loading...
دانلود و نقد فیلم | اخبار سینمای جهان
admin بازدید : 1890 شنبه 20 خرداد 1391 نظرات (0)

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/3/53-The-Departed/53-The-Departed/18-The-Departed.jpg

کارگردان :Martin Scorsese 

نویسنده : William Monahan

 

 

 

 

بازیگران: Leonardo DiCaprio, Matt Damon ,Jack Nicholson

جوایز :

برنده اسکار:

بهترین فیلم، بهترین کارگردان (مارتین اسکورسیزی)، بهترین فیلمنامۀ اقتباسی (ویلیام ماناهان)، بهترین تدوین (تلما شون میکر)،

نامزد اسکار:

بهترین بازیگر مکمل مرد (مارک والبرگ)

خلاصه داستان :

یکی از ماموران اداره پلیس شهر بوستون به اسم بیلی کاستیگان از سوی دو تن از فرماندهانش یعنی کاپیتان کوئینان و سرجوخه دیگنام ماموریت پیدا می کند تا بصورت ناشناس در تشکیلات یک باند گانگستری بسیار مهم و خطرناک که رهبری آن برعهده فردی به اسم فرانک کاستلو است نفوذ نماید تا خبرهای آنجا را به اداره پلیس منتقل کند. از سوی دیگر یکی از افراد مهم و وفادار به کاستلو به اسم کالین سالیوان بعنوان یک پلیس به اداره پلیس شهر می پیوندد تا برای کاستلو خبرچینی کند. پس از گذشت مدتی از این اتفاقات بیلی پی می برد که گانگسترها یک جاسوس در اداره پلیس دارند و کالین نیز از سوی دیگر متوجه می شود فردی در تشکیلات آنها برای اداره پلیس جاسوسی می کند. با این وجود کالین و بیلی از ماموریت و هویت واقعی همدیگر اطلاعی ندارند و هر کدام در تلاشند تا هر چه زودتر فرد جاسوس را بدام بیندازند..

