کارگردان :Charles Chaplin
نویسنده : Charles Chaplin
بازیگران: Charles Chaplin, Virginia Cherrill ,Florence Lee
جوایز :
برنده اسکار:
-
نامزد اسکار:
-
خلاصه داستان :
چارلی، ولگرد معروف فیلمهای (چاپلین)، با دختر گلفروش نابینایی(ویرجینیا چیریل) آشنا و به تدریج دلباخته ی او می شود.دختر از نظر مالی شرایط مساعدی ندارد و "چارلی" برای کمک به او، دنبال کار می رود. در همین حال، او جان میلیونری مست(مایرز) را نجات می دهد و میلیونر با او دوست می شود. ولی مسأله اینجاست که میلیونر فقط در حالت مستی "چارلی" را می شناسد و در حالت عادی، او را به جا نمی آورد..
«چاپلین» فیلم خیالپردازانۀ «روشناییهای شهر» را در دورهای به صورت صامت ساخت که سینما ناطق شده بود و دیگر به ندرت فیلمی صامت روی پرده میرفت. «چاپلین» چند سال قبلتر و پس از اکران نخستین فیلم ِ ناطق سینما «خوانندۀ جاز» به همراه «آیزنشتاین»، «پودوفکین» و چند تن دیگر از سینماگران ِ صامت، بیانیۀ مشهور ضد ناطق را منتشر کردند. «روشناییهای شهر» اولین فیلم چا پلین در دورۀ ناطق است که فقط د رچند جای فیلم از صدا، آنهم به صورت هجو استفاده شده است. حضور چاپلین ِ بازیگر، بسیار قدرتمندتر و پررنگتر از چاپلین کارگردان بود و آنچه که در این فیلم، به عنوان نقد اجتماعی میتوانست مورد توجه قرار گیرد، به علت عوامل کمیک فیلم و بیشتر به خاطر سانتیمانتالیسم شدید آن، نادیده گرفته شد. به عنوان نمونه میتوان صحنهای از فیلم را مثال زد که در آن چاپلین میکوشد برای انصراف مرد میلیونر از خودکشی؛ به زیباییهای زندگی اشاره داشته باشد و هرچه میگردد از این زیباییها اثری نمیبیند. همینطور شخصیت دختر گل فروش نیز انسانی به نظر نمیآید و بود و نبودش تنها وابسته به حضور چارلی ولگرد است. در واقع چارلی با آن کت تنگ، شلوار گشاد و کوتاه، کلاه بزرگتر از سرش و از همه مهمتر عصای مشهورش؛ هنوز هیچکسی را یاد کسی جز خودش نمیاندازد. این فیلم در سال 1952 از طرف نشریۀ سایتاندساوند به عنوان یکی از بهترین ده فیلمهای تاریخ سینماانتخاب شد.
روشناییهاى شهر در دوره اى ساخته میشود كه سینما ناطق شده و دیگر به ندرت فیلمى صامت روى پرده میرود. چاپلین با پافشارى بر تهیه فیلم به صورت صامت، هم مخالفتش را با گویا شدن هنرى (سینماى صامت) كه به اوج كمال خود رسیده بود ابراز میدارد و هم امكان جدیدى براى جولان هنر پانتومیم خود فراهم میاورد.
روشنایی های شهر یکی از بهترین فیلم های چارلی چاپلین که در ضمن آخرین فیلم صامت او نیز هست. فیلمی که به عنوان یکی از شاهکارهای سینمای صامت ارزیابی می شود. البته جلوه های صوتی نیز در فیلم وجود دارد. در صحنه آغازین فیلم، ولگرد کوچک، فیلم های ناطق را هجو می کند. در شهر، ولگرد (چاپلین) عاشق یک دختر نابینای گل فروش (شریل) می شود و برای معالجه دختر دنبال پول می گردد. فیلم به دلیل تلفیق یک درام احساساتی، عشقی افسرده و غمگین ، کمدی اسلپ استیک و نوعی پانتومیم همیشگی کمیک، مورد ستایش منتقدان قرار گرفته است. اما به رغم نبوغ چاپلین در بازیگری، در این فیلم هم ناتوانی او از پرورش و پرداخت یک داستان بلند آشکار است.
