loading...
دانلود و نقد فیلم | اخبار سینمای جهان
admin بازدید : 1440 شنبه 20 خرداد 1391 نظرات (0)

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/32-Memento/8-Memento.jpg

کارگردان : Christopher Nolan 

 

نویسنده : Jonathan Nolan

بازیگران: Guy Pearce, Carrie-Anne Moss ,Joe Pantoliano

 

جوایز :

نامزد اسکار: بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی، بهترین تدوین

خلاصه داستان :

 

لئونارد یک مأمور بازرسی شرکت بیمه است که پس از کشته شدن همسرش به دنبال پیدا کردن قاتلین اوست. حافظه‌ی او در اثر وارد شدن ضربه‌ای مهلک به سرش آسیب دیده است. پس از این اتفاق، زندگی او به هم می‌ریزد زیرا هر روز حافظه‌ی کوتاه مدت خود را از دست می‌دهد و بنابراین مجبور به کنار گذاشتن کارش می‌شود. او تصمیم گرفته تا انتقامش را از قاتلین همسرش بگیرد اما مشکل این‌جاست که حوادث گذشته را به خاطر نمی‌آورد و بنابراین مجبور است هر روز اتفاقات و اطلاعات را روی بدنش حک کند و با یک دوربین از چیزهایی که می‌بیند عکس بگیرد و پشت عکس اطلاعات مهم را یادداشت کند تا دقایقی بعد آن‌ها را به خاطر آورد. برای مثال روی سینه‌اش خال‌کوبی می‌کند که “همسر من به قتل رسیده است…” و با این وضعیت تشخیص دوست و دشمن نیز کار مشکلی است…