DOWNLOAD FILM


در همان ابتدای فیلم از زبان كاستلو (جك نیكلسون) می‌شنویم که: «وقتی یك اسلحه ی پر بهت نشونه رفته، پلیس یا خلافكار؟ چه فرقی می كنه كه تو كدوم یكی باشی؟» و همین گفتار کوتاه کفایت می‌کند تا با فیلمی روانکاوانه طرف باشیم که قرار است در قالب یک ماجرای گانگستری به لایه‌های پنهان آدمی و میل مبهمش به قدرت و خشونت بپردازد. در این یادداشت از این فیلم با نام «مردگان» یاد می‌شود که به نظر با حال و هوای فیلم بیشتر قرابت دارد چرا که فقط جماعت مردگان شانس این را دارند که در فرصت ناچیز عبور یک گلوله و در فاصله میان تپانچه تا مثلا یک نقطه‌ی حیاتی مثل قلب، فارغ از قراردادهای اجتماعی و تقابل خیر و شر، لحظه‌ای متفاوت را تجربه کنند که به مرحله پایانی روانکاوی شباهت دارد: درک تمایز و یگانگی خویشتن. درک تمایزی کاملا درونی نه آنچه اجتماع و اربابان قدرت به فرد تحمیل می‌کنند، طبق قراردادهای اجتماعی -که اتفاقا توسط جریانی وضع می‌شود که اسلحه‌ای پر در دستش دارد - دنیا سیاه و سپید است، مرز و حدود همه چیز کاملا پیداست، آدم خوب‌ها از آدم بدها قابل تشخیص‌اند و تفاوت و تمایز از بیرون به افراد تزریق می‌شود و و مفهوم رنگ پریده‌ای مثل فردیت در نقش‌ها خلاصه می‌شود: نقش قهرمان یا ضد قهرمان. و اما اسکورسیزی سینماگری حقیقتا مؤلف است که در اغلب فیلم‌هایش شخصیت‌های خلق کرده که در خصوصیاتی متضاد مشترکند و میان محور قهرمان- ضد قهرمان معلقند : کمال‌گرای با امیال مبتذل، معترض و در عین حال منفعل، مصلح اجتماعی با امیال ضد اجتماعی و با تلخکامی همگی محصول اجتماعی هستند که در آن گرفتار آمده‌اند و راهی به رستگاری و رهایی ندارند. همین خاصیت دوگانه‌ی شخصیت‌های محوری فیلم‌های اسکورسیزی است که حد و مرزی تاریک میان خیر و شر به وجود می‌آورد که مخاطب را از موضع داوری و قضاوت خارج کرده و در طول فیلم با یک فاصله گذاری ظریف، او را با شخصیت محوری همراه می‌کند و آن حد و مرز روشن و واضح قهرمان و ضد قهرمان سینمای هالیوودی را مخدوش کرده و تاریک می‌کند. از این منظر اما «مردگان» تفاوتی محسوس با دیگر آثار اسکورسیزی دارد، شاید همین نزدیکی این فیلم به سبک و سیاق ظاهری سینمای هالیوود، اسکار بهترین فیلم و کارگردانی را برای اسکورسیزی به همراه داشته است که دیگر آثار حقیقتا شاهکارش به شکلی شگفت‌آور از آن محروم شده‌اند. در«مردگان» بر خلاف دیگر آثار اسکورسیزی، شخصیت قهرمان و ضد قهرمان نه در یک شخصیت که به شکلی قرینه در دو نفر متبلور می‌شود که از نظری هر دو شخصیت، یکی به حساب می‌آیند: قرینه‌ی پلیسی که نقش یک خلافکار را بازی می‌کند با خلافکاری که نقش یک پلیس را بازی می‌کند درهم تنیدگی ظریفی دارند که در پایان فیلم در نقطه محتوم مرگشان، به این‌همانی می‌رسند. حتی شباهت کم و بیش ظاهری لئوناردو دی‌کاپریو( در نقش بیلی کاستیگان یا همان پلیسی که وانمود می کند خلافکار است) با مت دیمون( کارلین سالیوان یا همان خلافکاری که وانمود می کند پلیس است) نمی تواند تصادفی باشد، بماند که هر دوی این شخصیت‌ها دلباخته یک معشوقه هستند که از قضا زنی است که به عنوان روانکاو در اداره پلیس بوستون مشغول به کار است. خیلی‌ها عدم اصالت «مردگان» را نقطه ضعف اساسی این فیلم به حساب می‌آورند و می‌گویند فیلمی که از روی یک فیلم اکشن هنگ کنگی (ماجراهای دوزخی) برگرفته شده باشد چندان محلی از اعراب ندارد، هرچند خود اسکورسیزی و فیلمنامه‌نویسش، ویلیام موناهان، گفته‌اند که چنین فیلمی را ندیده اند، که گیریم هم که دیده باشند، حال و هوای حادثه محور فیلم هنگ کنگی مذکور کجا و ظرافت‌های کاردرست «مردگان» کجا! مثلا: چنیدن بار از پنجره آپارتمان شیک و گران سالیوان از نقطه نظر خود او، نمایی از کاخ سفید را می‌بینیم که خیلی مختصر و مفید بدل به موتیف شده و لایه‌ای دیگر از «مردگان» را رو به مخاطب باز می‌کند، چیزی در مایه‌های این که مراجع قدرت قهرمان یا ضد قهرمان بودن شخصیتی را رقم می‌زنند. نویسنده: مهدی تراب بیگی منبع: سایت فراروفیلم مرده (رفتگان) اخرین اثر مارتین اسکورسیزی کارگردان شهیر امریکا، فیلم اقتباسی از یک فیلم هنگ کنگی به نام روابط جهنمی به کارگردانی اندرو سوفای ماک میباشد.شاید برای اسکورسیزی ساختن یک اثر اقتباسی زیاد جالب نباشد اما ارتباط دادن این اثراز سینمای هنگ کنک با یک فرهنگ پیچیده کار هرکسی نیست!شاید نکته ای که بیش از پیش و جدا از روایت داستان به چشم میخورد موضوع مهاجران ایرلندی است و واژه ایرلندی که ما به کررات در این فیلم میشنویم و جالب اینجاست که اکثر کاراکترهای داستان هم ایرلندی هستند اسکورسیزی در این باره میگوید: سینمای کلاسیک هالیوود را خیلی دوست دارم. و در میان فیلم هایی که با آنها بزرگ شده ام فیلم های جان فورد و رائول والش ایرلندی تبار هم وجود دارند. وقتی از یک فیلم جان فوردی صحبت می کنیم یا به ساختار خانواده در آنها اشاره می کنیم حتی اگر این فیلم داستان زندگی معدن چیان گالی هم باشد باز هم قصه ای است که از دید یک ایرلندی روایت شده است. همیشه چیزی وجود دارد تا این حس را به شما منتقل کند. منظور من ساختاری است که مرا به قصه ای که از صافی فرهنگ خاص خانوادگی ایرلندی عبور کرده نزدیک می کند. ایتالیایی ها این را راحت تر حس می کنند. البته موقعی که آدم های متعلق به این دو فرهنگ در یک محله ساکن می شوند بلافاصله وجود تفاوت بین آنها احساس می شود با وجود همه این تفاوت ها ادبیات ایرلندی برای من بسیار مهم است. شعر ایرلندی همیشه به نظر من فوق العاده بوده برای من باور های خاص کاتولیکی آنها از برداشت های کاتولیکی ایتالیایی جالب تر است.