فیلم سرشار است از فداکاری در عین مظلومیتهای خاص قهرمان همیشگی فیلمهای چاپلین:خودش یعنی چارلی «ولگرد».این فیلم در دوره ای ساخته می شود که سینما ناطق شده و دیگر به ندرت فیلمی صامت روی پرده میرود.چاپلین با پافشاری بر تهیه فیلم به صورت صامت، هم مخالفتش را با گویا شدن سینمای صامت، هنری که به اوج کمال خود رسیده بود ابراز می دارد و هم امکان جدیدی برای ارائه هنر پانتومیم خود فراهم می آورد.این فیلم اولین فیلم او در دوران ناطق بوده که خودش آن را یک «کمدی رمانس در پانتومیم» می داند.زیباترین صحنه فیلم آنجاست که چارلی می کوشد برای انصراف میلیونر از خودکشی به زباییهای زندگی اشاره کند اما هرچه می گردد از این زیباییها اثری نمی یابد.
چارلی در این فیلم گرچه مثل معمول لباس پوشیده است، اما بیش از گذشته، خوش لباس شده است. ولگرد فیلم پسر بچه و زندگی سگی در این فیلم به كارمند دون پایه بیكاری تبدیل شده، شلوار كمتر گشاد است و نیم تنه او كمتر تنگ و یقه شكسته دارد. اما كروات جای خود را به گره پاپین آزاد و بیقیدی داده است. سبیلهای ماهوت پاك كنی كمی نوك تیزتر شده، اما صورت بیشتاب و بیقید سردتر و خشنتر و اندیشناكتر است. چارلی كه از بالای نردبام اجتماعی به پایین كشیده شده با نوعی بیاعتنایی از كنار حوادث میگذرد.
روشنایی های شهر در باره انواع نابینایی های موجود در جامعه است. برای مثال چون دختر گلفروش قادر به دیدن ظاهر فقیرانه چارلی نیست او را می پذیرد - زیرا فكر می كند كه این نوع سخاوت از طرف مردی باشد كه حتما به رده ممتاز جامعه تعلق دارد. یكی از قسمتهای برجسته فیلم زمانی است كه چارلی تلاش می كند از دست بوكسوری قوی هیكل كه می خواهد برای پول مبارزه كند - بگریزد. این آخرین شاهكار سینمای صامت بود.
منابع: فیلمگاه. برای سینما
چاپلین هنرمندی است که در آثار خودشگفتی جهان سینما را به وجود آورد و حتی آن زمان که مطبوعات آلمان او را مورد حمله قرار دادند و فیلم یک زن(1915)او را منحرف کننده اذهان عمومی مردم آمریکا معرفی کردند،باز از تلاش و کوشش خود دست برنداشت.حالت بازی او و حرکات پانتومیمی که در هر نما از فیلم به صورت مخصوصی جلوه پیدا میکند نشان از قدرت ادراک او دارد.کمدیای که چاپلین در آثار خود مطرح میکند حالتی از بیان خنده و گریه دارد،درامی که به تراژدی میرسد.شایستگی چاپلین تنها به خاطر خنداندن و استعداد خندهآفرینی نیست.کمدی نوعی پیام است، بیانی است که پس پرده را بیرون میکشد. شگردی و استادی چاپلین به خاطر اجرای اندیشه و هنر ظریفی است که گاهی ایجاد یکنوع تعلیق میکند و زمانی یک حرکت عادی و ملایم دارد.
