کارگردان : Hayao Miyazaki
نویسنده : Hayao Miyazaki
بازیگران: Daveigh Chase, Suzanne Pleshette ,Miyu Irino
جوایز :
برنده اسکار: بهترین انیمیشن سال
خلاصه داستان :
̎چیهیرو̎ ، دختر بچهٔ ده ساله به اتفاق پدرو مادرشبه گشتی خارج شهر رفته است. پدرش که اتوموبیل را میراند به جادههای پرت و دورافتادهٔ روستائی میزند. وقتی جلوی تونلی مسدود شده میرسند پدر و مادرش تصمیم میگیرند پیاده شوند و با آنکه دوروبر بهنظر ̎چیهیرو̎ ترسناک میرسد به اطراف نگاهی بیندازند. وقتی سه نفری از تونل میگذرند، آن طرفش یک پارک تفریحی متروک کشف میکنند. در حالیکه حس بد ̎چیهیرو̎ نسبت به آن محیط ادامه دارد، پدر و مادرش یک غذاخوری خالی پیدا میکنند که از درونش بوی غذاهای تازه میآید. پس از آنکه پدر و مادر ̎چیهیرو̎ با لقمههای چرب و نرم انواع و اقسام خوراکیهای دزدی از خودشان پذیرائی میکنند، به دو تا خوک بزرگ تبدیل میشوند. ̎چیهیرو̎ از دیدن آنان وحشت میکند و...
شاهکار هیجانآمیز هایائو میازاکی،قهرمانش را وارد ماجرایی میکند که سرشار از افسون و یا وحشت است.شهر اشباح به وسیله یکی از انیماتورهای بزرگ جهان،هایائو میازاکی ژاپنی، نوشته و کارگردانی شده است.این کار شگفتآور بصری،محصول نتیجهء یک خیال بیپرواست که پیش از این چیزی شبیه به آن ساخته نشده است.
جشنواره فیلم برلین،شهر اشباح نظر هیاءت داوران را جلب کرد و در تاریخ 50 ساله جشنواره فیلم برلین اولین انیمیشنی شد که جایزه برتر جشنواره،خرس طلایی،را به دست آورد.فیلم در ژاپن،234 میلیون دلار فروش کرد و رکورد پرفروشترین فیلم در ژاپن را که متعلق به تایتانیک بود از آن خود کرد.
کسانی که انیمیشن قبلی میازاکی،شاهزاده مونونوکه را دیدهاند،میدانند که این انیمیشن ژاپنی کاملا متفاوت از انیمیشنهای آمریکایی است،سبکی متکی بر نقاشی و حسی آشکارا ژاپنی.
یک مساءله ویژه دربارهء شهر اشباح حتی برای خود میازاکی وجود دارد:شباهت فیلم او و داستانی از هزار و یک شب.فیلم یک داستان حادثهای و شجاعانه با یک دختر معمولی به نام چیهیرو است که تبدیل به زن قهرمان داستان میشود،و آن داستان هزار و یک شب درباره یک نسیم جادویی است که روزی ویژگی خاصی به دو برادرمیدهد، داستانی که در آن دو پسر میتوانند حتی وارد بدن اژدها شوند،کلونهای در حرف میزنند و روحهای شرور نمیتوانند به جهانشان بازگردند.هرچند ممکن است شهر اشباح برای بچههای کوچک خیلی ترسناک باشد،اما داستان موفق میشود در یک حادثه اتفاقی و مسیری غیر واقعی،درسهایی در مورد قدرت عشق و دوستی بدهد،و اهمیت هوشیاری را در برابر طمع یادآوری کند.
پدر و مادر چیهیرو با دیدن میزهای طویلغذا تمام احتیاطهای لازم را فراموش میکنند.
شهر اشباح یکی از بهترین نمونههای دوبله و صداگذاری انیمیشن است که با رقیب خود داستان اسباببازی ساخته جان لاستر،دوست چندین ساله میازاکی،مقابله میکند.
