشود و تیر خلاص را به کیتون وارد میکند و بعد از آن صحنه کشتی باری مذکور منفجر میشود و به جز یک نفر که کاملا سوخته است فرد دیگری از این کشتی جان سالم به در نمیبرد. در اینجا برای بینندگان سوال پیش می آید که چرا؟ چرا همین اول فیلم اینگونه شد و کسی که میتوانست بار اصلی داستان را به دوش بکشد کشته شد و اصلا آیا واقعا کشته شده است یا خیر؟ اما بیننده سریع به جواب خود میرسد. بعد از پایان این پلان و صحنه متوجه میشویم كه این صحنه میتواند آخر داستان را تشکیل بدهد و فلش فورواردی است به آخر داستان. مظنونین ما توسط پلیس دستگیر شده اند و همه در سلولی در زندان دور هم جمع شده اند. یکی از آنها از کاری صحبت میکند که پول کلانی در آن وجود دارد. او کسی نیست جز مک مانوس که همان طور که در اول تحلیل اعلام شد با کار او بود که این افراد به همدیگر پیوند خوردند و به یکدیگر زنجیر شدند اما وربل چلاق كه به سختی میتواند راه برود هم دوست دارد در گروه باشد. آنها نیز به شرطی وربل را قبول میکنند که بتواند کیتون را راضی کند تا به گروه بپیوند. بعد از آزادی به قید ضمانت از زندان، این افراد هر یک به طرفی میروند و وربل برای راضی کردن کیتون وارد عمل میشود و او را به نوعی راضی میکند و اولین کار این افراد با نقشه وربل انجام میشود بدون حتی یک خون ریزی!

همه این اتفاقات چگونه بیان میشود؟

این اتفاقات و سلسه مراتب داستان همه از زبان وربل که بار دیگر به دست پلیس افتاده است بیان میشود و او برای پلیسی کارکشته به نام دیو کوژان تعریف میکند و اعتراف میکند که چگونه آنها در کنار یکدیگر جمع شدند و شروع به فعالیت کردند و از این و آن دزدی کردند! دیو کوژان سوال های فراوانی از وربل دارد و میخواهد بفهمد که این اتهام چگونه به وربل زده شده است و این عملیات هایی که آنها انجام داده اند توسط چه کسی برنامه ریزی میشده است و وربل که خود چلاقی بیش نیست چگونه وارد این ماجرا شده است و بر سر دین کیتون چه بلایی آمده است و آیا او زنده است یا خیر!؟ تمام این سلسله مراتب را وربل برای کوژان تعریف میکند و همه ماجرا را برای او بیان میکند.

بیننده تا اواسط فیلم همچنان سردرگم است چون با پلان ها و صحنه های بیخود و بی معنی مواجه میشود و بارها و بارها این پلان ها تکرار میشود و برای بیننده هر دفعه یک سوال به وجود می آورد اما این سوالات و این پلان های بیخود رفته رفته با ورود فردی به نام کوبایاشی به داستان معنی پیدا میکند و به سوالات جواب می دهد.

کوبایاشی کیست؟ و ورود کایزر شوزه

کوبایاشی مشاور و یا به واقع وکیل فردی است به نام کایزر شوزه که بار اصلی داستان بر روی این اسم میگردد و این شخص است که تمام این مظنونین را در کنار یکدیگر قرار داده است و حتی اوست که آنها را به زندان انداخته تا بار دیگر در کنار یکدیگر جمع شوند و با این حربه آنها را یکی كرده است!

کوبایاشی برای این گروه کاری آورده است که میشود آن را به نوعی دستور نیز قلمداد کرد و اگر این کار توسط این گروه انجام شود میتوانند به پول کلانی در حدود 91 میلیون دلار دست یابند و این پول را بین خود تقسیم کنند. اما کوبایاشی با مخالفت دین کیتون مواجه میشود که نمیخواهد چنین کاری را انجام دهد کوبایاشی بسته ای به آنها میدهد که در آن تمامی پرونده آنها وجود دارد. این بسته به نوعی زیبا دسته بندی شده است که پی میبریم با دیدن این بسته آنها چاره ای جز قبول این عملیات ندارند.