استادی چاپلین نه تنها در موضوع و محتوای داستان فیلم هایش بروز میکند،بلکه در حرکات پانتومیمیاش نمود بیشتری دارد.این کارها نشان میدهد که اگر بخواهیم استادی را در این رشته معرفی کنیم بی شک این حق به چاپلین میرسد.این نوآوری نه تنها در حرکات پانتومیمی او وجود دارد بلکه در یک سری از رفتارهای او از جمله سیگار کشیدن،بزن بکوبها،حرکات با عصای دستی و میمیک چهره او نمایان است و در تمام این کارها او به دنبال اثبات وجود انسانیت است.در ولگرد و پسربچه،او انسان چند لایهای شده است که به نوعی از درون،خودخوری میکند و از بیرون با گریه درونی خود،خنده بیرونیاش را طرحریزی میکند.ولگرد،نماد انسان درونگرایی است که آثار آن خودبهخود به بیرون میزند.این رابطه در حرکات و رفتار استعارهگونهاش مشخص است.در حرکات و رفتار و آن کلاه معروف آنچنان ذهن دیگران را پر میکند که راج کاپور هنرپیشه معروف هندی در آقای 420 شکل و شمایل او را به عاریت میگیرد و به خاطر همان حرکات تقلیدی چاپلین هنوز هم آقای 420 را یکی از شاهکارهای سینمای هند به شمار میرود.چاپلین برای بیان افکار خود از هیچ مسالهای پروا ندارد، او در سال 1915 در فیلم زنی با لباس پوشیدن زنانه با مردها شوخی میکند و حتی مورد انتقاد گروهی نیز قرار میگیرد و به خاطر این فیلم و ولگرد مورد هجوم گروهی از منتقدین واقع میشود.با تمام اینها آنچه که چاپلین را جاودانه میسازد،بخاطر وجود همین حرکات بیرونی و اندیشههای درونی است.به آغاز فیلم روشناییهای شهر توجه کنید.فیلم با پرده برداشتن از مجسمههای صلح و آزادی شروع میشود.ما چاپلین را روی آغوش مجسمه بزرگ(وسط تصویر)میبینیم و کمدی مضحک او زمانی شروع میشود که چاپلین با مجسمههای دومی و سومی بازی میکند.این عمل مردم را خشمگین میکند.در اولین آشنایی با دختر نابینای گلفروش،حالتی وجود دارد که دختر به او شاخه گلی داده و آنرا به یقه پیراهنش میزند،و همین حالت در فصل پایانی تکرار میشود و این شاخه گل،سمبلی از صلح و آرامش است که انسانها باید با عمل خود آنرا نشان دهند.در سکانسی که مرد میخواهد در حالت مستی خودکشی کند و چاپلین او را نجات میدهد و به همین مناسبت چاپلین به رستوران دعوت میشود،او در رستوران،اشرافیت بورژوازی جامعه غربی را به مسخره میگیرد و تمام زندگی آنها را زیر سئوال میبرد تا جایی که حتی شادی آنها بیشتر به شادی دلقکهای سیرک میماند. روش دوستی بین فقیر و ثروتمند نیز روش منحصر به فردی است.هرجا که مرد ثروتمند مست است،چاپلین را میشناسد و او را دوست خود میداند،اما همینکه به هوش میآید و حالت عادی دارد این شناسایی از بین میرود و این شاید یکی از بهترین و به یادماندنیترین فصلهای فیلمهای چاپلین است که در تمام آثارش وجود دارد.برداشتن باقیمانده سیگار دیگران،رفتار مرد مست،حرکات آدمهای مسخره مسخ شدهای که در جشن شرکت میکنند و به سان عروسک کوکی تابع یک شرایط جبری هستند سکانسهایی هستند که هر یک بیان شرایط خاص آن جامعه را به رخ میکشد.در این فیلم آشنایی چارلی با دختر گلفروش نابینا تبدیل به عشقی درونی میشود.چارلی برای معالجه چشمان دختر به هر دری میزند.حتی در مسابقه بوکس هم شرکت میکند،پس از باخت در حالیکه آخرین جرقههای امید را از دست رفته میداند،مرد بورژوا را در حالت مستی میبیند و مرد،ناخودآگاه به او هزار دلار میدهد.چارلی پول را به دختر گلفروش میدهد تا برای معالجه چشمانش به کار گیرد و زمانی که مرد بخود میآید میگوید چارلی را نمیشناسد.چارلی به زندان میافتد و پس از آنکه از زندان بیرون میآید دختر گلفروش را پیدا میکند که چشمانش بینا شده و به محض لمس کردن دستان چاپلین او را میشناسد و تنها هدیهای که میتواند به او بدهد شاخه گلی است که مثل آنرا در فصل ابتدایی فیلم داده بود.تکرار این نما در فصل پایانی یکی از زیباترین نماهای فیلم است که قدرت بینایی انسان را در وجودش مجسم میکند یعنی حس لامسه را.
نویسنده: قادر رشید زاده
منبع: مجله نقد سینما » اردیبهشت و خرداد 1382 - شماره 38 و 39
نوشتن مطلب در مورد روشناییهای شهر کار سختی است.فیلمی فوق العاده کامل.فیلمی که حتی یک سکانس اضافه هم ندارد.فیلمی که مفاهیم عمیقی را منتقل می کند و پس از پنج بار دیدن این فیلم،احساس می کنم هنوز بسیاری از ریزه کاریهای آن را در نیافته ام.هنر چاپلین در این بوده که فیلمی ساخته که هم تماشاگران عادی را جذب می کند و هم تماشاگران سخت گیر تر را.روشناییهای شهر،یک ملودرام کمدی است و چاپلین به خوبی توانسته تعادل را بین ملودرام و کمدی برقرار کند و از گرایش فیلم به هر یک از این دو سمت جلوگیری کند.