فیلم مرده نمایی است از تاریخ پر اغتشاش شهر بستون است تصاویر اولیه فیلم که مستند میباشد مربوط است به تظاهرات و ناارامی های شهر بستون و اعتراض قشر فرودست و کارگر امریکا در شهرهای دیگر در سال 1970 است. حرکت نمادین اتوبوس ها به نشانه اعتراض از وضعیت سیاه پوستان و مهاجران اقوام مختلف در ان روزگار امریکا میباشد که اسکورسیزی به ان در ادامه فیلم میپردازد.شاید کاراکترهای اصلی فیلم به خصوص فرانک کاستلو (با بازی جک نیکلسون)نماد فرهنگی همان نا ارامی ها باشند و البته دو شخصیت دیگر فیلم یعنی بیلی (با بازی دی کاپریو) و سالیوان (با بازی مت دیمون) محصول این وقایع اتفاق افتاده هستند. در واقع مجدد همان طبقه کارگر که اکثریت انها را ایتالیایی ها و ایرلندی های مهاجر تشکیل میدهند درگیر همان بازی خطرناکی میشوند که در دهه 70 و کمی قبل تر نیز مرتکب ان شدند.جنگ درونی خونین بین خلافکارهای ایرلندی و ایتالیایی که پدیده هایی مثل مافیا را متولد کردند و گانگسترهای خطرناک که به راحتی اب خوردن ادم میکشند هم جزء همان ناهنجاری های فرهنگی است که البته اگر بخواهیم ریشه یابی کنیم باید یک فلش بک طولانی به تاریخ شکل گیری امریکا بزنیم مثلا ما در فیلم دارو دسته های نیویورکی که اسکورسیزی ان را کارگردانی کرد به وضوح با این ناهنجاری ها و تاریخ خونین امریکا اشنا میشویم و چند سال بعد در فیلم مرده اسکورسیزی همان وقایع را البته در قالب یک ماجرای پلیسی و گانگستری به تصویر میکشد.البته جدا از فیلم روابط جهنمی که فیلم مرده از روی ان اقتباس شده است شاید فیلم تقاطع میلر اثر برجسته برادران کوئن نمونه مناسبی باشد از نظر شباهت و البته فرم روایت دو فیلم با اینکه خیلی شبیه به هم میباشد اما تقاطع میلر یک اثر کلاسیک است درست مثل فیلم برادران کوئن ما در فیلم مرده هم شاهد یک جاه طلبی از سوی کاراکترهای اصلی فیلم هستیم فرانک کاستلو و سالیوان که مرکز این جاه طلبی ها هستند برای رسیدن به قدرت هر عملی را مرتکب میشوند ما در نمایی از فیلم میبینیم که سالیوان که دست پرورده همان فرانک کاستلو است به ساختمان مجلس خیره شده است با اینکه او هنوز یک پلیس ایالتی بیشتر نیست اما این خیره شدن او به ساختمان مجلس شهر ماساچوست نشان از یک جاه طلبی بزرگ دارد و البته هدفی بزرگ که برای رسیدن به این هدف او دست به هر کاری میزند و البته در این بین نقش فرانک کاستلو در شکیل گیری این نوع جاه طلبی در شخصیت سالیوان نقشی انکار نشدنی است ما در اولین دیالوگ این فیلم که از سوی فرانک کاستلو گفته میشود این نوع جاه طلبی را به خوبی مشاهده میکنیم او میگوید که:من نمیخوام که محصول دنیالی اطرافم باشم! من میخوام دنیای اطرافم محصول من باشه! با اینکه کاستلو (با بازی جک نیکلسن) دنیای اطراف خودش را میسازد اما او هم در واقع محصول دنیای اطراف خودش است.اسکورسیزی در این فیلم نشان میدهد که همان نسل بعدی گانگسترهای معروف ایتالیایی و ایرلندی و فرانسوی (همان مهاجران اروپایی) حالا تمام شهر را در اختیار دارند. پلیس ایالتی ماسوچوست همان ایرلندی مهاجر است و گانگستر معروف فیلم هم همان گانگستر ایرلندی مهاجر است! در واقع ما در این فیلم بر خلاف فیلمهای دیگر گانگستری شاهد یک پارادوکس بین پلیس و خلافکار نیستیم هم پلیس و هم خلاف کار در این فیلم از یک امتیاز برابر برخوردار هستند و ان امتیاز جاه طلبی کاراکترهایی است که سعی دارند دنیای اطرافشان محصول خودشان باشند.شاید در این فیلم تشخیص قهرمان و ضد قهرمان کمی سخت باشد اما با رسیدن فیلم به نیمه دوم خود ما در مییابیم که این فیلم قهرمان ندارد!شاید یکی از کاراکترهایی که قهرمان نیست شخصیت بیلی کاستینگ(با بازی لئوناردو دی کاپریو)باشد شخصیتی که دارای یک کشمکش و جنگ روانی درونی است او هم جز همان نسل بعدی مهاجران اروپایی است و مثل شخصیت سالیوان (مت دیمون)لهجه ایرلندی هم دارد اما با وجود اینکه ما در این شخصیت ها ضعفهایی میبینیم اما به واقع انها به قدرتی قدرتمند هستند که میتوانند دنیای اطرافشان را تحت تاثیر قرار دهند شاید دیالوگی که بین مت سالیوان(مت دیمون) و پزشک روانشانس (با بازی ورا فارمینگ)رد و بدل میشود نمونه خوبی برای مثال باشد.فروید روانشانس بزرگ میگوید:ایرلندی ها تنها مردمی هستند که در زمینه روانشناسی غیر قابل نفوذ هستند! و ما این نکته را به خوبی درک میکنیم شخصیت های ایرلندی فیلم حتی قادرند که پزشک روانشناس را هم تحت تاثیر قرار دهند بیلی و سالیوان با این قدرت خود هر دو دکتر روانشناس را تبدیل به بیمار میکنند و با مراجعه هر بار بیلی به دکتر روانشناس میبینیم که بیلی به عنوان یک بیمار پزشک خود را تحت تاثیر افکارش قرار میدهد تا انجایی که با او هم اغوش میشود!اما اسکورسیزی برای جنگی که قرار است بین این ایرلندی های باهوش رخ دهد چه فکری کرده است و چگونه میخواهد داستان خود را به پایان برساند؟جواب این است: با کسب اسکار بهترین فیلم سال! واقعا اسکورسیزی به قدری هنرمندانه این فیلم و داستان را تمام کرد که من متحیر شدم شاید اگر کارگردانی دیگری بود سعی میکرد از قالب فیلم مثل اکثر فیلمهای هالیوودی یک قهرمان بسازد اما اسکورسیزی این خطا را مرتکب نشد! فیلم مرده فیلم خوش ساختی است یک جاسوس پلیس در میان گانگسترها و در نقش یک خلافکار و یک جاسوس گانگسترها در نقش پلیس که اتفاقا همگی هم محصول فرهنگی دنیای اطراف خود هستند به خودی خود موضوع نو و جدیدی میباشد.به کارگیری اسکورسزی از یک موسیقی متن عالی(هاوارد شور)و فیلمنامه عالی ویلیام موناهان و شخصیت پردازیهای قوی کاراکترهای موجود فیلم مرده را تبدیل به یک اثر برجسته میکنداما برای دریافت جایزه اسکار ایا این فیلم به اندازه کافی خوب بود ؟