قدمت رفاقت آنها به 20 سال میرسد.در شهر اشباح صداهای انتخاب شده خشن و بلند نیستند و دیالوگهای محاورهای کاملا با حرکتهای لب در زبان ژاپنی قابل تطبیقند،و در زمانی که داستان در حال انتقال اطلاعات زمینهای حساس است،به کمک صداهای مناسب،جهان خارجی و غیر واقعی برای تماشاگر کاملا قابل پذیرش میشود. صداها در مورد اشیا،کار سادهتری دارند،افسون و فریبندگی فیلم آنقدر داستان را روان کرده که صداها به راحتی بر تصاویر منطبق میشوند؛این گام بزرگ در پیشبرد بصری فیلم بسیار مؤثر واقع شده است.
شهر اشباح شیرینترین پایان ممکن را دارد، هرچند صحنههای زیادی از فیلم با مخلوقات زشت همراه است،اما تخیلات موجود با آسایش نافذ و پاکی خاصی همراهند.بدون تردید میازاکی قصد داشته با تقابل موجود در تخیلات و صحنههایی که آفریده است روی بیننده تاءثیر بگذارد.رؤیا و کابوس،تصورات زیبا و یا بیتناسب،افسونکننده و یا ترسناک،همگی بر یک موضوع واحد تکیه دارند و خاطرنشان میکنند که چه فاصله کوتاهی بین موقعیتها و شرایط به ظاهر کاملا متفاوت و غیر قابل مقایسه وجود دارد،بسیار کمتر از آنکه ما میتوانستیم تصور کنیم.
شهر اشباح به آرامی با چیهیروی(با صدای داوی چاس)بیمیل و ناآرام آغاز میشود.که اخمو پشت یک ماشین نشسته است و به همراه والدینش به خانه جدیدشان در حومه شهر میرود.او از اینکه محیط آشنای خود را ترک میکند خوشحال نیست، و حتی وقتی مادر به او میگوید که زندگی جدیدش یک ماجراجویی خواهد بود او خیلی متقاعد نمیشود. ماجرا بسیار زود آغاز میشود،در جایی که هیچکس پیشبینی نمیکند و این خود یک امتیاز برای جذابیت داستان است تا بتواند بیننده را با خود همراه کند.پدر چیهیرو دچار یک اشتباه میشود،یک راه میانبر را در جنگل میبیند و با خود میاندیشد که این راه میتواند یک پیشامد خوب برای او باشد و این آغاز ماجراست.
وقتی با چیهیرو از ابتدا تا انتهای داستان همراه میشویم او به عنوان یک دختر معمولی آغاز داستان، اعتماد به نفس و توانایی خود را به دست میآورد، بطوری که از عهدهء کشمکشهای استثناییای که میازاکی در طول داستان برایش تدارک دیده برمیآید.
نام کارگردان-نویسنده به عنوان آخرین تصویر،وقتی روی پرده ظاهر میشود که شهر اشباح تمام موفقیتها و اعتبارات لازم را کسب کرده است.
نویسنده: کنت توران
ترجمه: سیران شریفزاده
منبع: مجله نقد سینما » فروردین 1382 - شماره 37
سایت نورمگز
هایائو میازاکی و انیماتورهای استودیوی گیبلی، بزرگترین جشن پیروزیشان را با شاهزاده مونونوکه داشتند؛یک داستان افسانهای مربوط به تاریخ ژاپن که همه رکوردهای جدول فروش را در سال 1997 شکست.
برخلاف رؤسای استودیوهای انیمیشن در هالیوود که انتظار ندارند بتوانند به تصورات شخصیشان روح بدهند و آنها را بیافرینند(تنها والت دیزنی هنرمندی نامی و خوب در زمینه انیمیشن بود)،میازاکی خود یک طراح دستی انیمیشن است،او تقریبا 80 هزار از 144 هزار طرح مدادی شاهزاده مونونوکه را خود کشید.در 56 سالگی وقتی او کار سه ساله سختش؛شاهزاده مونونوکه را کامل کرد،شدیدا به استراحت احتیاج داشت و به همین دلیل خود را از کارگردانی بازنشسته کرد.اما خوشبختانه او کسی است که نمیتواند دست از کار بکشد.اکنون بعد از چهار سال میازاکی یک انیمیشن دیگر آماده کرده است: شهر اشباح فیلمی که به گفته او،برای دخترهای ده ساله است و آن هم در شرایطی که محوریت اکثریت انیمیشنهای ژاپنی پسرها هستند.
