loading...
دانلود و نقد فیلم | اخبار سینمای جهان
admin بازدید : 1989 دوشنبه 05 تیر 1391 نظرات (0)

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/8/85-Raging-Bull/85-Raging-Bull/14-Raging-Bull.jpg

کارگردان : Martin Scorsese 

نویسنده : Jake LaMotta

 

 

 

 

بازیگران: Robert De Niro, Cathy Moriarty ,Joe Pesci

جوایز :

برنده اسکار:

بازیگر نقش اول مرد برای رابرت دنیرو، تدوین برای تلما شونمیکر

نامزد اسکار:

بازیگر نقش مکمل مرد برای جو پشی، بازیگر نقش مکمل زن برای کتی موریارتی، فیلم‌برداری برای مایکل، چاپمن، کارگردانی برای مارتین اسکورسیزی، بهترین فیلم، صدابرداری برای دونالد میچل، بیل نیکلسون، دیوید کیمبال، لس لازارویتز

خلاصه داستان :

داستان زندگی قهرمان بوکس امریکایی به نام جیک لاموتا معروف به گاو خشمگین که سودای قهرمانی در سر دارد ولی به دلیل طبیعت خشن و خودویرانگر خود در زندگی خصوصی و حرفه ای اش دچار یک سری مسائل حاشیه ای می شود.

دانلود فیلم

«گاو خشمگین» یک فیلم دهه هفتادی اصیل است: سینمای دهه هفتاد را با یکسری ویژگی های خاص به یاد می آوریم. ارتباط تنگاتنگ با اجتماع و سیاست، پایبند نبودن به قواعد، واکنش تیز و تند به وقایع اطراف، بازگشت به ژانرهای کلاسیک آمریکایی، داستان هایی تلخ و دیرهضم و استفاده از تم «ویرانی» به عنوان تم غالب فیلم ها، از جمله این ویژگی ها به شمار می روند. با این دید که به «گاو خشمگین» بنگریم، آن را یک فیلم کاملا دهه هفتادی می یابیم. با همه ویژگی هایی که ذکر کردیم. بعد از ناکامی فیلم «نیویورک، نیویورک»، «گاو خشمگین» در مسیر فیلمسازی مارتین اسکورسیزی، ادامه «راننده تاکسی» به شمار می رود. می توان پا را فراتر گذاشت و «گاو خشمگین» را در کنار «راننده تاکسی» و فیلم کوتاه «ریش تراشی بزرگ»، سه گانه ویتنامی اسکورسیزی نام نهاد. این لایه در «گاو خشمگین»، مثل «ریش تراشی بزرگ»، پنهان و نمادین تر از «راننده تاکسی» است اما به سادگی می توان جیک لاموتای فیلم را نمادی از آمریکا در نظر گرفت. آن وقت قفل های فیلم باز شده و ما را با لایه ای جدید روبه رو می کنند. اینجاست که می بینیم که «گاو خشمگین» روایتی است از جامعه ای که بعد از جنگ جهانی دوم، شهرت و اعتبار جهانی را یکجا به دست آورد اما با انداختن خودش به میان رینگ ویتنام و فراهم کردن فرصت برای دریافت ضربات پیاپی، به تدریج همه داشته هایش را از دست داد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/8/85-Raging-Bull/85-Raging-Bull/2-Raging-Bull.jpgاما «گاو خشمگین» پیش از هر چیز داستان یک فرد است: همه این حرف ها و نمادگرایی ها درست اما در یک شاهکار، این تفسیر و تأویل ها در حاشیه کار قرار می گیرند. آن چه در درجه اول یک شاهکار را خلق می کند، داستانی گیرا به همراه شخصیت هایی درگیرکننده و تأثیرگذار است و چه فیلمی را بیش از «گاو خشمگین» می توان واجد این شرایط یافت؟ «گاو خشمگین» حکایت آمریکاست اما قبل از آن، داستان جیک لاموتا به شمار می رود. روایت کله شقی ها، تکروی ها و در نهایت خودویرانگری اوست که روند پیشرفت این آخری، آدم را یاد شاهکار فراموش نشدنی باب فاسی، «لنی»، می اندازد. نقش رابرت دنیرو در «گاو خشمگین»، بی شباهت به داستین هافمن در «لنی» نیست. جیک لاموتا به همان اندازه لنی در سقوط خود مؤثر است، در تماشاگر دافعه ایجاد می کند و در عین حال همدلی برانگیز است.

پس نقطه قوت فیلم در شخصیت پردازی اش است: این نکته البته برای تمام فیلم های خوب صدق می کند اما در فیلمی مثل «گاو خشمگین» که تمام کنش ها و رویدادها در محدوده درون یک فرد تعریف می شوند، شخصیت پردازی اهمیتی دو چندان پیدا می کند و اینجاست که هنر اسکورسیزی و پل شریدر نمایان می شود.