روشناییهای شهر در سال ۱۹۳۱ ساخته شد.۴سال از ورود صدا به سینما می گذشت و می رفت که سینمای صامت به تاریخ بپیوندد. چاپلین جزو آخرین کسانی بود که با ورود صدا به سینما مخالف بود.ادعایی که به عقیده ی من در آن دوره درست بود.با نگاهی به فیلمهای آن دوره،میبینیم که سینما با ورود صدا دچار افتی فاحش شد(که بررسی علل آن در این بحث نمی گنجد)و مدتی طول کشید تا به همان قدرت دوران صامت برگردد.به هر حال روشناییهای شهر یکی از آخرین آثار دوران صامت و بی شک آخرین شاهکار آن دوره به شمار می رود.
عنوان بندی فیلم به شکل چراغهایی بر نمایی از شهر شکل می گیرد.در این لحظه این حس به ما دست می دهد که در این شهر هیچ نوری وجود ندارد.در طول فیلم متوجه می شویم که افرادی مثل چارلی روشناییهای شهر هستند.
فیلم با صحنه ی افتتاح مجسمه ی صلح و عدالت آغاز می شود.وقتی پرده برداری صورت می گیرد،چارلی را می بینیم که روی مجسمه خوابیده است.نیش و کنایه های تند و کوبنده ی چاپلین از همینجا آغاز می شود.چارلی،نماد فقر،بر روی نماد عدالت!سپس می بینیم که شمشیر مجسمه ی عدالت،شلوار چارلی را پاره می کند.آری.او از سوی جامعه ای که ادعای عدالت و برابری دارد،زخم می خورد. در ادامه ی این صحنه،چاپلین با نشستن بر روی بینی و دست مجسمه ی عدالت و صلح،عدالت پوشالی حاکم بر جامعه را به سخره می گیرد.همچنین در این صحنه وقتی مرد چاق در حال سخنرانی است،به جای صدای او،وزوز مسخره و آزاردهنده ای به گوشمان می رسد که اولین نشانه ی هجو صدا در این فیلم است.
چاپلین در عین حال که داستانش را تعریف می کند،سعی می کند تا قهرمان سازی نکند.به همین علت در سکانس بعدی،گوشه ای از شیطنت های ولگرد را هم نشان می دهد.ولگرد در حال گذر از پیاده رو است.وقتی مجسمه ی زن برهنه را پشت ویترین مغازه می بیند،وسوسه می شود و اگر چه خود را مشغول نگاه کردن مجسمه ی اسب نشان می دهد،ولی پنهانی مجسمه ی زن را دید می زند!
بعد از این اتفاقات،وارد داستان اصلی می شویم.چاپلین دختر گلفروش و نابینایی را می بیند.دختر او را یک آدم ثروتمند می پندارد و از او می خواهد که گل بخرد.چاپلین هم به خاطر احساسی که نسبت به او دارد،گلی از او می خرد.از این لحظه به بعد،دختر گلفروش هم به شخصیتهای اصلی داستان اضافه می شود.به همراه او به خانه اش می رویم و می فهمیم که به همراه مادربزرگش در یک خانه ی استیجاری زندگی می کند.در همین سکانس با علایق او آشنا می شویم:موسیقی،پرنده و آب دادن به گلدان ها.این صحنه،موجزترین راه برای شناساندن یك كاراكتر است.پرنده ی داخل قفس نمادی از خود دختر است كه در قفس اسیر است و چارلی آن كسی است كه او را از این قفس آزاد می كند و همانطور كه پرنده بعد از آزادی از قفس،از صاحبش دور می شود،دختر هم بعد از بینایی دیگر از چارلی دور می شود.و البته تقصیر او هم نیست.
بعد از آن،بخش دیگری از ماجرا برای ما روشن می شود.چارلی با یاد دختر گلفروش و به همراه گلی كه از او خریده است،به كنار دریاچه می رود.در همین حال،میلیونری مست كه از زندگی ناامید شده،به كنار دریاچه می آید تا خود را غرق كند.چارلی او را نجات می دهد و به او امید می بخشد.میلیونر از او تشكر می كند و به نشانه ی سپاسگزاری،او را به خانه ی خودش می برد.این صحنه و آنجایی كه چارلی روی دوش میلیونر می رود تا از آب خارج شود،نشانه ای است از تلاش مردم آمریكا برای زندگی در دوره ی بحران اقتصادی و جلوگیری از غرق شدن در این همه كثافت.