فیلم،یک شاهکار است و کار مورد علاقه من در میان شاهکارهای میازاکی.فیلمی که قصهاش قصه جدایی دختری از والدینش و البته میتواند یکی از ابتداییترین قصهها باشد.شهر اشباح هرچند میتواند اوج جولان این دوره چهار ساله میازاکی باشد،اما هنوز تا یک اثر ماندگار فاصله دارد.شبیه ملاقات دوباره تصورات مهیج دورهء کودکی در یک جهان فانتزی که هم برای میازاکی، هم برای همه ما بینظیر است.
البته در مورد این فیلم مقایسهء غیر قابل اجتنابی با کتاب آلیس نوشته«لویس کارلوس»وجود دارد. شهر اشباح غرابت آشنایی با آن کتاب دارد،چنانکه گویی هر دوی آنها در یک رؤیا و یا در یک زندگی میگذرند.حسی مشترک از بازیگوشی هدفدار و بااراده در آنها وجود دارد،با شخصیتها و موقعیتهایی که ممکن است در وهلهء اول به نظر ناموجه و بیتناسب بیایند،اما به طریقی عمیقترین ترسها و آرزوهای ما را آشکار میکنند.
در شهر اشباح هسته اصلی روایت جستجوی زن جوان قهرمان برای یافتن والدینش است که اکنون تغییر شکل دادهاند.او برای رسیدن به این مقصود باید در هویتی مستقل و جدید قرار بگیرد.
زن قهرمان داستان،چیهیروی ده ساله،گردشی را با اتومبیل در روز تعطیل همراه والدینش آغاز میکند.پدرش،آدمی ماجراجو است،و در امتداد راه کوهستانی به زحمت پیش میرود تا به ورودی تونل طویلی میرسد که مسدود شده است،بنابراین اتومبیلها نمیتوانند داخل شوند.وقتی که پدر پیشنهاد میکند به آن قدم بگذارند،چیهیرو مقاومت میکند.چون تونل،او را به وحشت میاندازد.با وجود این،پدر و مادر به تاریکی قدم میگذارند و چیهیرو به خاطر ترس از تنها ماندن به دنبال آنها میرود.در انتهای دیگر تونل،آنها ظاهرا پارک متروکی را مییابند،که ساختمانهای سبک غربی آن،منظرهای بدنما و غیر طبیعی دارد.باوجوداین، پدر اعتنا نمیکند،اما بوی غذا از یکی از رستورانهای آنجا به مشام میرسد اما هیچ رستورانی دیده نمیشود،پدر شروع به جستجو میکند و مادر نیز او را همراهی میکند.
چیهیرو مرتب فکرهای بد میکند و این فکرها شدت مییابند و او از خوردن و دویدن برای جستجوی محل امتناع میورزد،پدر و مادر به خوکهای بزرگ خسخسکننده تبدیل شدهاند.
چیهیرو وحشت میکند.فقط میفهمد که این خوابی نیست که بتواند از آن بیدار شود؛بدترین رؤیای عمرش.وی به طریقی به دنیای دیگری سقوط کرده است،دنیایی که با راه و روش خدایان و دیوهای عجیب،پر از جمعیت میشود،تا جایی که به نظر میرسد فقط چیهیرو انسان است.سپس او با هاکو،پسری دوازده ساله روبرو میشود که به چیهیرو کمک میکند تا دوباره قدرت پاهایش را به دست آورد.چیهیرو یک قاعده میآموزد،این که هرکس باید کار کند،هیچگونه تنبلیای مجاز نیست و موضوع دیگری که میفهمد آن است که او نمیتواند اسمش را داشته باشد،او بایستی یک نام تازه برای خود انتخاب کند:سن.هاکو به وی اخطار مینماید که او باید اسم قدیمش را فراموش نکند،در غیر این صورت هرگز قدر نخواهد بود به زندگی قبلیاش بازگردد.وی همچنین چیهیرو را به کاماجی معرفی مینماید،مخلوقی با چهار دست و دو ساق،و رین،دوشیزهای نوجوان که سن (چیهیرو)را زیر بال خالدارش میگیرد.اما صاحب این محل،یوبابا،پیرزنی فرتوت است با سری بسیار بزرگ و شخصیتی مخلوط از سکروگ و ملکه قلبها.چیهیرو کشف میکند مهمانان خدایانی هستند که به طلسم RR بعد از سفرهای خستهکننده که از میان انسانها مراجعت میکنند نیاز دارند.به عنوان مقدمه آشنایی،او برای شستن اوکوتارساما تعیین میشود؛خدای رود که عظیم است و تلی از کثافتها را به حرکت درمیآورد.او شجاعانه با وظیفه نفرتانگیزش دست و پنجه نرم میکند و به رغم اینکه تقریبا در سیلاب لجن در حال غرق شدن است،سعی دارد دوستی رین را جلب کند.