جیک لاموتا در ادامه تراویس بیکلِ «راننده تاکسی» قرار دارد. شباهت این دو کاراکتر غیر قابل انکار است. تا آنجا که در سکانس جر و بحث جیک و ویکی بر سر برخورد بیش از حد صمیمانه ویکی با تامی، زمانی که جویی به جیک اعتراض می کند و جیک با خشم جواب او را می دهد، زاویه دوربین و جهت ایستادن جیک، یادآور سکانس معروفی از «راننده تاکسی» است که در آن تراویس دارد با خودش حرف می زند و اسلحه خریداری شده اش را امتحان می کند. به طور کل می توان گفت اکثر کاراکترهایی که دنیرو برای اسکورسیزی بازی کرد، آدم هایی پر از مشکل و غیرعادی اما به طرز پارادوکسیکالی همدلی برانگیزند. شخصیت های اصلی همکاری های مشترک این دو، چنان کاریزماتیک به تصویر کشیده می شوند که در بسیاری از مواقع، تماشاگر به این نکته توجه نمی کند که این شخصیت ها، چقدر غیرطبیعی و مریضند.

آدم ممکن است در لحظاتی از آنها متنفر شود، ولی سرانجام نمی تواند حس چندان بدی نسبت به آنها داشته باشد. در سکانسی که در آن جیک لاموتا با مشت به دیوار می کوبد و می پرسد: «چرا؟ چرا؟»، آن قدر نسبت به او احساس نزدیکی می کنیم که چه بسا فراموش کنیم پاسخ این سوال جیک، همان کسی است که جلوی رویمان ایستاده و دارد با مشت به دیوار می کوبد. علت همدلی بین تماشاگر و این شخصیت ها هم این است که آنها در اکثر دقایق فیلم به صورت یک قربانی تصویر می شوند؛ یک معلول تا یک علت. جیک لاموتا کسی است که سعی می کند آخرین ذرات هویت و مردانگی اش را حفظ کند. حتی مشت خوردن های عمدی و متوالی جیک در رینگ بوکس هم با این دلیل که او سعی می کند با تحقیر شدن، دوباره غرور و مردانگی اش را در حالتی ققنوس وار به دست بیاورد، قابل توجیه است.

پس «باشگاه مشت زنی» دیوید فینچر هم یک «گاو خشمگین» دیگر است: این بعد از «گاو خشمگین» تماشاگر را کاملا یاد فیلم «باشگاه مشتزنی» می اندازد. نه فقط به این خاطر که هر دو فیلم مشتزنی را محور ماجرای خود قرار داده اند.

بلکه به این دلیل که در هر دو فیلم، نبرد و مشتزنی برای شخصیت های اصلی، چیزی بیش از صرفا یک تمرین یا یک ورزش است. بوکس برای جیک لاموتا، چیزی شبیه به یک آیین یا مشابه آن است. آیینی که به وسیله آن می خواهد هویت و اصول خود را حفظ کند. همان گونه که راوی فیلم فینچر، از دل آن جلسات خاله زنکی، به باشگاه مشتز نی تیلر داردن پناه می برد تا آخرین بازمانده هویتش را حفظ کند. در «گاو خشمگین»، جیک زمانی که خودش تحت شرایطی، این اصول را زیر پا می گذارد، باید خودش را تنبیه کند. تنبیهش هم این است که مشت بخورد و فرو بریزد. در اوایل فیلم، جیک با زن اولش دعوا می کند و بعد که از کارش پشیمان می شود، از برادرش می خواهد که او را بزند. تنبیه او همین است. این که کتک بخورد و تحقیر شود. حالا یک بار از برادر کوچک ترش و یک بار روی رینگ و جلوی چشم آن همه تماشاگر. در «باشگاه مشتزنی» هم نماهای مشابهی را شاهدیم که شخصیت های فیلم، گاهی می ایستند تا کتک بخورند و همه چیزشان را از دست بدهند، بلکه بتوانند آن ها را دوباره به دست بیاورند. اگر بخواهیم در یک عبارت «گاو خشمگین» را توصیف کنیم، شاید بهتر باشد این گونه بگوییم: «گاو خشمگین» فیلمی است درباره «زوال مردانگی در آمریکای پس از جنگ.»

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/8/85-Raging-Bull/85-Raging-Bull/3-Raging-Bull.jpgپس نقش رابرت دنیرو در این جا پررنگ تر از یک بازیگر صرف است: بدون شک اسکورسیزی یک نابغه بود که توانست از پس نقش های کم اهمیتی که رابرت دنیرو تا اوایل دهه هفتاد بازی کرده بود، تودار بودن و راز و رمز درونی او را کشف کرده و از آن مهم تر، این راز و رمز را در فیلم هایش به یک جور عصیان سطحی تبدیل کند. این گونه بود که پرسونای سینمایی دنیرو شکل گرفت. پرسونایی که در همکاری های دنیرو با اسکورسیزی بهتر از هر فیلم دیگری جواب می داد. این گونه بود که دنیرو در بهترین حضورهایش جلوی دوربین اسکورسیزی (در «خیابان های پایین شهر»، «راننده تاکسی»، «گاو خشمگین»، «سلطان کمدی» و «تنگه وحشت») عملا همکار فیلمنامه نویس اسکورسیزی بود. چرا که بخشی از وجودش را که خود اسکورسیزی برای اولین بار کشف کرده بود، وارد فیلم می کرد. کاری که هیچ بازیگر دیگری نمی توانست انجام دهد. این همکاری در «گاو خشمگین» به نقطه اوج غریبی دست یافت. غیرممکن است که بتوانیم بفهمیم چقدر از این جلوه بیرونی عصیان، سطحی بودن و مردانگی عقیم شده ای که در جیک لاموتا به چشم می آید، کار پل شریدر و مارتین اسکورسیزی است و چقدر از آن کار دنیرو.