به نظر من بله خوب بود اما فیلم بابل به نظر من شایسته اسکار بود اما با این وجود شاید فیلمی مثل گاو خشمگین و یا راننده تاکسی به تنهایی به تمام فیلمهایی که گنزالس ایناریتو ساخته برتری داشته باشد بر خلاف کسانی که معتقد هستند که این فیلم گیشه ای است اما برخلاف نظر انها باید بگویم که فیلمی که حتی بدون داشتن یک صحنه تعقیب و گریز پلیسی مهم مثل اکثر همان چیزهایی که ما در سینمای هالیوود سراغ داریم انقدر خوب باعث کشش و جذب تماشاگر میشود چطور میشود که فیلم گیشه ای باشد.فیلم مرده هم مثل اکثر اثار اسکورسیزی دارای شاخصه هایی همچون هویت امریکایی-ایتالیایی‌ها و مفاهیم بنیادی مسیحیت کاتولیک چون گناه و رستگاری رفاقت و خشونت مردانه و تاکید زیاد بر روی قدرت مردان در آدمهایی غالباً ضدجامعه جزو بن‌مایه‌های آثار او شناخته می‌شوند.مرده فیلمی است که قهرمان ان تمام کاراکترهای ان هستند قهرمانی که میمیرند و البته مرگی به مانند قهرمانان گمنام شاید بزرگترین قهرمانان فیلم اسکورسیزی همان از دست رفتگان باشند(کسانی که در فیلم مردند) و البته خداوند نگهدار از دست رفتگان است. نویسنده: حسین یوسفی منبع: وبلاگ حسین یوسفیبرای مارتین اسكورسیز زندگی همیشه بر وفق مراد نبوده و شاید تعجب كنید اگر بشنوید كه او در چند سال اخیر راه پرفراز و نشیی را در عرصه كاری طی كرده است. خالق راننده تاكسی، جنوب شهر و گاو خشمگین در این راه پرفراز و نشیب تنش هایی را با استودیوهای فیلمسازی و پخش كنندگان فیلم هایش تجربه كرده و از تصمیم كمپانی فیلمسازی دیزنی در امتناع از پخش دار و دسته نیویورك به خاطر خشونت تصویری فیلم تا جنجالی كه محتوای مذهبی فیلم «آخرین وسوسه مسیح» برای كمپانی پارامونت به بار آورده بود همه و همه اتفاقاتی نیستند كه از چشم مطبوعات سینمایی پنهان مانده باشند. با این حال او حتی وقتی حمایت استودیوها را هم نداشت با مشكل دیگری دست به گریبان بود و آن عامه پسند نبودن ساخته های سینمایی اش بودند. فیلم های روشنفكرانه او در سالن ها، تماشاگر ندارند و وقتی فیلم مخاطب پسندی مانند «رنگ پول»، «نیویورك، نیویورك» و «پادشاه كمدی» رامی سازد به خیانت و همراهی با استودیوها در تولید فیلم های گیشه ای متهم می شود. از سوی دیگر او در طول همه این سال ها اعتباری در خور را از سوی همقطارانش دریافت نكرده است. علی رغم تلاش های بی شائبه ای كه برای برخی فیلم هایش همچون دار و دسته نیویوركی انجام داد او تاكنون موفق به دریافت اسكار بهترین كارگردانی نشده است و پنج بار نامزدی او برای دریافت این تندیس طلایی چیزی جز دلسوزی هم قطاران و علاقه مندانش را در پی نداشت. گاو خشمگین، آخرین وسوسه مسیح، رفقای خوب و دارودسته نیویوركی او را تا یك قدمی اسكار برد اما «هوانورد» آخرین ضربه ای بود كه ثابت كرد اسكار همیشه به لایق ترین ها نمی رسد. در مورد اسكورسیزی دغدغه اصلی چگونه ادغام كردن موفقیت گیشه ای با قداست هنری است و این آرمانی نبوده كه برای او دور از دسترس باشد. چندین ساخته او در دهه ۱۹۷۰ نه تنها به مذاق تماشاگران بلكه به مذاق منتقدان تیزبین نیز خوش آمده بود اما اخیراً او تنها رضایت یكی از این دو را مدنظر قرار داده و همین شاید اسكار را بیش از پیش برای او دور از دسترس كرده است. با چنین سابقه سی ساله ای عجیب است كه او این بار با ساخت فیلم تازه اكران Departed به همان فیلمساز سربه راهی تبدیل شده است كه از قدیم مورد علاقه عوام و خواص بوده است. این استاد پیشكسوت سینما برای نخستین بار از ۱۲ سال پیش تاكنون كه فیلم «كازینو» را ساخته بود به دنیای جرم و جنایت های سازمان یافته بازگشته است. در فیلم Departed اگرچه از بشقاب های اسپاگتی خبری نیست و داستان بر محور یك گنگستر ایرلندی - آمریكایی در بوستون می چرخد اما قطعاً خود فیلم رجعت دوباره ای به قلمرو فیلمهای آشنای اسكورسیزی است. از همان صحنه های آغازین به یقین می دانید كه به تماشای فیلمی از اسكورسیزی نشسته اید و همین به همان هیجان آشنای فیلم های او دامن می زند. دیالوگ های عامیانه و مبتذل، موسیقی و صحنه های فیلم با مهارت چینش یافته اند وحتی تارانتینو هم از دیدن آن لذت خواهد برد. اسكورسیزی درباره این سبك فیلمسازی می گوید: «سعی می كنم داستان ها و فضاهای متفاوتی را تجربه كنم اما در كل با اینگونه فیلم های گنگستری راحت ترم. فكر می كنم این موضوع به شرایطی كه در آن بزرگ شدم و رابطه میان خودم یا برادرم با پدرم برمی گردد. بخصوص در آن محله كوچك آمریكایی شبه سیسیلی كه دیگر اثری از آن در خیابان الیزابت نیویورك نیست. فكر نمی كنم با این گونه فیلم ها وارد مقوله های تكراری می شوم چون واقعاً حس می كنم باید همه اینها را از نو تجربه كنم.» برای این كارگردان ۶۴ ساله Departed داستانی با برد زمانی طولانی نیست بلكه یك تریلر دزد و پلیس محور است و می توان آن را به اقتباسی آزاد از فیلم infernal affairs هنگ كنگی (۲۰۰۲) تشبیه كرد. اگرچه اسكورسیزی در مصاحبه ای گفته بود كه این نسخه هنگ كنگی را پیش از ساخت نسخه انگلیسی زبان خودش ندیده است اما Departed بی شك یك اقتباس تقریباً وفادار با پیچ و خم های داستانی جدید در فیلمنامه و لوكیشنی متفاوت (ایرلندی - آمریكایی) است. اسكورسیزی هم این بار گلچینی از بهترین بازیگران را برای این فیلم گرد هم آورد. لئوناردو دی كاپریو در نقش اصلی و مت دمون، جك نیكولسون، آلك بالدوین، مارك والبرگ، مارتین شین و ری وینستون در نقش های فرعی و اگر این تعداد بازیگر برای اعتبار فیلم كافی نیست باید نام براد پیت را به عنوان تهیه كننده نیز به كل مجموعه بیفزاییم. اسكورسیزی می گوید: «فیلم راحتی برای ساختن نبود. اوایل هم دودل بودم كه آن را به سرانجام برسانم یا نه. آنچه در ابتدا مرا منصرف می كرد همان داستان تكراری اعتماد و خیانت در زنجیره روابط خانوادگی بود. سر صحنه های مختلف دائم