چیهیرو در شرایطی که به محیط جدیدش عادت میکند،والدینش را نیز فراموش نکرده است. (تصویرتصویر) آنها کجا هستند؟چگونه میتواند آنها را به شکل انسان برگرداند؟
استفاده از آخرین فنآوری دیجیتالی شهر اشباح به اندازه تمام کارهای میازاکی تاکنون،مجلل است،مملو از تصاویر خیرهکننده،مثل قطار اسرارآمیزی که در آب فرو میرود،و به شکلی یادآور همسایهام توتورو صحنهای که فکر میکنم برای دیزنی و یا لویس کارول اتفاق نیافتاده باشد، اما دیکنز چطور؟دقیقا دیکنز،شاید الگوی درست برای این فیلم فوق العاده،آلیس در سرزمین عجایب نیست بلکه«دیوید کاپرفیلد»است!
نویسنده: مارک شیلینگ
ترجمه: سیران شریفزاده
منبع: مجله نقد سینما » فروردین 1382 - شماره 37
سایت نورمگز
در باره این فیلم مقایسه غیر قابل اجتنابی با کتاب آلیس نوشته " لوییس کارول " وجود دارد شهر اشباح غرابت آشنایی با آن کتاب دارد چنان که گویی هر دوی آنها در یک رویا و یا در یک زندگی می گذرند حسی مشترک از بازیگوشی های هدفدار و با اراده در آنها وجود دارد با شخصیتها و موقعیت هایی که ممکن است در وهله اول به نظر ناموجه و بی تناسب بیایند اما به طریقی عمیق ترین ترسها و آرزوهای ما را آشکار می کنند.
در شهر اشباح هسته اصلی روایت جستجوی زن جوان قهرمان برای یافتن والدینش که اکنون تغییر شکل داده اند او برای رسیدن به این مقصود باید در هویتی مستقل و جدید قرار بگیرد
زن قهرمان داستان چیهیروی ده ساله گردشی را با اتومبیل در روز تعطیل هراه والدینش آغاز می کند پدرش آدمی ماجرا جوست و در امتداد راه کوهستانی با زحمت پیش می رود تا به ورودی تونل طویلی می رسد که مسدود شده است بنابراین اتومبیلها نمی توانند داخل شوند وقتی پدر پیشنهاد می کند به آن قدم بگذارند چیهیرو مقاومت می کند چون تونل او را به وحشت می اندازد با وجود این پدرو مادر به تاریکی قدم می گذارند و چیهیرو به خاطر ترس از ماندن دنبال آنها می رود در انتهای دیگر تونل آنها ظاهراً پارکی متروکه را می یابند که ساختمانهای سبک غربی آن منظره ای بدنما و غیر طبیعی دارند با این وجود پدر اعتنا نمی کند بوی غذا از یکی از رستورانهای آنجا به مشام می رسد اما هیچ رستورانی دیده نمی شود پدر شروع به جستجو می کند و مادر نیز او را همراهی می کند.