«گاو خشمگین» نمونه شگفت انگیز از بین رفتن مرز بین بازیگر و نقش است. بخصوص این که هنگام بازی در «گاوخشمگین» رابرت دنیرو تجربه بازی در نقش شخصیت مشابهی را در «راننده تاکسی» از سر گذرانده بود. اشاره کردیم که «گاو خشمگین» را در کنار «ریش تراشی بزرگ» و «راننده تاکسی» بخشی از یک سه گانه تلقی کرد. این حرف را می توان این گونه هم مطرح کرد که جیک لاموتا، شخصیت اصلی «ریش تراشی بزرگ» و تراویس بیکل، یک روح در سه بدن هستند. سطحی بودن طرز فکر و جهان بینی این سه نفر و مسیری که این سه برای خودویرانگری طی می کنند، به شدت شبیه هم است. برای همین به سادگی می توان به این نتیجه رسید که سکانس های خودویرانگری جیک (مشت خوردن های عمدی جیک در رینگ، نابود کردن کمربند قهرمانی اش و در نهایت مشت هایی که در زندان به دیوار می کوبد)، قرینه صحنه ای هستند که تراویس اسلحه را رو به تصویر خودش در آینه می گیرد یا جایی که در انتهای فیلم ماشه خالی را در دهان خودش می چکاند.

و اینجاست که پای کارگردان به میان می آید: بعد از همه این ها نوبت کارگردان است تا تمامی ایده ها و پیام ها را به گونه ای طبیعی و باورپذیر بپروراند و اسکورسیزی احتمالا از این بهتر نمی توانست چنین کاری را انجام دهد. هنر کارگردانی اسکورسیزی در «گاو خشمگین» در اوج است. هیچ سکانسی از دست او خارج نمی شود. فیلمبرداری سیاه و سفید فیلم باعث شده تا اسکورسیزی، با هنرمندی و ظرافت یک نقاش، طیف مختلفی از نورهای میان سیاه و سفید را در طول فیلم به کار ببرد. در عین حال میزانسن های به دقت کار شده فیلم، در تأثیرگذاری آن کمک فراوانی می کنند. یکی از سکانس های نمونه ای فیلم، جایی است که جیک، برای اولین بار ویکی را به خانه اش می برد.

می دانیم که در اینجا همه چیز آرام است و هنوز مانده تا به آن توفان ویرانگر نیمه دوم فیلم برسیم. برای همین در نمایی، آن دو نفر را در دو طرف میز می بینیم، تابلوی بزرگی در وسط تصویر قرار دارد که به نما تقارن و تشخص می بخشد، تابلوی کوچکی که کنار سر جیک قرار گرفته، عمدا باعث می شود تا بار صحنه و توجه تماشاگر، از آن تابلوی وسط صحنه به سمت جیک جلب شود و سرانجام در دو طرف جیک و ویکی، پرده ها در باد تکان می خورند (ایده ای که شاید از «پدرخوانده ۲» یا «یوزپلنگ» گرفته شده باشد) و نوری که به داخل اتاق می تابد، چه آرامشی به صحنه می بخشد.

از آن سو، هر چه به انتهای فیلم نزدیک می شویم، نورها به سمت تیرگی و سیاهی پیش می روند. از جمله جایی که جیک در اتاق خواب از ویکی درباره آن بوکسور خوش قیافه سوال می پرسد، نورپردازی از کنار، باعث می شود نیمی از صورت جیک در تاریکی فرو رود و برای اولین بار چهره هیولایی او را ببینیم. همه این ها هست تا می رسیم به تکان دهنده ترین صحنه فیلم. جیک در زندان دارد به دیوار مشت می کوبد و می پرسد: «چرا؟ چرا؟» دیگر نه خبری از ویکی هست، نه از آن پرده ای که در باد تکان می خورد و نه از آن فضای روشن و نسیمی که می وزید. حالا فقط جیک مانده و یک باریکه نور و در انتها جیک را می بینیم که به طور کامل در تاریکی نشسته و فقط بازویش در نور مشخص است.

اینگونه است که یک فیلم کامل خلق می شود: همه این ها فقط بخشی از بزرگی این فیلم به شمار می روند. «گاو خشمگین» بی شک یکی از کامل ترین آثار دهه های اخیر سینما به شمار می آید و مطمئنا حالا حالاها جای آن به عنوان یک شاهکار تاریخی محفوظ خواهد ماند.

 

نویسنده: سید آریا قریشی

منبع: روزنامه تهران امروز

عکس پوستر چقدر عجیب طراحی شده...، مربوط به صحنه آماده سازی جیک لاموتا در رینگ بوکس است که در فیلم دقیقاً در تصاویر تیتراژ می توان آن صحنه را دید. جیک به گوشه رینگ تکیه داده... به عبارتی دورخیز کرده تا حمله کند... اما به چه کسی؟ مطمئناً نمای پوستر، نمای نقطه نظر ماست... پس حریف او کسی جز بیننده نیست... او آماده است تا مشت های سنگین اش را نثار ما کند... و همچون گاوهای خشمگینی که در میدان گاوبازی شاخ های تیز خود را به ماتادورها (گاوبازها) نشان می دهند؛ مشت های گره کرده اش را بالا آورده و اراده اش را برای آشفته کردن تماشاگر به رخ می کشد...