عملیات و شروع و پایانش

عملیات و یا به واقع دستور کایزر شوزه همان اتفاقات اول داستان است و حمله به کشتی باری و خالی کردن آن که حامل 91 میلیون دلار پول است که قرار است برای مبادله با کوکائین انجام شود اما چرا کایزر شوزه نمیخواهد از پول چیزی عایدش شود! این سوالی است که بعد از شنیدن دستور از کوبایاشی در ذهن بیننده شکل میگیرد. بله کایزر شوزه میخواهد با حمله به کشتی تنها کسی که تا امروز غیر از کوبایاشی او را میشناسد را از بین ببرد و این شخص خود را درون این کشتی در اتاقی زندانی کرده است تا از دید کایزر شوزه پنهان بماند. بعد از شروع عملیات و کشته شدن افراد مختلف در داخل کشتی، ترس تمام وجودش را دربرمیگرد که انگار شیطانی در حال آمدن است و البته کایزر شوزه این فرد را پیدا کرده و به قتل میرساند. حال نوبت افراد دیگر داخل کشتی است که توسط دین کیتون و باقی مظنونین داستان کشته شوند و آنها با پول فرار کنند تا به دست پلیس نیفتند اما کایزر شوزه این را نمیخواهد. او تک تک افراد و مظنونین را به قتل میرساند و آنها را سلاخی میکند سلاخی کردن آنها نیز جالب است و همان طور که در چند سطر بالا اشاره شد در آن بسته که به کیتون و مظنونین داده شد كه اطلاعات و زندگی نامه آنها بود، به نوعی با قتل آنها نیز عجین بود چون از بالا به پایین بسته آنها کشته میشوند و از بین میروند و دو نفر زنده می مانند. 1. دین کیتون 2. وربل. دین کیتون نیز همان طور که در اول فیلم دیدیم توسط شوزه کشته میشود و تنها کسی که از دست شوزه جان سالم به در میبرد و نظاره گر همه این اتفاقات است وربل است که او نیز بعد از این ماجرا توسط پلیس دستگیر شده است و باید همه این اتفاقات را برای آنها بیان کند.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/25-The-Usual-Suspects/25-The-Usual-Suspects/13-The-Usual-Suspects.jpgوربل ترس عجیبی از کایزر شوزه دارد و او را طوری تعریف میکند که گویی با یک شیطان روبرو هستند. پلیس که قبل از این از شوزه هیچ نشانی نداشته است با تعاریف و ترسی که در وجود وربل نقش بسته است به این موضوع پی میبرد که تمام این اتفاقات توسط شوزه انجام شده و وربل نیز بازیچه دست شوزه و کوبایاشی است. دیو کوژان با توضیحات وربل به این موضوع پی میبرد و برای خود تجسم میکند که همه کاره همان کیتون بوده است و او نمرده است و بار دیگر همه را بازیچه خود قرار داده است و کیتون همان شوزه است اما وربل که هنوز ترس در تمام وجودش هست چیز دیگری میگوید. بعد از تمام شدن سوالات، وربل که قرار است به قید ضمانت آزاد شود از اداره پلیس بیرون میرود.

اصل داستان مشخص میشود.

پایان بندی داستان در این جا به وجود می آید که کوژان بعد از رفتن وربل به راحتی و با این خیال که این پروژه را حل کرده است بر روی میز نشسته و قهوه خود را میخورد و با دیدن تمام سلسه مراتب داستان بر روی دیوار به موضوع جالبی پی میبرد که برای همه شوک آور است و بیننده در شوک فرو میرود. همه این اتفاقات ساخته و پرداخته ذهن وربل است و سرنخهای ساخت همه داستان در همان اتاق وجود دارد و تمام اسم ها و اشاره های وربل به دیوار آن اتاق چسبیده است.

وربل به زیبایی آنها را بازیچه قرار داده است. بعد از این که وربل اداره پلیس را ترک میکند به بیننده دوباره وارد شوک میشود. وربل بعد از طی مسافتی به راحتی راه میرود و این بدان معنی است که اصلا چلاق نبوده است و از همان اول فیلم همه را بازیچه قرار داده است و موضوع جالبتر میشود كه کسی که او را سوار ماشین میکند همان کوبایاشی مشاوری ایست که در داستان وربل آمده است. بله کایزر شوزه کسی که همه این اتفاقات را برنامه ریزی کرده است، یکی از همان مظنونین و او کسی نیست جز وربل. کسی که از همان ابتدا همه را بازیچه خود قرار داده بود.

جمله ای در سکانس پایانی فیلم بیان میشود که این جمله را یک بار در طول فیلم شنیده ایم جمله ای که وربل یا همان "کایزر شوزه" به زبان می آورد:

"بزرگترین حیله شیطان این بود که همه را متقاعد کرد که وجود ندارد."

فیلم به شما می گوید هر کسی که کایزر شوزه را دیده باشد، مرده ای بیش نیست.