به خودم می گفتم: قبلاً هم این فیلم را ساخته ام. گاهی دارودسته نیویوركی بودو گاهی گاو خشمگین. ساخت اینگونه فیلم ها برای من مانند یك بیماری شده است. نمی توانم از آنها خلاص شوم.» Departed سومین تجربه همكاری مشترك دی كاپریو و اسكورسیزی است و رابطه میان این دو در طول همه این سالها متحول و امروزه به مرز یك تعامل حرفه ای و در عین حال دوستانه رسیده است. تا سالهای سال دنیای مارتین اسكورسیزی تنها رابرت دنیرو را می شناخت، از نخستین حضور او در فیلم «جنوب شهر» (۱۹۷۳) تا تنگه وحشت در ۱۸ سال بعد اما این روزها دی كاپریو به تحقق آرزوهای سینمایی اسكورسیزی برخاسته است. دوره آزمون و خطا هم به سر رسیده و پس از گذشت ۷ سال و حضور موفق دی كاپریو در دو فیلم دارودسته نیویوركی و هوانورد اسكورسیزی درباره او نتیجه گیری می كند. «از چند تجربه كاری كه با لئو داشتم به چیزهای زیادی در مورد او پی بردم. او روح و درون متلاطمی دارد و این برای من جالب بود. من با تلاطمات روحی او راحت بودم و مرا به یاد رابرت دنیرو می انداخت. من خیلی بزرگتر از او هستم اما او با خیلی چیزها برخورد عاطفی مشابه من داشت و در مورد خیلی از مسائل مهم زندگی مثل من فكر می كند.» دی كاپریو در این فیلم نقش یك مأمور پلیس مخفی را بازی می كند كه به حلقه یكی از مهمترین گروه های گنگستری شهر راه پیدا می كند. او بازی قوی و درخشانی از خود ارائه می دهد و آن چهره معصوم و بچه سال خود را با یك لئوناردو بالغ تر كه می تواند لایه های مختلف احساس و خشم اش را پشت نقابی از یك مأمور پلیس پنهان كند جایگزین می كند. در فیلم Departed برخلاف فیلم هنگ كنگی infernal affairs كه لوكیشن فیلمبرداری در آسیای جنوب شرقی می گذرد نقاط عطف داستان در بارها و كافه ها، رستوران ها و دخمه هایی روی می دهد كه در آن جمعیتی با زبان محاوره ای خشن و تندی اتفاقات مهم را از پیش می برند. Departed دنیای تاریك و مبهم «رفقای خوب» است كه توسط پدرخوانده فرانك كاستیو (نیكولسون) هدایت می شود و شباهت های میان گنگسترهای ایرلندی - آمریكایی با ایتالیایی - آمریكایی به وضوح مشهود است. هر آن انتظار دارید دنیرو یا جو پشی پا به صحنه بگذارد. اسكورسیزی می گوید: «وقتی به بوستون رفتم در آنجا بود كه فهمیدم این شهر چقدر كوچك و بسته است به این معنا كه همه همدیگر را می شناسند. فیلمنامه هم بسیار قوی بود و این مرا مجذوب خود كرد. ویلیام موناهان (فیلمنامه نویس) موفق شده بود با مهارت همه چیز را در این دنیای كوچك جا دهد. و این دنیای كوچك همان دنیای كوچك آشنایی است كه اسكورسیزی از محله ایتالیایی نشینی كه در دهه ۵۰ در نیویورك واقع شده بود و او در آنجا بزرگ شده بود به خاطر دارد. اسكورسیزی از دل یك خانواده كارگری بیرون آمده بود و قبل از آنكه به دنیای سینما علاقه مند شود به این فكر افتاده بود كه كشیش شود. به گفته اسكورسیزی كودكی اش و بخصوص فیلم هایی كه در كشاكش بین دو كفه درست و اشتباه قانون بودند جهان بینی امروزی او را شكل داده اند. اسكورسیزی به خاطر می آورد: «عادت داشتم به پدرم كه هر شب درباره چیزهای درست و اشتباه در دنیا حرف می زد گوش دهم. محله ای كه من در آن بزرگ شده بودم برای خودش یك آمریكای كوچك بود. كارگران و مردم زحمتكشی بودند كه سعی می كردند زندگی آبرومندانه ای برای خود دست و پا كنند و در عین حال آدمهای تبهكار هم همه جا بودند. چون پدرم تحصیلكرده بود باید یاد می گرفت زندگی اش را بدون آنكه یكی از آن تبهكاران باشد اداره كند. او یكی از نه بچه بود و یكی از برادرانش یكی از این آدمهای دردسرساز بود. بعدها وقتی «جنوب شهر» را می ساختم با خودم فكر می كردم این فیلم را درباره خودم و دوستان قدیمی ام می ساختم اما وقتی پدرم مرد متوجه شدم كه آن را درباره او و برادرانش ساختم.» اسكورسیزی در كودكی یك بچه بیمار بود و هنوز هم از آسم مزمن رنج می برد اما در همان مقطعی از زندگی اش كه از رفتن به مدرسه معاف شد به سینما دل باخت و در سال ۱۹۶۴ وارد مدرسه فیلمسازی دانشگاه نیویورك شد. در سال ۱۹۶۷ نخستین ساخته بلند سینمایی اش «چه كسی در می زند» را عرضه كرد و در همان زمان بود كه با گروهی از فیلمسازان جوان از جمله فرانسیس فوردكاپولا، جورج لوكاس و استیون اسپیلبرگ - كه بعدها قرار بود بر سینمای آمریكا تأثیرگذار باشند - آشنا شد. برای اسكورسیزی سال ۱۹۷۳ و ساخت فیلم «جنوب شهر» به نقطه عطفی در كارنامه فیلمسازی اش تبدیل شد و او در همان دهه دو شاهكار سینمایی دیگر خود به نام های «راننده تاكسی» (۱۹۷۶) و «گاو خشمگین» (۱۹۸۰) را ساخت. فیلمی كه آغازگر موج نو سینمای آمریكا در دهه ۷۰ بود «ایزی رایدر» در سال ۱۹۶۹ بود و همین فیلم جك نیكولسون را به دنیا معرفی كرد. حال جالب است كه پس از گذشت ۴۰ سال دو غول سینمای آن دوران یعنی اسكورسیزی برای نخستین بار با یكدیگر كار می كنند. اسكورسیزی درباره حضور نیكولسون در فیلم Departed می گوید: «می خواستم به نحوی حضور فرانسیس كاستیو (پدرخوانده گروه گنگستری) را ملموس كنم به طوری كه اگر او تنها در سه سكانس فیلم حضور داشت تماشاگر می توانست حضور پرابهت او را در كل فیلم احساس كند. به جك گفتم: ببین، من قبلاً هم از این فیلم ها ساخته ام. ما قبلاً هم با شخصیت های گنگستری و خلافكار برخورد داشتیم اما این بار تماشاگران به خاطر حضور خود من در كنار نیكولسون در این پروژه انتظار دیگری از این شخصیت داشتند. در نتیجه جك می خواست نقش شخصیتی را بازی كند كه كاملاً فرضی بود و به هیچوجه برگرفته از شخصیت فیلمنامه یا هرگونه شخصیت تبهكار واقعی نبود. حاصل این همكاری واقعاً درخشان است. نیكولسون تاكنون در نقش های منفی بسیاری ظاهر شده. در «درخشش»، «بتمن» و «جادوگرهای ایست و یك» اما در