چیهیرو مرتب فکرهای بد می کند و این فکرها شدت می یابد و او از خوردن و از دویدن برای جستجوی محل امتناع می ورزد پدر و مادر به خوکهای بزرگ خس خس کننده تبدیل شده اند
چیهیرو وحشت می کند فقط می فهمد این خوابی نیست که بتواند به راحتی از آن بیدار شود بدترین رویای عمرش وی به طریقی به دنیای دیگری سقوط کرده است دنیایی که با راه و روش خدایان و دیوهای عجیب پر از جمعیت می شود تا جایی که به نظر می رسد فقط چیهیرو انسان است سپس او با هاکو پسری دوازده ساله روبرو می شود که به چیهیرو کمک می کند تا دوباره قدرت پاهایش را به دست آورد چیهیرو یک قاعده می آموزد که هر کسی باید کار کند هیچ گونه تنبلی ای مجاز نیست و موضوع دیگر که می فهمد این است که او نمی تواند اسمش را داشته باشد او بایستی یک نام تازه برای خود انتخاب کند :( سن) . هاکو به او اخطار می نماید که باید اسم قدیمی اش را فراموش نکند در این صورت هرگز قادر نخواهد بود به زندگی قبلی اش باز گردد وی همچنین چیهیرو را به (کاماجی) معرفی مینماید مخلوقی با چهار دست و دو ساق و( رین) دوشیزه ای نوجوان که سن ( چیهیرو ) را زیر بال خالدارش می گیرد اما صاحب این محل( یوبابا) پیر زنی فرتوت است با سری بسیار بزرگ . چیهیرو کشف می کند مهمانان خدایانی هستند که به طلسم RP بعد از سفرهای خسته کننده که از میان انسان ها مراجعت می کنند نیاز دارند به عنوان مقدمه آشنایی- او برای شستن( اوکوتار ساما) تعیین می شود خدای رود که عظیم است و تلی از کثافت ها را به حرکت در می آورد او شجاعانه با وظیفه نفرت انگیزش دست و پنجه نرم می کند و به رغم این که تقریباً در سیلاب لجن در حال غرق شدن است سعی دارد دوستی رین را جلب کند .
چیهیرو در شرایطی که به محیط جدیدش عادت می کند والدینش را نیز فراموش نکرده است آنها کجا هستند ؟ چگونه می تواند آنها را به شکل انسان برگرداند ؟
مارک شلینگ میگوید:
استفاده از آخرین فن آوری دیجیتالی شهر اشباح به اندازه تمام کارهای میازاکی تا کنون مجلل است مملو از تصاویر خیره کننده مثل قطار اسرارآمیزی که در آب فرو می رود صحنه ای که فکر می کنم برای دیزنی و یا لویس کارول نیفتاده باشد اما دیکنز چطور دقیقاً دیکنز شاید الگوی درست برای این فیلم فوق العاده آلیس در سرزمین عجایب نیست بلکه « دیوید کاپرفیلد » است .
فیلم قبلی کارگردان، شاهزاده خانم مونونوکه ( ۱۹۹۷ ) هم مثل این فیلم انیمیشن هم کودکان و هم بزرگسالان را جذب می کرد . کارتون جدید این فیلمساز ژاپنی یک آلیس در سرزمین عجایب ژاپنی است که دنیائی قابل قبول از آدم ها ، ارواح ، حیوانات و موجودات دیگر را به تصویر می کشد . میازاکی فضائی را خلق کرده که قوانین خاص او را دارد . اگر فیلم پیامی داشته باشد این است که باید هویت اصلی خود را پیدا کرد و محکم به آن چسبید .
چهل دقیقه آغازین فیلم سیر روائی قدرتمندی دارد و تماشاگر را با مکاشفاتی پی در پی میخکوب می کند . بعد فیلم وارد بحث اصلی می شود و کمی افت می کند ، اما در بخش سوم این افت جبران می شود و ایده های واقعا ً جادوئی مطرح می شود که یکی از آنها سفر با قطار ارواح از اقیانوس بی انتها برای دیدار با برادر دوقلو و شرور یوبابا ، زینبا ، است . هرچند شخصیت هائی خاص کارتون های کودکان را در اینجا داریم ، خلاقیت میازاکی باعث شده تا تماشاگر بزرگسال نیز از این فیلم کارتونی لذت ببرد .
در وهلهٔ اول، اهمیت فیلم به خاطر معرفی گسترده و تأثیرگذار نقاشی متحرک پُر رونقی برای صنعتی که البته از مدتها پیش به بیرون از مرزها حمله کرده بود. میازاکی هم به خاطر کارتونهای مخصوص کودکان (از جمله همسایهٔ من، توتورو، ۱۹۸۸) شهرت دارد و هم برای آثار عظیمش برای تمام گروههای سنی (از جمله شاهزاده خانم مونونوکه، ۱۹۹۷)، ربوده شده، آلیس در سرزمین عجایب او است و داستانش غریبتر از آنچه آدم انتظار دارد ببیند. در قلمرو بیمنطق فیلم، تضاد خیر و شر معنای زیادی ندارد. موجوداتی که سفر ̎چیهیرو̎ را تنوع میبخشند، گاهی ترسناکند، گاهی مهربان و گاهی خندهدار. حمامی که ارواح و هیولاها و موجودات غیرقابل نامگذاری دیگر را به خود میخواند، از بهترین ابداعهای این فیلم است که تا قبل از پایان پیشبینیناپذیر و وهمگونه باقی میماند (و در پایان افت میکند). ربوده شده به یکی از پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینمائی ژاپن تبدیل شد.