گاو خشمگین داستان تلخی دارد و این تلخی وقتی با فیلمبرداری سیاه و سفید قرین شده، بیشتر نمود می کند. عناصر این ساخته مارتین اسکورسیزی آنقدر خوب در کنار هم قرار گرفته اند که بعد از تماشای فیلم، بیننده کاملاً حس می کند از یک تجربه عمیق بازگشته است. این فیلم هم یکی از آن فیلم هایی است که بیننده را با خودش به تونلی تاریک و ظلمانی می برد و تیرگی های زندگی را نشانش می دهد.

مهم نیست که نوع و ژانر فیلم را چگونه تعریف کنیم یک درام زندگینامه ای یا یک فیلم ورزشی. موضوع اصلی همان تبدیل شدن شخصیت خوب [؟] به بد است و کیفری که می بیند. داستان صعود و سقوط یک بوکسور میان وزن که زندگی اش با خشونت عجین شده.

اسکورسیزی درجایی گفته:« این فیلم درباره بوکس نیست درباره خشونت است که خارج از رینگ در اتاق کار یا اتاق خواب جاری است.»

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/8/85-Raging-Bull/85-Raging-Bull/13-Raging-Bull.jpgدر حالی که این جمله اسکورسیزی را می خوانم، یاد اولین مبارزه ای که از لاموتا می بینیم ؛ می افتم، خشونت در همه جای صحنه موج می زند. زنی که زیر پای جمعیت پریشان، لگدکوب می شود، صندلی هایی که هر کدام به سمتی پرتاب می شوند. جالب اینجاست اسکورسیزی برای لطافت بخشیدن به صحنه، نوازنده پیانو را نشانه می رود. در حالی که جمعیت در حال کتک کاری با هم هستند و بدین ترتیب تصویر یک مسابقه جدی و خشن حالتی کاریکاتورگونه و هجو آمیز به خودش می گیرد.

قهرمان فیلم بدبینانه اسکورسیزی، هرگز نمی تواند خودش را با محیط پیرامونش سازگار کند. دائماً در حالتی تهاجمی به سر می برد یا می خواهد فضای اطرافش را برای حمله ناگهانی آماده کند؛ اما، غافل از اینکه روزگار همواره انسان ها را شکست می دهد. درسی که جیک لاموتا از زندگی اش گرفت این بود که گاهی بردن یعنی باختن. پافشاری، یکدندگی، سو ءظن و پیش داوری بلای جان بوکسور میان وزن آمریکایی شد و کارش را به جایی رساند که همه از گردش پراکنده شدند. او بدون تأمل و تحقیق تنها در پی ثابت کردن قضاوت ها و ذهنیت های خود بود. زمانی که از روی ظواهر امر یک مسئله برای او به اثبات می رسید؛ حقیقت ماجرا هیچ ارزشی نداشت، تنها می خواست از طرف مقابل اعتراف بگیرد. درست مانند لحظاتی که در رینگ بوکس، با مشت های سنگین اش می خواهد حریف را بر زمین بزند و از او اعتراف بگیرد. اعترافی مسرورکننده که حق با توست و من ضعیفم.

لاموتا خطاب به حریف اش می گوید« هرگز نتونستی منو به زمین بزنی». او در حالی به ایستاده شکست خوردنش می نازد که به نظر می آید خودش هم به این حقیقت پی برده که آخر خط است.

جاده زندگی لاموتا به سوی تباهی، با ورود ویکی به زندگی اش آغاز شد. به یاد بیاورید صحنه ای را که ویکی پاهایش را در آب بالا و پایین می برد. قبل از آن نمای آهسته و اسلوموشن، می توانیم نگاه حسرت آلود جیک را ببینیم که در عمق وجودش متذکر می شود که این زن دست یافتنی نیست؛ ولی، هنگامی که به او می رسد نمی تواند حتی روابط نسبتاً بیمارگونه با همسر قبلی اش را تکرار کند. این رابطه جدید کاملاً بیمارگونه است و او را بیشتر به ورطه تباهی می افکند.

رابطه جیک و ویکی را می توان از منظر یکی از نظریه های فروید تفسیر کرد. « عقده مدونا- بدکار» ؛ مدونا یکی از القاب مریم مقدس است و فروید آن را در تضاد با صفت بدکار به کار می برد. عقده مدونا – بدکار به نظر فروید مربوط به مردی است که با زنی که از دید او مقدس و دست نیافتنی است ازدواج می کند اما سپس از برقراری رابطه عادی با وی عاجز است.

نکته دیگری که در فیلم وجود دارد، فیلمبرداری حرفه ای و روان فیلم است. سرک کشیدن های دوربین در همه جای رینگ و نمایش زوایای مختلف صحنه مبارزه جرأت سر برگرداندن را از تماشاگر می گیرد. حضور دوربین در این گونه صحنه ها، چندان محسوس نیست؛ که اگر چنین نبود، حتماً لطمه های سنگینی به اعتبار هنری اثر وارد می کرد. نمی توان از موسیقی سرشار از حسرت فیلم که به گونه ای مرثیه گونه در ابتدا و انتهای فیلم شنیده می شود ؛ گذشت.