DOWNLOAD FILM

ممنتو واژه‏ای لاتین معادل«به یادآر»است.معنی آن چیزی‏ است که گذشته را به خاطر می‏آورد؛چیزی که می‏تواند برای‏ فشار بر حافظه یا هشدار نسبت به آینده به کار رود.به همین‏ علت عنوان مناسب و اندوه‏باری برای فیلم جدید و استثنایی‏ کریستوفر نولان فیلمنامه‏نویس و کارگردان است،تریلری به‏ یادماندنی و اضطراب‏آمیز دربارهء مردی که هیچ چیز نمی‏تواند به‏ یاد بیاورد.
این مرد لنرد شلبای،کارآگاه اسبق بیمه است(نقش او را گای پیرس بازیگر«محرمانه لس‏آنجس»با قدرت تمام ایفا می‏کند).او وضعیت ذهنی بسیار خاص و آشفته‏ای دارد.لنرد حین درگیری با مردی که به همسرش تجاوز کرده و او را کشته‏ بود،ضربه‏ای از ناحیهء سر خورد که باعث شد تا توانایی‏اش را برای‏ یادآوری خاطرات کوتاه مدت از دست بدهد.در حالی که می‏تواند تقریبا هرچیزی را تا آن لحظهء خشن به یاد آورد که کجا ا ست‏ یا چرا آنجا است.او همواره خود را در تقیب می‏بیند و نمی‏داند که‏ آیا شکار است یا شکارچی.حتی در مقابل پرسش‏های ساده‏ای‏ چون«آیا با تو خوب رفتار کردند؟»صادقانه جواب می‏دهد:«یادم‏ نمی‏آید.» طبعا زندگی عادی برای این معلول ذهنی به حد کافی‏ ناامیدکننده است،ولی لنرد در پی چیز مهم‏تری است.او قاطعانه‏ تصمیم دارد تا انتقام مرگ زنش را بگیرد،از فرط استیصال به‏ دنبال شواهدی قطعی است که دیگر وجود ندارد.او تبدیل به‏ نوعی پلیس ناقص شده است و با نوعی وسواس ذهنی به دنبال‏ اجرای عدالت است.گرچه حتی این موضوع را هم نمی‏تواند در حافظه‏اش ثبت کند.او با اصرار می‏گوید:«چون چیزهایی وجود دارد که یادم نمی‏آید،دلیل نمی‏شود که کارهایم بی‏معنی باشد.» منطق جذاب فیلم برگرفته از داستان کوتاهی است که‏ جاناتان،برادر نولان نوشته است و به نوبهء خود متکی بر نوعی‏ شرایط ذهنی واقعی است.نولان‏ علاقه خود را به مضمون هویت و شکست زمان حفظ کرده است که‏ مشخصه فیلم اول او نیز بود.در هرحال«ممنتو»بیش از آن‏ که فیلمی متأثر از تفکرات باشد،فیلم‏ نوآری است با ساختاری‏ تحریک‏کننده و پرداختی مهیج؛نوعی‏ استفاده پیچیده و خلاقانه از امکانات‏ سینما که قابلیت‏های این رسانه را در مسیری نامتعارف هدایت‏ می‏کند.نولان قصد دارد تا داستان را به شیوه‏ای ذهنی و به‏ روشی بیان کند که نظرگاه لنرد را بازتاب دهد.پس در عمل نوعی‏ تریلر ساخته است که سیر رو به عقب دارد،فیلمی که از آخر شروع‏ می‏شود(تا حدی شبیه«خیانت»ساخته هرولد پینتر)و به آغاز برمی‏گردد.اما به نحوی متناقض هرچه بیشتر درمی‏یابیم،کمتر می‏توانیم نسبت به حقیقت مطمئن باشیم. فیلم با صحنه‏ای شروع می‏شود که چکیدهء صحنه‏های بعدی‏ است.مردی در حال نگریستن به عکس پولاروید یک جسد است‏ که تازه ظاهر شده.عکس دوباره وارد مرحلهء ظهور می‏شود و به‏ داخل دوربین می‏رود،گلوله به داخل تفنگ برمی‏گردد،قربانی‏ زنده می‏شود و شروع به صحبت می‏کند.به همین منوال خط داستانی فیلم از صحنهء جسد بر زمین به عقب برمی‏گردد تا سلسله‏ وقایعی را نشان دهد که منجر به قتل شده‏اند.در فیلم شخصیتی‏ احساساتی و مرموز به نام تدی(جو پانتولیانو از فیلم«ماتریکس») وجود دارد که ظاهرا شرایط لنرد را بهتر از خود او درک می‏کند. همچنین زنی شهرآشوب( femme Fatal )به نام ناتالی‏ (کری.ان‏موس،یکی دیگر از بازیگران«ماتریکس»)وجود دارد که دیگر شخصیت مرموز فیلم است.بر پشت عکس وی نوشته‏ شده«او از سر ترحم به تو کمک می‏کند.» لنرد طی یک سلسله تک‏گویی که با فردی ناشناس پشت‏ تلفن انجام می‏دهد،چگونگی مواجهه خود را با جهان فاش‏ می‏کند.انضباط و سازمان‏دهی کار او نتیجهء بینشی است که حین‏ تحقیق دربارهء پرونده بیمه سامی جنکیس(استیون توبولوفسکی) به دست آورده است،مردی که شرایطش بسیار شبیه به لنرد بوده‏ است. ما این نکته را همچون سایر نکات فیلم به صورت پراکنده‏ درمی‏یابیم،زیرا نولان علاوه بر سیر رو به عقب داستان از ساختاری‏ روایی و مبتکرانه استفاده می‏کند.هرصحنه را به صورتی می‏بینیم‏ که در مقابل لنرد رخ می‏دهد،با این حس آشفتگی«که کجا هستم».اما درست وقتی که در دل رویدادها قرار می‏گیریم،فیلم‏ یک گام به عقب برمی‏گردد و زمینه رویدادی را نشان می‏دهد که تازه دیده‏ایم.در نتیجه به ما اطلاعاتی می‏دهد که لنرد فراموش‏ کرده است.این شیوه داستان‏گویی نه فقط جای تحسین دارد،بلکه‏ بیشترین توجه را می‏طلبد.