این مساله كه میلیونر در حالت مستی خوش اخلاق و خوش برخورد است و در حالت عادی بسیار عبوس هم می تواند نقدی بر وضعیت جامعه ی آمریكا(و چه بسا كل جهان)در آن دوران باشد.فقط با مستی و بی خیالی می توان خوش بود و دنیای واقعی پر از ناامیدی است.
اما یكی از كمیك ترین و جذاب ترین صحنه های فیلم،جایی است كه چارلی و میلیونر با هم به كافه می روند.كلا خنده دارترین صحنه های فیلم های چاپلین در كافه ها هستند.در فیلم هایی چون زندگی سگی، جویندگان طلا و عصر جدید هم شاهد این نكته هستیم.در كافه،دست چاپلین برای ایجاد شوخی های متعدد بازتر از جاهای دیگر است.به خصوص اینكه كافه جایی است كه همواره عده ی زیادی در آنجا جمعند و این پتانسیل را دارد كه بتوان آنجا را به یك لوكیشن خنده دار تبدیل كرد.به ویژه با نماهایی كه از واكنش مردم به حركات چاپلین می توان گرفت(این نكته در زندگی سگی و جویندگان طلا مشهود تر است.)
نشان دادن تضادها و تشابهات چارلی و میلیونر هم در نوع خودش جالب است.چاپلین با زیركی این مساله را نشان می دهد كه همه ی انسانها در حالت شادی و خشنودی مثل همند و در حالت سختی هاست كه تفاوتها مشخص می شود.
صحنه ی جالب دیگر،جایی است كه چارلی دختر را با ماشین میلیونر به منزلش می رساند و بعد از خداحافظی با او،گلی را كه در دستش است میبوید و به رؤیا فرو می رود.در همین لحظه گربه ای از بالا گلدانی را به روی سر او پرتاب می كند و چارلی به عالم تلخ واقعیت باز می گردد.آری.او نباید به رؤیا فرو برود.این حقی است كه از او دریغ شده است.
اصولا طنز بر اساس تضادها و سوءتفاهم ها شكل می گیرد.این تضادها و سوءتفاهم ها در فیلم های چاپلین به بهترین شكل دیده می شوند.به خصوص در روشناییهای شهر.تضاد مثل جایی كه چاپلین سوار رولزرویس است و در عین حال از یك ته سیگار نمی گذرد و یا آنجا كه شلوارش پاره است،ولی وقارش را حفظ می كند.و سوءتفاهم مثل آنجا كه میلیونر در مستی چارلی را می شناسد،ولی در حالت عادی او را به جا نمی آورد و دختر گلفروشی كه وقتی كور است،چارلی را یك میلیونر می پندارد و عاشق او می شود،ولی وقتی بیناییش را به دست می آورد،تازه با واقعیت تلخ رو به رو می شود.
در ابتدای متن اشاره شد كه چاپلین از مخالفان ورود صدا به سینما بود و در روشناییهای شهر هم در صحنه هایی به هجو صدا می پردازد.یكی سكانس اول كه اشاره شد و دیگری صحنه ی مهمانی میلیونر.در این صحنه فردی می خواهد آواز بخواند و هر وقت آماده ی خواندن می شود،صدای سوت اسباب بازی كه چاپلین به اشتباه قورت داده است به گوش می رسد و صحنه را به هم می زند.همانطور كه به عقیده ی چاپلین،ورود صدا به سینما وقار و آرامش سینما را به هم ریخت.
صحنه ی مهم دیگر هم جایی است که چاپلین در کارهای خانه ی دختر به او کمک می کند.دختر نخ کت چارلی را با کلاف نخ اشتباه می گیرد و شروع به کشیدن آن می کند و چارلی هم که دلش نمی آید دختر را ناراحت کند،چیزی به او نمی گوید.همانطور که او دارد از وجود و همه چیزش می زند تا دختر به آرزویش برسد.