نقش زن در این اثر اسکورسیزی نیز آن چنان پر رنگ نیست. اگرچه ویکی در بیشتر بخش های فیلم حضور دارد ولی حضور منفعلانه او تنها در خدمت تحریک نگاه بدبینانه جیک به کار گرفته شده. اسکورسیزی در نمایی از فیلم که جو پشی و یکی از افراد تام (فکر کنم سالوی) در پیاده رو قدم می زنند. تصویری موجز از مختصات محله به دست مان می دهد که در آن زنان همچنان نقش حاشیه ای خود را دارند. یعنی خانه داری و بچه داری و در خدمت شوهر زندگی گذراندن. در همین حد، دنیایی که اسکورسیزی دوست دارد که به تصویر بکشد، خشن و کاملاً مردانه است.

چیزی که در همه یادداشت های پیرامون فیلم به آن اشاره شده و نپرداختن به آن ممکن است یک نقص تلقی شود. بازیگری فیلم است که در سطح کیفی بسیار بالایی اجرا شده است. بازیگرانی که پیرو متد آکتورز استودیو هستند ؛ اغلب توانایی خارق العاده ای در نزدیک شدن به شخصیت ها دارند. بازیگرانی که به معنای واقعی کلمه، هزارچهره و همه فن حریف هستند. انسان هایی به شدت کمال گرا و ایده آلیست که اعتقاد اصلی شان همان زندگی کردن نقش است.

 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/8/85-Raging-Bull/85-Raging-Bull/12-Raging-Bull.jpgداستان های متعددی درباره سختی هایی که به جان خریده اند؛ شنیده ایم. روایت هایی حاکی از اینکه ماه ها پیش از شـروع فیلمبرداری از خط زندگی عادی خود خارج می شوند تا آدم مورد نظر قصه را دربیاورند.

رابرت دنیرو و زحمتی که در این فیلم برای ایفای نقش جیک لاموتا کشیده قابل پیش بینی ترین بخش این یادداشت است. زحمتی که توأمان رنج آور و خوشمزه بوده است! می گویند او تا چندین ماه به خوردن پیتزاهای بزرگ و نوشابه مشغول بوده تا به وزنی که مناسب جیک لاموتا بوده؛ برسد.

دیگر حواشی پیرامون فیلم که می خوانم زیاد برایم عجیب نیست. مثلاً جایی نوشته اند، دنیرو برای بازی میانسالی لاموتا بیش از 50 پوند وزن اضافه کرده و جو پشی برای همان صحنه ها (البته منظور صحنه به یاد ماندنی ملاقات دو برادر در پارکینگ است) وزن کم کرده است.

هنگام تماشای فیلم( و دیدن بازیگران در ابعاد متفاوت)، دائماً به یاد این جمله ی یکی از بزرگان سینما می افتادم که به مخاطبانش گفته بود:«این ها برای شما، فقط فیلم هستند ؛ اما، برای ما، همه زندگی مان ». جــــــمله ای که می توان درباره دنیرو و هم مسلک های مصمم او نیز فرض کرد و به این ترتیب شگفتی و تعجب از این همه زحمت و سختی را، کمی فرو بنشانیم.

این فیلم را سیاه و سفید ساختند نه فقط به این خاطر که فیلم واقع گرایانه تر به نظر برسد یا اینکه با این حربه بخواهند سرنوشت سیاه و تلخ جیک لاموتا را بهتر به تصویر بکشند و برای بیننده، درک سرنوشت تیره و تار شخصیت اصلی را ملموس تر سازند. اسکورسیزی برای فرار از درجه X فیلمش را سیاه و سفید فیلمبرداری کرد. فیلمی با این حجم از کلمات نامناسب و این سبک فضاسازی، در زمان نمایش یک عبور از خط قرمز و یک زیاده روی محسوب می شد. البته فیلم از صحنه های رنگی خالی نیست. صحنه های مربوط به اوایل ازدواج جیک با ویکی رنگی هستند و در مقایسه با سایر لحظات فیلم لطافت بیشتری دارند.

اسکورسیزی به هیچ وجه نگاه سطحی و عامه پسندی ندارد و این موضوع را می شود از انتخاب جیک لاموتا به عنوان سوژه فیلمش دریافت. کافی است 180 درجه سرتان را بچرخانید، فقط با یک نگاه گذرا به فیلم مرد سیندرلایی و مقایسه این دو فیلم فرق بین هالیوود هنری را با هالیوود تجاری دریابید.

 

در گردآوری بخش هایی از مطلب، از فصلنامه سینما و ادبیات استفاده کردم که پرونده پرباری درباره اسکورسیزی در بهار سال 86 منتشر کرده است.

 

منبع: پرده شیشه ای

این فیلم حکایت صعود و صقوط خود خواسته ی جیک لاموتا، بوکسور میان وزن است، مردی که طبیعت خشن اش او را در درام خود گرفتار کرده بود.

جیک لوموتا «رابرت دنیرو» بوکسور میان وزن قهرمان نیویورکی هست که از سال 1941 کم کم وارد دنیای حرفه ای بوکس می شود تا اواسط دهه 60 که سقوط کرده و دیگر هیچ نشانی از قهرمانی در زندگی اش به چشم نمی خورد. در این بین زندگی شخصی و رابطه اش با برادر و همسرش جوی لوموتا «جو پشی» و ویکی «کتی موریارتی» نیز در طول این سالها آبستن حوادث بسیاری هست.