فیلم Departed از او یك هیولای ملموس و خونسرد ساخته ایم كه شوخ طبعی حال بهم زن او با خشونتی مبتذل در هم می پیچد. اسكورسیزی می بایست با نقش نیكولسون با ملاطفت بیشتری برخورد می كرد چون با حضور بازیگری مثل نیكولسون امكان افراط و تفریط بیشتری وجود داشت. به عنوان ختم كلام آنچه كه فیلم Departed را متمایز از سایر آثار او می كند نگاه متفاوتی است كه او این بار به خشم داشته. این خشم، خشم یك مرد جوان در «جنوب شهر»، «راننده تاكسی» یا «گاو خشمگین» نیست. این خشم انعكاس یك خشم جمعی است كه از وضعیت كنونی جهان به تنگ آمده اند. اسكورسیزی در مصاحبه هایش به این موضوع اشاره می كند. فیلم Departed نقدی بر جامعه كنونی آمریكا است كه در آن خوبی و شرارت آنچنان در هم تنیده شده اند كه از یكدیگر تفكیك ناپذیرند. رئیس جمهور آمریكا در یك كشور دیگر به بهانه مبارزه با شرارت به خشونت می پردازد و این خشونتی است كه تنها با خشونت های بیشتر مهار خواهد شد. اسكورسیزی می گوید: «دشواری های بسیاری را در ساخت این فیلم پشت سر گذاشتم و همه اینها به خاطر این بود كه می خواستم خشم مردم را در این فیلم منعكس كنم. خشم سركوب شده ای برای داشتن دنیایی بهتر. واكنش عاطفی من به وضعیت بغرنج دنیا بعد از یازده سپتامبر این فیلم بود. این خشم از دل وضعیت عاطفی و روانی ای برخاسته بود كه نسبت به وضعیت كنونی دنیا و شیوه ای كه رهبرانمان رفتار می كنند داشتم.» مترجم: شیلا ساسانی نیا منبع: روزنامه ایران، شماره 3489 به تاریخ 14/8/85داستان فیلم: در حالی که ترانه به من پناه بده (رولینگ استوتر) فضا را آماده کرده، مردی قوی هیکل در یک کافه طبقه کارگری، با یک پسربچه ی تر و تمیز ایرلندی گپی می زند و اسکناسی را در مشت بچه می چپاند و بدین ترتیب بچه را ترغیب می کند تا به محافل بزهکارانه اش بپیوندد. چند سال بعد همان مرد که حالا سن و سالی دارد، بعنوان فرانک کاستلو (جک نیکلسون) یکی از سردسته های مافیای ایرلندی شهرتی برای خود دست و پا کرده و پسربچه، کارلین سالیوان (مت دیمون) بزرگ شده و به یکی از مهره های خوش آتیه پلیس ایالت ماساچوست تبدیل شده و در واقع از همان دوران بچگی آماده اش کردند تا در این نیروها نفوذ کرده و برای کاستلو خبر چینی نماید. پلیس ها که در اینجا توسط سروان کینان (مارتین شین) و دستیارش گروهبان دیکنام (مارک والبرگ) مدت هاست به دنبال گیر انداختن کاستلو هستند، با دقت و وسواس فردی را انتخاب می کنند که در محفل داخلی کاستلو رخنه نماید. بیلی کاستیگان (لئوناردو دیکاپریو) دانشجوی پلیس کارآموز است که تا به حال امتیازی در زندگی کسب نکرده. آنها بیلی را برای مدتی به زندان می اندازند تا شرایط لازم برای نفوذ به محفل کاستلو پیش بیاید. بدین گونه دو جوان زبر و زرنگ و با اراده که یکدیگر را نمی شناسند، با همان رابطه ها و البته با نیت های متفاوت، در یک محیط قرار داده می شوند. این صحنه سازی خارق العاده ای است برای درامی پر تنش و با لایه هایی روانشناسانه وسیع که به طرز چشمگیری مثل یک تله تدارک دیده شده و در نهایت نیز به تراژدی تلخ و غم انگیزی ختم می شود... مقدمه: رفتگان در بین آثار اسکورسیزی مطمینا جایگاه خاصی دارد. نه لزوما به این دلیل که با بهترین فیلم کارنامه اسکورسیزی رو به رو هستیم(گر چه فیلم بسیار خوش ساخت است) بلکه بیشتر به این خاطر که این فیلم توانست، بعد از سال های سال اسکورسیزی را به کمترین حق خود در آکادمی یعنی اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی سال برساند که این اتفاق برای کارگردان آن بسیار مسرور کننده و حایز اهمیت بود. آیا کارگردان معروف ما هم بدون اسکار بازنشسته میشود؟! دقیقا بعد از اسکار 2005 بود که وقتی هوانورد در رشته های بهترین فیلم و کارگردانی دست خالی به خانه بازگشت بسیاری نوشتند که اسکورسیزی نیز همانند بسیاری از بزرگان عرصه کارگردانی نظیر هیچکاک و کوبریک بدون اسکار خواهد ماند.(نهایت، عنوان دار افتخاری آن شود!) در همین گیر و دار این جور مقالات بود که خبر ساخت جدیدترین فیلم اسکورسیزی که بازسازی یک فیلم هنگ کنگی میبود به بیرون درز پیدا کرد. این خبر خیلی ها را از قبل هم مطمین تر کرد که اسکورسیزی نیز اسکار را کاملا فراموش کرده است یا که دقیقتر باید فراموش کند! (اگر چه مارتی هیچ وقت برای اسکار فیلم نمیسازد) اما مارتی با ساخت رفتگان (اثری که ابتدا خودش هم فکر میکرد بیشتر یک فیلم خوش ساخت سرگرم کننده خواهد بود) توانست با موج نسبتا عظیمی از تحسین منتقدین و مخاطبین رو به رو شود! و کار تا جایی پیش رفت که رفتگان در فصل جوایز و مراسم های مختلف سینمایی سال، به اندازه و شاید که حتی بیشتر از تمام شاهکارهای معروف پیشین کارگردان یک جا درخشید! مطمینا مارتی در هنگام ساخت این فیلم اصلا فکر نمیکرد که جدا از استقبال بالای مخاطبین و تماشاچی ها در زمان اکران، در مراسم آکادمی نیز، اسکار به دست و خنده بر لب در قبال تشویق تاریخی و احترام خیره کننده حضار به آن ها چند بار بگوید مرسی! و از اهدا کنندگان جایزه نیز(رفقای هم دوره اش) درخواست کند که لطفا پاکت را دوباره چک کنید! نگاه کلی: رفتگان همانطور که گفته شد یک بازسازی است(فیلمی از هنگ کنگ) اما این به آن معنا نیست که همچون اکثر فیلمهای سالیان اخیر هالیوود با یک بازسازی ضعیف تجاری و یا یک کپی و تقلید صرف رو به رو هستیم.