و اما می رسیم به صحنه ی پایانی.صحنه ای كه اگر نگوییم بهترین،ولی بی هیچ شكی تاثیرگذارترین صحنه ی تاریخ سینماست و البته یكی از قله های بازیگری تاریخ.نگاه چاپلین وقتی برای اولین بار دختر را بعد از بینا شدن می بیند و لبخند تلخ او وقتی دختر او را می شناسد،ویران كننده و تكان دهنده است.این صحنه اوج هنرمندی چاپلین را نشان می دهد كه می داند چه زمانی فیلم را به اتمام برساند.در واقع روشناییهای شهر در اوج تمام می شود.بیننده منتظر است داستان ادامه پیدا كند و این دو به هم برسند،ولی در عین حال می داند كه این اتفاق امكان پذیر نیست.شما نمی توانید خودتان را از بغ ضی كه در انتهای فیلم گلویتان را می فشارد،رها كنید.نگاه پایانی چاپلین،در تاریخ سینما ماندگار شد.نگاهی كه چندین حس مختلف را در آن واحد به ما منتقل می كند:اشتیاق،خوشحالی از بینا شدن دختر،حسرت از اینكه می داند دیگر به او نمی رسد و در عین حال كورسوی امید كه شایذ اتفاق دیگری بیفتد.نكته ی جالب این است كه این نگاه،به نوعی پایان سینمای صامت را نشان می دهد.حتی می توان پا را فراتر نهاد و دختر گلفروش را در این صحنه نمادی از سینما دانست!در ابتدا ممكن است این قیاس خنده دار به نظر برسد،ولی به نظر من چاپلین علی رغم مخالفت با ورود صدا به سینما،در باطن می دانست كه ورود صدا چه تاثیر شگرفی بر سینما خواهد گذاشت،و همانطور كه بینا شدن دختر،به خود او كمك كرد،ولی چارلی را از او دور كرد،ورود صدا به سینما هم به رشد سینما كمك كرد،ولی چاپلین را از آن دور ساخت.(چاپلین بعد از روشناییهای شهر،در طول 46 سال زندگی تنها 6 فیلم بلند دیگر ساخت).و نگاه حسرت بار چاپلین هم نشانه ی گذر از این دوره است و چه بسا به همین علت این نگاه اینقدر ماندگار از آب در آمده است.چون چاپلین این مساله را با تمام روح و جانش حس می كرد.
بقیه ی اجزای فیلم هم كامل است.موسیقی خارق العاده و شگفت انگیز این فیلم را خود چاپلین نوشته است و چون چاپلین بهتر از هر كس دیگری فیلم خود را می شناسد،موسیقی كاملاً بر فیلم منطبق است. هر گاه لحن فیلم بیش از حد غمگین می شود،موسیقی حالت كمیك پیش می گیرد و بالعكس،و به این ترتیب تعادل فیلم حفظ می شود.فیلمبرداری هم در سطح بالایی قرار دارد.چقدر زیباست نماهای عمومی از شهر كه واقعاً حس نوستالیكی را به ما منتقل نی كند.
روشناییهای شهر را می توان بهترین پایان برای یكی از بهترین دوران سینما دانست:دوران صامت.
سکانس ماندگار فیلم، سکانس پایانی:
چارلی چاپلین توسط دختر نابینا در روشنایی های شهر شناخته می شود.
یعنی همان سکانس زیبا و تاثیرگذار پایانی فیلم که دختر نابینا ( که حالا بینا شده ) وقتی می خواهد پول به چاپلینِ گدا بدهد ، بعد از لمس کردن اتفاقی دست چاپلین ، او را می شناسد. چاپلین که پول عمل جراحی این دختر را به صورت گمنام محیا کرده در تخیل این دختر بیچاره ، یک ثروتمند جنتلمن بوده است اما حالا او چاپلین واقعی را با چشمانش می بیند. این سکانس دارای یکی از تاثیرگذارترین و احساس برانگیزترین جنبه های انسانی است.
نویسنده: سید آریا قریشی
منبع: عشاق سینما
1- فیلم روشناییهای شهر یکی از فیلم هایی ست که هنوز پس از گذشت هشتاد سال از ساخت آن تازگی دارد و به شدت جذاب و دیدنی ست. چاپلین در این فیلم به شدت در ایجاد احساسات متضاد در بیننده چیره دست و ماهرانه عمل می کند و از این لحاظ هنرمندی یگانه است.
2- ایده فیلم بسیار زیبا و انسانی ست. چاپلین در این فیلم باز هم در قامت یک ولگرد کوچک آواره و بی کس که عاشق یک گلفروش نابینا شده ظاهر می شود و به شدت روی بیننده تاثیر میگذارد. چاپلین در این فیلم با هنرمندی تمام نشان می دهد چقدر در بازیگری و نقش آفرینی توانا و قدرتمند است. چاپلین در این فیلم در دوران اوج قدرت بازیگری خود قرار دارد به گونه ای که بارها و بارها بیننده را به تحسین وامیدارد.