مقدمه

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/8/85-Raging-Bull/85-Raging-Bull/11-Raging-Bull.jpgگاو خشمگین یکی از آن چند شاهکار معروف اسکورسیزی هست که تا ابد برای سینما به یادگار خواهد ماند. فیلمی که اسکورسیزی با ساخت سیاه سفید آن خود را هم ردیف و حتی بالاتر از بسیاری از بزرگان فیلمسازی دوران سینمای کلاسیک و به طور مشخص فیلمهای سیاه سفید قرار داد و در دفتر تاریخ هنری فیلمهای سیاه سفید و بزرگان عرصه فیلمسازی کلاسیک نام وی نیز در اوج تحسین و افتخار در کنار آنها و فیلمهایشان به عنوان یک نمونه درخشان و اولگوی قابل ذکر برای همیشه حک گشت.

دوران سخت کارگردان در هنگام ساخت این اثر ماندگار

در آن سالهای زمان ساخت این فیلم، اسکورسیزی به علت عدم استقبال از ساخته قبلی اش بسیار گوشه گیر و منزوی شده و نا امیدانه رو به اعتیاد و کوکایین آورده بود. جوری که میگویند وزنش به 40 کیلو رسیده و دایما با زخم معده سر و کار داشت! اما اصرارهای مداوم و چند ساله! دنیرو برای ساخت این فیلم در حالی که خود مارتی خیلی علاقه و انگیزه ای برای کارگردانی آن نداشت زمینه ساز کلید خوردن این فیلم شد. شاهکاری که مارتی قبل کلید زدنش به مدد رسیدن به دهه 80 و سینمای تجاری و با مضامین تهی شده آمریکا با خودش مرتبا نجوا میکرد که دوران او و فیلمسازهای نظیر او به پایان رسیده هست و با این وضع جامعه و سینما دیگر مجال کار برای او یا امثال او پیش نخواهد آمد. پس با این وضعیت و شرایط گاو خشمگین ریسکی ترین و حیاتی ترین فیلم را در زندگی هنری او بازی میکرد که میبایست بعد پذیرش کارگردانی آن هر چه داشت رو کند و به همین خاطر مراحل پس از تولید و تدوینش نیز بسیار طولانی گشت که چون مطمین بود این اثر آخرین فیلم کارگردانی او برای همیشه در سینما خواهد بود و به همین خاطر باید نهایت دقت و وسواس را برای آخرین فیلم عمر کاری اش صرف میکرد تا اثری قابل توجه از کار در بیاید!

نگاه کلی

فیلم بعد از شاهکار راننده تاکسی ادامه همکاری درخشان مثلث اسکورسیزی به عنوان کارگردان، پل شرایدر به عنوان فیلمنامه نویس و رابرت دنیرو به عنوان اعجوبه بازیگری سینما میباشد. که شاید اوج این رابطه را در این فیلم مشاهده میکنیم. البته فیلمنامه بارها و بارها توسط اسکورسیزی و دنیرو(که این یکی از همان آغاز عطش عجیبی برای ساخت این فیلم و کارگردانی مارتی داشت) بازنویسی شده هست و به همین خاطر از نقش کارگردان و بازیگر هم در فیلمنامه نهایی نباید گذشت.

اما داستان گاو خشمگین واقعیت فقط تماما در مورد بوکس و مبارزات مشت زنی آن نیست. مطمینا وقتی که متمرکز بشویم پایان فیلم خواهیم دید که عمق این فیلم و داستان آن بسیار بیشتر از فقط یک بوکس یا مشتهای داخل رینگ آن هست.

فیلم در پس مبارزات بوکس و مسایل ورزشی به زیبایی و ظرافت خاص روابط انسانی و خانوادگی را نیز به نمایش میگذارد. و در شرح این نگاه چه زیبا کارگردان معروف سینما استیون اسپیلبرگ میگوید: با دیدن هیچ فیلمی به اندازه گاو خشمگین احساس نکرده ام که جزوی از آن خانواده هستم و این فیلم، این احساس را که در حال تماشای زندگی واقعی یک خانواده هستم به زیبایی و ملموسانه ترین حالت به من منتقل کرده هست و این اوج قدرت فیلم را نمایان میسازد که این یعنی هنر اسکورسیزی.

باید گفت حتی تاثیر زندگی شخصی و دنیای بیرون از بوکس لوموتا در فیلم به قدری هست که مبارزات،مسابقات ورزشی و نتایج بوکس او نیز بسیار تحت تاثیر این روابط شخصی و تصویر زندگی او که در فیلم به نمایش در آمده هست قرار دارد. به همین خاطر هست که میگوییم داستان گاو خشمگین خیلی بیشتر از اینهاست که در واقع وصل هست به زندگی شخصی و اوضاع احوالی که لوموتا با زنش، برادرش و کلا دوستان و زندگی خارج از رینگش دارد. مسایل روحی و روانی لوموتا و درگیری های دایم او از بد بینی و یا شک و ظن های مداومش نسبت به اطرافیان که در طول فیلم به تدریج باعث تغییر رفتار محسوس او نیز میشود، به شدت به زندگی شخصی آن صدمه می زند و حتی این مسایل را کاملا همراه خود به درون رینگ و مسابقات بوکسش نیز وارد میکند. و همین میشود که در بعضی مسابقات این عقده های شخصی و درونی به علاوه درگیری های خانوادگی اش باعث میشود که در مسابقاتی با انگیزه بیشتر و صد البته مشتهای محکم تر از جمله بازی با جانیرو حاضر شود و رقیبانش را ناکار کند.(حتی بعضی وقتها سر تمرینات مشت زنی و یا قبل از شروع بازی نیز، این مشکلات خانوادگی و شکهایش به ویکی و برادرش باعث میشد که دغده ها و نگرانی های درونی خود را با ضربات محکمتر روی جوی، برادرش به عنوان حریف یا سپر تمریناتی خالی کند!) اما مطمینا در یه جایی هم مثل بازی با رقیبی چون شوگر رابینسون که یه بده بستان قدیمی هم این دو دارند این مشکلات روحی و زندگی نا آرام داخلی اش به تدریج میتواند اثر معکوس هم در آن داشته باشد و نتیجه همین شود که پیروزی و رستگاری لوموتا از دید و تعبیرش، به جای مشت زدن، مشت خوردن و باختن در عوض بردن باشد!