(گویی که به قول اسکورسیزی سینمای هنگ کنگ اصلا چیزی برای تقلید کردن ندارد!) به همین خاطر با این که در نگاه اول، بازسازی، آن هم از یک فیلم هنگ کنگی و کارگردانی چون اسکورسیزی! میتواند خیلی سوال برانگیز باشد اما با دیدن رفتگان خواهیم دید که او یک داستان خارق العاده را از فیلمی اوریجینال گرفته است و آن را به زیبایی و سینمای خاص خودش به یک تصویر و فرهنگ آمریکایی(بوستون) در آورده است. تصویر و سینمایی که اگر که از طرفداران فیلمهای او باشید مطمینا با دیدن رفتگان دوباره توسط کارگردان محبوبتان به وجد خواهید آمد. چرا که او پس از مدتها دوباره به سراغ ژانری رفته که در تخصصش است و بیشتر طرفداران او نیز دوست میدارند که او این نوع سینما را به تصویر بکشد که دنیای آن را نیز خیلی خوب میشناسد. درسته، فیلمهای تبهکاری و گنگستری که البته این بار اتفاقات و داستان تبهکاران و گنگسترهایش بر خلاف عادت معمول در نیویورک نیست بلکه در بوستون است که اتفاقا به شکلی کاملا واقعی و عینی به تصویر کشیده شده است که برای اجرا و تصویر هر چه بهتر آن تحقیقات فراوانی از ریشه تاریخی و فرهنگی این شهر به عمل آمده است که همین هم جدا از درک و شناخت کارگردان باعث مشود که خشونت فیلمها و کاراکترهای اسکورسیزی با وجود تندی اش(که البته این بار کمی تقلیل یافته است!) قابل باورتر از هر خشونت و داستان تبهکاری در فیلمهای دیگر باشد. در رفتگان یا از دست رفته، جهان بینی که اسکورسیزی در این فیلم به تصویر میکشد همانند بسیاری از آثار قبلی او تلخ و تاریک است. جهانی که گویا به مانند افرادش در حال از دست رفتن میباشد. جهانی نا امن که انگار زندگی کردن در آن به مثابه گناهیست که برای سعادت و رستگاری در آن باید هویت خود را نیز مخفی کرد یا که به بی هویتی رسید! کارگردان نگاه انتقادی خود را در فیلم بارها در پس داستان جذاب گنگستری و دنیای تبهکارانش بیان میکند. گویی که جامعه یک بام و دو هوای آمریکا را ترسیم میکند. حتی برای بیان آن از کاراکترهای فرعی و به قول معروف گذری فیلم نیز استفاده میکند! به همین شکل است که فیلم در ابتدا با تصویر یک مستند تاریخی از بوستون چند سال پیش که نگاهی انتقادی، اجتماعی از وضعیت جامعه و تضاد نژادی ملیتی و رنگی دارد شروع میشود. و دیالوگهای فوق ماندگار کاستلو(جک نیکلسون) در ادامه همین تصاویر و در این رابطه که از جهان و دنیای ایده آل خود و محصول بودن این دنیا سخن میگوید نه خودش! و البته که کاکا سیاه ها را نیز مورد خطاب خود قرار میدهد که مواظب خود باشید!(در بخش مخصوص دیالوگها بیشتر و کاملتر به این ها اشاره شده است) و طبیعی است که وقتی چند سال جلوتر و به زمان نزدیک تر و حال میرسیم همچنان ماحصل و محصولات آن دنیای نامطلوب گذشته و چند سال قبل تر را در این جهان نه چندان ایده آل کنونی نیز باید مشاهده کنیم! بنگرید به سکانسی که در همین رابطه بیلی کاستیگان(لیوناردو دی کاپریو) نیز با شوخی تلخی در ادامه همین تفکر و جامعه ی سال ها قبل، در کلاسهای آموزشی اداره پلیس و در هنگام دویدن به دوست سیاه پوستش میگوید: (هی پسر واقع بین باش تو یه مرد سیاهی تو بوستون! لازم نیست برای اینکه دخلت را بیارن منم بهت کمک کنم!) اسکورسیزی با سینما و نگاه خاص خودش بارها نیش انتقادات خود را با تصویری که در این فیلم نشان داد از جامعه و حتی دنیای کنونی بیان کرد. ضمن اینکه او این بار دنیایی که حتی از گنگسترهای خود نیز خلق کرده به کل با دنیای گنگسترها و تبهکارهای قدیمی خودش نیز متفاوت است. زمانی در رفقای خوب(دیگر شاهکار بی نظیر مافیایی کارگردان) گنگستر شدن بهترین شغل دنیا بود که هنری هیل(کاراکتر اصلی فیلم) اذعان میداشت که برای من گنگستر بودن از رییس جمهور شدن نیز بهتر است! اما این جا و در رفتگان برای گنگستر شدن باید که هویت خود را هم پنهان کنی! و اتفاقا اصلا نیز این دنیای گنگسترها و تبهکارها به هیچ وجه دنیای رویایی و آرمانی تو نیست که بخوای حتما و از نوجوانی دنبالش باشی! حتی اگر که تازه تمام آبا اجداد و نسل اندر نسلت از گذشته تابه الان در ارتباط با همین مافیا چی ها و خلافکارها بودند! اما با این وجود، این دنیای فریبنده باز برای تو چیزی جز مایه سر افکنگی و نا امیدی بیشتر نیست و نخواهد بود. جان مایه و ریزه مضامین(نه مولفه ها و مضامین کلی) به کار برده همیشگی اسکورسیزی(البته دقیقتر شاید دغده های شخصی و کودکی نوجوانی خودش!) در این فیلم نیز موجود میباشد. از جمله احساس گناه، مذهب، کلیسا، بخشش و اعتراف! و در نهایت رسیدن به دنیای گنگسترها که تضاد همه قبلی ها در عین اعتقاد و باور داشتن قلبی آن ها میباشد! که تمام اینها از کودکی تا به امروز در زندگی شخصی و هنری کارگردان نیز به نظر نقش بزرگی داشتند که به نوعی همواره به عنوان آیینه ای در فیلمهایش و در بین کاراکترهای عاقبت به خیر البته از نوع غالبا شومش! نشان داده میشوند. صادق ترین آن که به فیلمهای اول او نیز همچون خیابان های پایین شهر(از اولین ساخته های مشهور کارگردان) و کاراکتر چارلی با بازی هاروی کایتل تلنگر میزند کالین سالیوان همین فیلم رفتگان با بازی مت دیمون میباشد که از کوکی و نوجوانی با کلیسا و آیین های اجرایی مذهبی بزرگ شده است که اگر چه بعد ها به عنوان پسر بد کاستلوی تبهکار در می آید اما هیچ وقت درون قلبی خود را فراموش نمیکند(بنگرید به صحنه ای که در هنگام خریدن خانه، وقتی مجلس مذهبی را جلوی پنجره خود میبیند چند ثانیه به عالم ملکوت و معنوی مراسمهای مذهبی دوران کودکی خود میرود و به یاد آن، لحظاتی عمیقا خیره میشود و صرفا به خاطر همین منظره معنوی و روحانی بالافاصله خانه را نیز ندیده خریداری میکند!) شاید به همین خاطر هم باشد که با زنی روانشناس معاشرت میکند(اینجا میتواند این زن برای او حکم همان کشیش امن و امین را بدهد) که شاید قصد اعتراف و خالی شدنی بعد ها دارد!