3- چارلی چاپلین با اینکه دو سال از ساخت فیلم ناطق (خواننده جاز ) برادران وارنر و شروع پیدایش سینمای ناطق می گذرد همچنان به سینمای صامت عقیده دارد و سینما را صرفا خلاقیت تصویری میداند. در همین فیلم کارگردان خیلی راحت می توانست با استفاده از صدا و کلام بر سوز و گداز فیلم اضافه کند اما از اینکار پرهیز می کند چرا که به قدرت تصویر بیش از پیش ایمان دارد. تصاویر تاثیر گذار و نماهای بسته چهره های کاراکترهای فیلم روشناییهای همیشه در ذهن مخاطب باقی می ماند.
4- چاپلین در زمان ساخت فیلم 42 ساله بود و در اوج دوران فیلمسازیش بود. او پیش از این فیلم سیرک را ساخته بود که یکی از موفقترین فیلمهای بلند وی تا آن زمان بود و برایش یک جایزه اسکار به ارمغان آورد. پنج سال پس از ساخت روشناییهای شهر او فیلم عصر جدید را ساخت که آن هم از بهترین فیلمهایش محسوب میشود.
5- چاپلین قبل از شروع فیلم روشناییهای شهر مادر بیمارش را از دست داد و این موضوع تا مدتها باعث افسردگی وی شد. او ازمادرش خاطرات تلخ و شیرین بسیاری داشت. مادرش در زندگی با سختی ها و مشکلات جسمی و روحی بسیاری روبرو بود. چاپلین تا مدتها پس از مرگ مادرش از این موضوع رنج می برد که چرا نتوانسته آنگونه که باید و شاید به مادر دردمندش رسیدگی کند و در کنار او باشد. وی پس از پشت سر گذاشتن این بحران موقت دست به کار خلق یکی از شاهکارهای دوران سینمایی خود شد و روشناییهای شهر را ساخت و توانست بحران روحی را با موفقیت پشت سر بگذارد.
6- فیلم با اینکه صامت است ولی چاپلین به خوبی تشخیص داد که در فیلم از موسیقی استفاده کند. او با اشتیاق تمام موسیقی را فراگرفت و با آموختن رهبری ارکستر از آن پس موسیقی تمامی فیلمهایش را خود اجرا کرد. او تا آنجا در این مورد پیشرفت کرد که امروزه موسیقی فیلمهای چاپلین بسیار معروف و گوشنواز هستند و چاپلین را به عنوان یک آهنگساز چیره دست می شناسند.
7- نوشتن فیلمنامه روشناییهای شهر پس از رد شدن بیش از بیست متن توسط چاپلین اتفاق افتاد. او از طرح فیلمنامه بسیار خوشش آمد و سپس پس از تکمیل فیلمنامه آنرا با بازی خودش در نقش همیشگی ولگرد و ویرجینیا چریل در نقش دختر گلفروش و کلاویو کراکر در نقش دوست میلیونر همیشه مست شروع به ساخت نمود. اما پس از مدتی با وجود اینکه بیشتر فیلمبرداری انجام شده بود به دلیل ناراضی بودن از بازی کلایو کراکر مجبور شد او را اخراج کند و بازیگر دیگری را جایگزین نماید. چاپلین حتی از ویرجینا چریل هم راضی نبود و تصمیم داشت دوست جدیدش جرجیا هال را جایگزین او کند ولی جرجیا هال حتی با تغییر گریم هم نتوانست خواسته چاپلین را برآورده کند و ناگزیر او بار دیگر ویرجینیا چریل را فراخواند و فیلم سرانجام به پایان رسید.