اما جدا از چنین بطن و درون داستانی از فیلم، گاو خشمگین به مانند بسیاری از آثار کارگردان آن، پر هست از مولفه های همیشگی فیلمساز، که حتی میتوان گفت از لحاظ تکنیکی و فنی در این جا به اوج خود رسیده بود.

درونمایه و مضامین همیشگی فیلمهای مارتی را نیز به وضوح در این فیلم هم مشاهده میکنید. از زد و بند های مافیا که تخصص اسکورسیزی در تصویر آن هست و نگاه تلخ و بسیار تاریک کارگردان که با رنگ آمیزی و فضای فیلم نیز دوچندان شده هست به علاوه خشونت. البته نه فقط خشونت داخل رینگ که جمله خود اسکورسیزی بهترین تفسیر برای تعبیر خشونت این ساخته جاودانش هست: «این فیلم درباره بوکس نیست درباره خشونت است که (خارج از رینگ) (در اتاق کار) یا (اتاق خواب) جاری است.»

گویی که جالبتر به قولی: اسکورسیزی حتی در یکی از سکانسهای آغازین فیلم به زیباترین و کلاسیک ترین شکل ممکن خشونت را نیز به شوخی گرفته هست! جایی که در میان تماشاچیان بلبشویی به پا میشود و زنی زیر دست و پاها در حال له شدن، که اما از کمی دورتر، زنی دیگر آهنگی کلاسیک می نوازد!

فیلم به مانند اکثر آثار خشن اسکورسیزی خون و خون ریزی دارد که یکی از راه های فرار از ممیزی ها و البته یکی از شاید چند دلایل! به نظر سیاه سفید کردن آن بوده هست. و مهمتر از همه قهرمانی دارد که خوراک آثار کارگردان آن هست. یکی دیگر از شخصیتهای همذات پندار کارگردان از جنس فیلمهای مختص به خودش که بسیار منحصر به فرد با شخصیت و کاراکتری غیر قابل پیش بینی و واقعا خاص. بارها بحث شده هست که شخصیت جیک لوموتا از منظر نظریه روانشناسی فروید به اثبات رسیده هست. نظریه ای تحت عنوان عقده مدونا: یعنی زمانی که او شخصی را که بسیار بالا و مقدس میپندازد(بنگرید به سکانس اولین دیدار لوموتا از ویکی در استخر و تاب خوردن پاهای ویکی در آب و نگاه با معنای لوموتا که با وجود تمام عطشش برای به دست اوردن ویکی، ولی اون نگاه، انگار بیشتر حکایت از حسرتی میباشد که به خود میگوید: هی جیک، این زن دست نیافتنی هست!)اما او موفق میشود با ویکی(این زن دست نیافتنی) ازدواج بکند و مهم اما حالا بعد از ازدواج هست که نمیتواند با این شخص ارتباط درست برقرار کند! که این عدم ارتباط را تحت عنوان نظریه فروید میگنجانند. اما جالب این هست و باید اشاره کرد که در دیگر فیلمهای معروف اسکورسیزی و اتفاقا با بازی همین رابرت دنیرو، او همین مشکل عدم ارتباط مناسب را در شمایل مختلف با شخصیت های زن دیگر فیلمها نیز داشته هست(نظیر راننده تاکسی و کازینو!)

جیک لوموتا در پس چنین شخصیتی اما به مانند دیگر کاراکترهای معروف همیشگی اسکورسیزی، از اولین فیلمهاش، نظیر تراویس بیکل راننده تاکسی تا حتی موخر ترین آثار، همچون تدی دانیلز جزیره شاتر در نهایت به دنبال رستگاری هست.(این رستگاری را که رکن مهم آثار اسکورسیزی و قهرمانهای آن هست را اصلا نمیشود ندیده گرفت) رستگاری که لوموتا هم، فقط خودش و از دید یا نگاهی که خودش فکر میکند درست هست و به سعادتش منتهی میشود ارزیابی میکند نه رستگاری از نگاه مای مخاطب یا تحت قضاوت جامعه.