(اگر چه دیگر خبرچین فیلم در رهایی از عذابهای درونی خود بیشتر از این زن به نظر سود برد!) اما در بین شخصیت پردازی ها و کاراکترهای قوی این فیلم مطمینا بیلی کاستیگان ماندگارترین شخصیت این کار، در آمده است. کاراکتری که با شخصیت پردازی بی نقص و بازی به یادماندنی دیکاپریو بسیار تاثیرگزار و حتی برای ما مخاطب در نهایت همذات پنداری گاه و بی گاه احساس نگرانی در سرنوشت نهایی اش نیز را پدید می آورد که آیا او نیز در این جهان از دست رفته و در مختومه این دنیای وانفسا جزو رفتگان خواهد بود یا که نه؟! رستگاری که او در این فیلم به دست آورد(اصلا آورد؟) بسیار پروسه عذاب آوری را سپری کرد که در انتها خاتمه ای بسیار تلخ و ناراحت کننده را در پی داشت! با همه اینها رفتگان، همان طور که در مقدمه نیز گفته شد بنا به دلایلی میتواند از آثار خاص و حتما قابل اشاره کارگردان قرار بگیرد. اما واقعیت و حقیقت نیز نمیشود کتمان کرد که خود فیلم نیز در کنار همه اینها خودش هم یک اثر خوب و قابل تحسین میباشد. یک فیلمی بسیار خوش ساخت در ژانر جنایی و یک اثر مدرن در سینمای همیشه محبوب گنگستریسم!(اگر چه فیلم به آن شکل به آن دنیای مافیای معروف که در سینماهای گذشته همچون پدرخوانده ها و یا حتی از خود سینمای اسکورسیزی مثل کازینو ها که دیدیدم و شناختیم نمیماند، که اون هم به این خاطره که شاید اصلا دنیای نسبتا پاستوریزه شده امروز! چنان مافیای پر رنگی دیگر به خود ندارد و یا نشان نمیدهد!) اما خب با کمک داستان و فیلمنامه بسیار دقیق و قابل تحسین ویلیام موناهان(فیلم نامه نویس بابت این فیلم اسکار هم برد)ــکه داستانی جنایی و درامی تراژدی را (گویی فیلم پایانی از نوع تراژدی های شکسپیری البته پیش بینی نشده را به خود داشت!) و با شخصیت پردازی های قدرتمند و کاراکترهای دقیق و قابل باور نوشته بودــ اسکورسیزی نیز توانست که فیلمی جذاب و امروزی را با خلق چنین کاراکتر و رابطه هایی و مطمینا در این ژانر و دسته(گنگسترها و تبهکاران) ساخته باشد که با داستان حتی نیمه تعلیقش شما را تا پایان فیلم نیز روی صندلی های خود میخکوب میکند و این کشش را دارد که حتما تا آخر نگهتان دارد که ببینید پایان این موش و گربه بازی ها سرانجام به کجا میرسد. فیلمی که اسکورسیزی به گفته خودش دیگر ادای دین خود را به فیلمهای پلیسی نیز شاید انجام داده باشد! دیالوگهای ماندگار و ارزشمند: رفتگان نیز طبق عادت بسیاری از فیلمهای گذشته کارگردان با دیالوگهای ماندگار و جالبی به یاد آورده میشود. دیالوگهایی که حقیقتا در این سینمای امروزی که کمتر از آن دیده میشود در این فیلم جگر همه را حال می آورد. تنها به 3 مورد از دیالوگهای ماندگار کاستلو(نیکلسون) اشاره میکنم.(در یک پستی جداگانه اختصاصی روزی از دیالوگهای رفتگان خواهم نوشت) کاستلو:من نمیخوام محصول دنیای اطرافم باشم. من میخوام دنیای اطرافم محصول من باشه! کاستلو:اگه بخوای یه چیزی به این كاكا سیاه ها بگم. اون اینه :هیچ كس بهتون كمك نمیكنه. خودتون باید موفق بشین. کاستلو:وقتی تصمیم میگیری به چیزی برسی، میتونی بهش برسی. این چیزیه که اونا تو کلیسا بهت نمیگن! وقتی هم سن تو بودم اونا میگفتن: ما یا پلیس میشیم و یا جنایتکار. امروز چیزی که من بهت میگم اینه: وقتی یه اسلحه پر به سمتت نشونه رفته چه فرقی میکنه کی باشی؟ بازی ها و بازیگران: بدون شک یکی از نقطه های قوت فیلم رفتگان(همچون 99درصد آثار اسکورسیزی) تیم بازیگری بسیار خوب و گاها کارکشته او ست که هر کس در نقش درست خود قرار دارد. تیم بازیگری رفتگان نیز نه تنها یکی از معروفترین تیمهای بازیگری سالهای اخیر سینما بوده است بلکه در کنارش کاملترین و از بهترین و البته قویترین اجراهای بازیگری حتی شاید دهه نیز بوده است(اویشن ها نیز معروف و جمعی از بهترین ها شاید بودند اما آیا تحسین بر انگیز هم بودند؟) در رفتگان همچون اثر بعدی مارتی(جزیره شاتر) و حتی تا حدی در اثر ما قبل رفتگان!(هوانورد) دیکاپریوی فیلم بوده که خود را کوبنده ترین و قابل توجه ترین بازیگر فیلم نشان داده است. لیو بعد از درخشش در هوانورد(البته هنوز باز تردیدهایی وجود داشت!) این بار با رفتگان دیگر رسما دهان تمام منتقدین، مخالفین، معترضین و...! خلاصه هر کسی را که نسبت به همکاری های اسکورسیزی و دیکاپریو تردید و شک و شبهات داشتند را بست! قوی ترین بازی(نه فقط بازی بلکه حتی شخصیت سینمایی) او را در این فیلم مشاهده میکنیم. یک بازی خیره کننده در نقشی گاها عصیانگر و گاها مضطرب پریشان آرام و درونی که ناچار باید در تناقض شخصیتی رنج ببرد و به قدری در این غالب فوق ماندگار ظاهر شده است که هر چه جلوتر برویم همچون پاچینوی صورت زخمی فقط افسوس اسکار نگرفته اش بیشتر میشود!(اون عدم بلوغ و کمی ناپختگی هم که در هوانورد بعضی ها به او نقد وارد میکردند اینجا اما دیگر این پختگی در اوج بازی خود دیده میشود) و به همین خاطر یکی از قله های بازیگری کارنامه دیکاپریو نقش بیلی کاستیگان رفتگان است که در کنار بی شمار کاراکترهای ماندگار کارگردان از تراویس بیکل تا بیل قصاب، کاستیگان نیز خود را برای همیشه در ذهن علاقه مندان اسکورسیزی حک کرد. 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
درصورت بروز هرگونه مشکل و یا ارائه پیشنهاد و انتقاد، ما را از طریق لینک زیر در جریان بگذارید. باتشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 621
  • کل نظرات : 54
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 410
  • آی پی امروز : 101
  • آی پی دیروز : 126
  • بازدید امروز : 705
  • باردید دیروز : 233
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,541
  • بازدید ماه : 4,388
  • بازدید سال : 28,178
  • بازدید کلی : 1,138,883
  • کدهای اختصاصی
    جدول فروش فیلم ها
    فیلم (هفتــــــــگی) فروش
    Think Like a Man Too$29.2 M
    22 Jump Street$27.5 M
    Dragon 2 $24.7 M
    Jersey Boys$13.3 M