8- چاپلین در هنگام ساختن فیلم به شدت نگران عکس العمل تماشاگرانش بود وهرچند این نگرانی بهر حال بی دلیل بود چرا که چاپلین در بین تماشاگرانش همیشه محبوب و خواستنی بود ولی واقعیت موضوع این بود که چاپلین به شدت هنرمندی کمال گرا و تمامیت خواه بود. او هرگز مایل نبود که ولو ذره ای از ارزش و اعتبار و دیسیپلین هنری اش در بین تماشاگرانش کاسته شود. او به خوبی میدانست که از چه جایگاه بلند و والایی بین تماشاگران از یک سو و سینماگران و منتقدان سینما از سوی دیگر برخوردار است و نمی خواست این مقام را از دست بدهد. چاپلین به عنوان یک هنرمند بی نظیر و یگانه با ساخت هر اثر خود تا مدتها در نگرانی و اضطراب عدم استقبال و پذیرش از طرف مردم به سر میبرد. هر چند چاپلین خیلی زود فهمید که در قضاوتش اشتباه کرده است!
9- چاپلین در زمان ساخت فیلم روشناییهای شهر مانند همه آثارش به شدت وسواسی و با تمانینه کار میکرد. او برای ساخت این فیلم هزینه بسیاری را متقبل شد و از لحاظ مالی فشار زیادی را تحمل کرد. او اینک فیلمی ساخته بود که هم خرج بسیار زیادی بر دوشش گذاشته بود و هم از لحاظ مقبولیت و موفقیت به شدت او را دچار شک و تردید ساخته بود. اما نتیجه کار فراتر از انتظار چاپلین بود و فیلم به یکی از پر فروش ترین و پر مخاطب ترین آثارش تبدیل شد و یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سیینما گردید! قطعا چاپلین از موفقیت بی نظیر فیلم روشنایی های شهر تا سالها در حیرت و شگفتی بود!
10- فیلم روشناییهای شهر عملا از طرف اعضای محترم اسکار به طرز ناباورانه ای نادیده گرفته شد! به گونه ای که این شاهکار مسلم در هیچ موردی شایسته کاندیدا شدن نبود! ظاهرا اعضای محترم اکادمی اسکار هیچ بویی از هنر سینما نبرده بودند و درک سینماییشان خیلی خیلی پایین بود!
11- ویرجینیا چریل یکی از موفقترین و درخشانترین کاراکترهای زن فیلمهای چاپلین است. هر چند ظاهرا چاپلین از بازیش در طول ساخت فیلم راضی نبود ولی قطعاً بعدها به چاپلین ثابت شد که انتخاب مناسبی کرده است. چریل با چهره معصومش به خوبی از پس نقش گلفروش فقیر و نابینا برآمده است، آن هم در سینمای صامت آن زمان که حالات چهره خیلی تاثیر گذار و حیاتی بود. بهرحال تماشاگر به خوبی با چهره و رفتار این هنرپیشه همذات پنداری میکند و او توانسته حالت ها و رفتارهای یک فرد نابینا را بازی کند. چاپلین هم مانند همیشه بازیش در نقش یک ولگرد عاشق را بخوبی انجام داده و نقش آفرینی چاپلین در این فیلم در اوج مهارت و پختگی ست. بازیگر نقش دوست میلیونر چاپلین هم بازی جذاب و سرگرم کننده و مفرحی ارائه داده است و به میزان زیادی در ماجراهای کمیک فیلم نقشی تاثیر گذار دارد.
12- فیلم روشنایی های شهر از شگفت انگیز ترین فیلمهای تاریخ سینماست چرا که یکی از خنده دارترین و به طرز عجیبی غم انگیز ترین فیلمهایی ست که تاریخ سینما به خود دیده است. من همیشه صحنه های پایانی فیلم را از پس پرده ی اشک دیده ام! جایی که دختر گلفروش که اینک به مدد و یاری چاپلین این ولگرد کوچک بیناییش را به دست آورده لحظه ای دست چاپلین را لمس میکند و تازه آن لحظه می فهمد که ناجی زندگی اش همان ولگرد کوچکی است که تا لحظه ای پیش او را مسخره میکرد و ویرجینیا چریل به زیبایی با نگاهش نسبت به محبت ولگرد کوچک اظهار قدردانی میکند. این نمای آخر یکی از درخشان ترین و شگفت انگیزترین کلوزآپ های تاریخ سینمای جهان است، کلوزآپی از نیمرخ چاپلین در حالی که نگاهی خجالت بار و شرمگین دارد و به دختر اظهار عشق میکند. این نمای جادویی قابل توصیف نیست و فقط و فقط بایستی دید! به همه علاقمندان سینما توصیه می کنم در روزگاری که کمتر فیلمی این چنین صادقانه و نجیب و سرشار از شرافت و راستی ساخته میشود، ساعتی میهمان چاپلین باشند.
نویسنده: ساسان عادلی
منبع: سی و پنج سالگی