شهر ارواح که شاید ترجمهٔ بهتر آن را «روحازدسترفته» دانست، و عنوان اصلی ژاپنی آن، «ناپدیدشدن مرموز سن و چیهیرو» است، از محصولات سال ۲۰۰۱ کشور ژاپن و در ژانر فانتزی-ماجراجویی است. نویسندگی و کارگردانی این فیلم را هایائو میازاکی برعهده داشت و استودیوی جیبلی آن را تهیه کردهاست. این فیلم روایتی از داستان چیهیرو اوجینو است؛ دختری دهساله و غمگین که به همراه والدینش در حال نقل مکان به محلهای جدید هستند و پس از آنکه والدینش توسط یوبابای جادوگر تبدیل به خوک میشوند، در واقعیتی جایگزین گرفتار میآید که ساکنان آن، ارواح و هیولاها هستند. چیهیرو در حمام عمومی یوبابا مشغول به کار میشود تا راهی را برای نجات خود و والدینش بیابد.
میازاکی، فیلمنامهٔ این فیلم را پس از آن نوشت که تصمیم گرفت داستان فیلم بر اساس زندگی دختر دهسالهٔ دوستش باشد. این دختر دهساله هر تابستان به ملاقات او میآمد. در آن زمان، میازاکی در حال توسعهٔ دو پروژهٔ شخصی بود اما هردوتا مردود شده بودند. تهیهٔ شهر ارواح در سال ۲۰۰۰ میلادی شروع شد. در این زمان، حوادث این فیلم برای یک موزه واقع در کوگانی توکیو نوشته شده بودند. با این وجود، میازاکی تصور میکرد که مدت زمان فیلم در این صورت از سه ساعت بگذرد و از این رو تصمیم به حذف بخشهای متعددی از فیلم گرفت. جان لستر، کارگردان پیکسار و از هواداران میازاکی ، توسط کمپانی والتدیزنی مسئول شده بود تا دوبلهای انگلیسیزبان، برای پخش آمریکای شمالی فیلم آماده کنند.
با عرضهٔ این فیلم در آمریکای شمالی، شهر ارواح به موفقترین فیلم ژاپنی در سطح بینالمللی تا آن زمان تبدیل شد و فروش آن در سطح جهانی از ۲۷۴ میلیون دلار رد شد و ضمناً با استقبال منتقدان نیز مواجه شد. این فیلم در جدولهای فروش ژاپن، با قرارگیری پیش از تایتانیک، به پرفروشترین فیلم ژاپنی مبدل گشت. در ۷۵مین مراسم اسکار، جایزهٔ بهترین فیلم انیمیشن، و نیز در سال ۲۰۰۲ به همراه فیلم «یکشنبهٔ خونین»،جایزهٔ خرس طلا را از جشنوارهٔ بینالمللی فیلم برلین، از آن خود کرد. شهر ارواح در فهرست بیافآی «پنجاه فیلمی که باید تا پیش از ۱۴ سالگی خود ببنید» در ده تای اول جای دارد.
میازاکی، از انیمیشنسازان شناختهشدهٔ ژاپنی، دربارهٔ فیلم خود چنین گفته:
«قهرمانی که من در این فیلم خلق کردم یک دختر ساده است، کسی که تماشاگران با او ارتباط برقرار میکنند. قرار نیست که در داستان فیلم شاهد بزرگشدن او باشیم بلکه داستان بر ذات درونی کاراکترها تأکید دارد که تحت شرایط خاصی خود را نشان میدهند. من از دوستان جوانم میخواهم که چنین زندگی کنند و گمان من بر این است که آنها نیز چنین خواستهای دارند.»