شاید به همین خاطر باشد که او در طول فیلم مدام به دنبال اعتراف گرفتن هست و با آن به آرامش میرسد. بنگرید زمانی که به زور کتک! و با نگاه بدبینانه و مشکوکش از برادر و زن خود میخواهد آن اعتراف وحشتناک را انجام بدهند یا حتی در رینگ بوکس و در مبارزه معروفش با شوگر که در زیر آماج مشتهای سهمگین خونی قرار میگیرد نمیخواهد که به زمین بیفتد تا به رقیبش بگوید: که تو هیچ وقت نمیتوانی من را به زمین بزنی. و اعتراف به اینکه من از تو قوی ترم! (گویی که به نظرم باید قبول کرد شاید لوموتا خودش هم میداند و پیشبینی کرده هست که دیگر پایان خط او نزدیک شده هست و همانطور که اشاره شد، اکنون رستگاری و پیروزی خود را هم در مشت خوردن میبیند!)

حال اضافه کنید به دغدغه مردانگی که در این شخصیت چند بعدی لوموتا نیز وجود دارد و اوج آن در خواست از برادرش که او را با مشت، با ضربات محکم بزند! و ناکار کردن جانیرو، بوکسوری که خوش قیافه بوده و اینجا البته بدتر و بدشانس تر برای اون از خدا بیخبر اینکه، لوموتا حسادت و بد بینی را نیز تلفیق اون شاید عقده مردانگی شخصی خود که به نظر البته در منظر بعضی کاراکترهای اسکورسیزی عقیم میماند کرده هست و دمار از روزگار بوکسور جوان در می آورد!

تیتراژ ماندگار آغازین فیلم

یک نکته که برای من خیلی مهم میباشد و شاید مشتهای جانانه جیک لوموتا در رینگ و یا کارگردانی خارق العاده اسکورسیزی و بازیهای به یاد ماندنی فیلم، کسی را زیاد متوجه آن نکند تیتراژ آغازین معرکه فیلم هست. به شخصه مگر میشود از گاو خشمگین بگویم و از تیتراژ فوق ماندگار آن چیزی نگویم؟

پس بگذارید از تیتراژ بسیار زیبای آغازین فیلم شروع کنیم، زمانی که گاو خشمگین(جیک لوموتا) را با رقص و حرکات معروفش و اسلومونیشین هوشمندانه در رینگ بوکس، البته تنهای تنها میبینیم. تصویری که با یک موسیقی حزن انگیز بسیار شنیدنی همراه هست و صد چندان آن را ماندگار تر کرده هست. این تیتراژ فقط، این تصویر و موسیقی زیبایش نیست، با دیدن و درک کامل فیلم و شخصیت لوموتا هست که این تیتراژ مجددا ارزش دو چندان پیدا میکند. آنجا که بعد سکانس آخر فیلم، این تیتراژ ماندگار آغازین، تنها نگاهی حسرت بار از دوران طلایی یک بوکسور را به ما نشان میدهد. دورانی که به نظر رویای نابود شده ای بیش نبود و از همه نیش دار تر، تصویر تنهایی لوموتا در رینگ هم، عجیب به تنهایی تدریجی اش در فیلم که همه را از خود به بهانه های مختلف طرد میکرد تلنگر میزند.

تیتراژی باشکوه و ماندگار که پر از عظمت و حرف و سخن خود فیلم هم میباشد. و این فوق العادست.

پس از این تیتراژ محشر آغازین هست که فیلم با سکانسی از جیک لوموتای فربه!(سال 1964) و در حال گفتن مونولوگهای جالب که مختصر توصیفی از جوانی و زندگی پرسر و صدای احتمالا دیدنی اش میباشد آغاز میشود (در واقع ترغیب کردن مخاطب از زبان خود قهرمان فیلم، که زندگی او را باید دید!) و بعد هم یکباره با یک پرتاب و پرش تند به رینگ بوکس و رفتن به سالها قبل تر و دیدن جیک لوموتا ی چالاک سال (1941) و در حال مبارزه، به همراه حرکات فوق العاده دوربین مارتی در آن مبارزات، یک شروعی فوق العاده را برای فیلم رقم زد، که ما را خیلی زود وارد داستان غم بار زندگی لوموتا و درگیر آن کرده. و به هیچ وجه بعد اون تیتراژ زیبا و مونولوگ دوران به آخر خطر رسیده لوموتا، هیچ چیزی بهتر از اون شروع متناقض خیره کننده فیلم در دوران چالاکی اش نمیشد، که همه چیز از همان اول حکایت از یک اثر ماندگار میدهد.

نکته جالب، سکانس آغازین فیلم که لوموتای فربه و مونولوگهایش را نشان میدهد در واقع سکانس پایانی فیلم میباشد که همانند بسیاری از آثار اسکورسیزی نظیر کازینو و رفقای خوب، گاو خشمگین نیز با تصویری از سکانس پایانی و یا اواسط فیلم شروع میشود.

 

منبع: بررسی سینمای اسکورسیزی

 

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
درصورت بروز هرگونه مشکل و یا ارائه پیشنهاد و انتقاد، ما را از طریق لینک زیر در جریان بگذارید. باتشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 621
  • کل نظرات : 54
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 410
  • آی پی امروز : 109
  • آی پی دیروز : 126
  • بازدید امروز : 899
  • باردید دیروز : 233
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,735
  • بازدید ماه : 4,582
  • بازدید سال : 28,372
  • بازدید کلی : 1,139,077
  • کدهای اختصاصی
    جدول فروش فیلم ها
    فیلم (هفتــــــــگی) فروش
    Think Like a Man Too$29.2 M
    22 Jump Street$27.5 M
    Dragon 2 $24.7 M
    Jersey Boys$13.3 M