اگر نگاهی اجمالی به کل داستان بیاندازیم متوجه می شویم که فیلم در ابتدا، به غیر از موسیقی جذابش، حاوی صحنه هایی تکراری و بدون ارتباط است. ولی با ادامه فیلم همه قسمتهای پازل یكی یكی جلوی شما قرار داده می شود تا تصویر مورد نظر کارگردان را درست کنید. بعد از نگاه کردن به این تصویر و متقاعد شدن شما که همه چیز فیلم برایتان رو شده است، تازه برگ آخر کارگردان رو می شود. بهت زده می شوید. نمیدانید چه بگویید. در مستی این حالت هستید که با دیالوگی به یادماندنی آخرین ضربه را تحمل میکنید: “بزرگترین حیله شیطان این بود که همه را متقاعد کرد که وجود ندارد”.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/25-The-Usual-Suspects/25-The-Usual-Suspects/9-The-Usual-Suspects.jpgپایان بندی فیلم به قدری زیبا است که همه را در شوک فرو می برد. خیلی از کارگردانان و نویسندگان خواسته اند این نوع پایان بندی را در فیلم های خود بیاورند و این طور فیلمی را بسازند اما با شکست رو به رو شده اند و تک فیلم هایی وجود دارد که توانسته اند اندکی از موفقیت پایان بندی و زیبایی این فیلم را به نمایش بگذارند. از این نوع فیلم ها میتوان به پایان بندی فیلم هایی چون بازی و فایت کلاب و هفت، اثرهای دیدنی دیوید فینچر، فیلم حس ششم اثر ایم نایت شیامالان و دیگران و دیگر فیلم هایی که از همچین اثری تقلید کرده اند اما بجز چند فیلم انگشت شمار نتوانسته اند موفقیت این فیلم را تکرار کنند. از دیگر زیبایی های فیلم نیز میتوان به بازی بازیگرهای فیلم اشاره کرد که به قدری زیبا و پخته در آمده است که از همان لحظه اول و با دیدن بازیگرها با آنها ارتباط برقرار میکنید و بهترین بازی ها را نیز میتوان به به کوین اسپیسی و گابریل بارن نسبت داد که با بازی زیبایشان فیلم را زیباتر کرده اند که در این بین کوین اسپیسی که با بازی در نقش (وربل/کایزر شوزه) موفق به دریافت بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از جوایز اکادمی (اسکار) شد.

سکانسی که هر مجرم می آید و جمله "اون کلید ها رو بده من" را می خواند برای بیننده درون هر کدام از شخصیت ها را رو می کند: یکی دیوانه، یکی با فحش های خیلی رکیک، کیتون خیلی عادی و وربل که خیلی مودبانه جمله را ادا می کند که شاید به این خاطر است که شیطان همواره تظاهر به خوبی کرده است. فیلم همچنین سکانس های خیلی زیبا و با دقت به جزییاتی دارد که به چند مورد اشاره می کنیم :

وقتی کوبایاشی کیف حامل پرونده ها را برای 5 نفر می آورد، پرونده ها به ترتیب مرگ آنها روی هم چیده شده اند. نشان نظم، دقت و سرنوشت از پیش تعیین شده انسان است.

قبل از منفجر شدن بمب در کشتی McManus دارد آهنگ "مک دونالد پیر یک مزرعه داشت" را می خواند که این آهنگ سنتی که چیزی مثل یه توپ دارم ما است با "بوم بوم بوم" تمام می شود که همان صدای بمب است.

مرد مجاری وقتی اسم کایزر شوزه را می آورد دچار افزایش ضربان قلب می شود که همان ترس از شیطان را تداعی می کند.

این فیلم را خیلی از منتقدین مورد ستایش قرار داده اند و اکثرا به آن از 5 ستاره حداقل 4.5 ستاره داده اند و زیبایی این فیلم را ستوده اند اما هستند افرادی که این فیلم را زیاد قبول ندارند و در بین این افراد میشود به راجر ایبرت اشاره کرد که به این فیلم 1.5 ستاره داده است و این فیلم را کوبیده است.

اگر بخواهم پیشنهادی بدهم این است که:

“وقت زیاد است. نیازی نیست مجدداً فیلم را همین حالا نگاه کنید تا صحنه های ابتدایی را بازبینی کنید. فقط بشینید و کمی فکر کنید.”

منبع: سینما سنتر

«بزرگترین نیرنگ شیطان این بود که این باور رو بوجود آورد که وجود نداره!»

این آخرین جمله وربال کینت یا همان کایزر شوزه افسانه ای (کوین اسپیسی) است که همه را در سالن های سینما شوکه کرد. فیلمنامه نویس در عرض چند دقیقه تمام حدس و گمان هایی که زده بودیم را نقش بر آب نمود و همه را در شگفتی نگه داشت، و باعث شد مجددا به عقب برگردیم و تمام فیلم را از اول در ذهنمان مرور کنیم و بعد از کلی کلنجار تازه متوجه شویم، چه کلاهی سرمان رفته است. بدون شک واپسین دقایق فیلم «مظنونین همیشگی» جزو بی نظیرترین لحظات تاریخ سینماست. پیش از هر چیز بگویم که اگر تاکنون این فیلم را ندیده اید، یک لحظه هم درنگ نکنید! حتما همین امروز از زیر سنگ هم که شده فیلم را تهیه کرده و آن را ببینید و "بعد" به خواندن این مقاله ادامه دهید!

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
درصورت بروز هرگونه مشکل و یا ارائه پیشنهاد و انتقاد، ما را از طریق لینک زیر در جریان بگذارید. باتشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 621
  • کل نظرات : 54
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 410
  • آی پی امروز : 95
  • آی پی دیروز : 126
  • بازدید امروز : 593
  • باردید دیروز : 233
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,429
  • بازدید ماه : 4,276
  • بازدید سال : 28,066
  • بازدید کلی : 1,138,771
  • کدهای اختصاصی
    جدول فروش فیلم ها
    فیلم (هفتــــــــگی) فروش
    Think Like a Man Too$29.2 M
    22 Jump Street$27.5 M
    Dragon 2 $24.7 M
    Jersey Boys$13.3 M