خود نولان می‏گوید که گرچه حافظهء بصری فوق العاده‏ای دارد و فیلم را حدودا هزاربار دیده است،ولی‏ «حتی اگر خود من در دقیقه بیستم فیلم وارد سالن شوم نمی دانم‏ که صحنه بعدی چه خواهد بود.» یکی از عوامل اصلی موفقیت فیلم(علاوه بر فیلمبرداری‏ مسحورکننده والی پفیستر و تدوین سریع و دقیق دادی دورن) بازی استثنایی پیرس در نقشی بسیار چالش‏برانگیز است.در واقع‏ هرچه بیشتر از لنرد می‏بنیم و بیشتر درباره زندگیش می‏فهمیم، تنش و تعلیق فیلم غیر قابل تحمل‏تر می‏شود.طبعا بامردی که‏ می‏گوید«اگر نتوانم زمان را حس کنم چه‏طور می‏توانم معالجه‏ شوم»،احساس همدلی می‏کنیم و نگرانش می‏شویم.ولی این‏ احساس از نوع خاصی است.همان‏طور که نقش حاکم بر خود فیلم بسیار هنرمندانه‏تر از تریلرهای معمولی نمود دارد.مترجم: مهدی فروتنمنبع: نقد سینما » تیر 1380 - شماره 25پایگاه مجلات تخصصی نورسایت نورمگزممنتو را وقتی دیدم فکر کردم این پایان سینماست. هنوز هم چنین می اندیشم.این فقط فیلمی بر اساس تدوین یا ساختار باژگونه نیست چیزی فراتر از این حرفهاست چیزی که گوشه های فراموش شده کابوسها و خوابهایمان را احضار می کند. ممنتو فیلمی است که با دو لایه از ساختار فکری ما بازی میکند.یکی خوداگاهی و اصرار ما بر درک کلید ظاهری فیلم است مانند آنها که در سرخوشی هم هرگز نمی خواهند یا شاید نمی توانند از تصور اینکه چیزی بر ادراکشان اثر می گذارد فارغ شوند و معنای سرخوشی را در نمی یابند یا آنها که در رانندگی در جاده ای کوهستانی و دل انگیز به چیزی جز مکانیزم رانندگی و چرخ دنده نمی اندیشند و هرگز از تابلوی زیبای طبیعت، این پرده نمایش بادگیر((windscreen لذت نمی برند  . شاید این توانایی مربوط به چین خوردگیهای ساختار مغز  انسان هم باشد که اندازه قابلیت های فردی را در ترکیب تعیین می کند که هرچقدر این پیچ خوردگیها بیشتر باشد شاخکهای گیرنده روان -که چیزی جز برآیند اندیشه نیست -حساستر و آسیب پذیرتر می شود.مهم این است که بتوانی رانندگی را به سیستم اکستراپیرامیدال( خارج هرمی= راه کنترل غیر ارادی در سیستم عصبی مرکزی بدن) واگذاری و در سطحی فراتر همزمان از منظره های اطراف لذت ببری. نمونه متعالی و البته غیر قابل قیاس آن دیدن فیلمی از این دست است. اینها را گفتم که به لایه دوم ممنتو برسم.اینکه ارزشهای این فیلم را به جنبه های تکنیکی و ساختار وارونه فیلم معطوف بدانیم نگاهی است که پیوسته در سطح می ماند و بر افتخار کم خردانه کشف ساختار فیلم اکتفا می کند و درجا می زند وگرنه اگر فقط این جنبه و بازیگوشیها و لطایف سینما برایمان مهم است فیل گاس ون سنت فیلم به مراتب بهتری است یا بیست و یک گرم که همچنان فیلم ارزشمند و چند لایه ای است یا مثلا کارهای تجربه گرایانه ای از این دست. البته فراموش نمی کنیم که که سینما از این نظر بسیار مدیون تارانتینوی بزرگ و شاهکار بی تکرارش پالپ فیکشن است. ولی ممنتو در لایه ای دیگر از خودآگاه فراتر می رود و به گوشه های تاریک ناخودآگاهمان دست می یازد. تصویر مردی که به موازات دیگری می دود و نمی داند چه کسی در پی آن دیگری است تصویری هراسناک از پادرهوایی و بی ریشگی است. بازخوانی اندیشمندانه ای از آنچه بر انسان معاصر می گذرد. نمونه اش را درفیلم باشگاه مشت زنی_ فیلم بسیار محبوب دیگرم-هم دیده ایم. ادوراد نورتون آن فیلم و بی بصیرتی اش بر آنچه بر او می گذرد و فاجعه ای که می آفریند به خوبی به دستاویز شدن و سرگردانی قهرمان فیلم ممنتو(لنی با بازی گای پیرس) پهلو میزند. نگاه کنید به جایی که لنی، بطری مشروب در دست، در حمام نشسته و می اندیشد که آن بطری را سر کشیده و مست است و چند دقیقه بعد آشکار می شود که او آن بطری خالی را برای دفاع از خود در دست گرفته . من با دانش اندک سینمایی ام تصویری شگفت انگیز تر و اندیشگرانه تر و  از همه مهمتر بی ادعاتر از این، برای دست اندازی و بازیافت لایه های ذهن و یادآوری به یاد ندارم. من این نگاه بی پیرایه پست مدرنیستی سینمای جوان و مستقل کریستوفر نولان را بارها بر شگرد روایت و بازیابی فیلمی پرادعا و البته زیبا چون سال گذشته در مارین باد ترجیح می دهم. البته این تنها،گونه ای از  پسند است. گوهره ممنتو به گونه ای خامدستانه تر ولی به همین اندازه بدیع و بی تکرار در اولین فیلم کریستوفر نولان با نام تعقیب(Following) که آنهم فیلمی نو- نوار Neo-noir با شکست زمان است به کار رفته. _آن فیلم را نولان با پول توجیبی و در قطع 16 میلی متری و در خانه پدری اش ساخته بود_. او هرگز نتوانست شکوه ممنتو را بازآفریند. کلید های ورود به دنیای اسرار آمیز ممنتو چیست؟ دنیایی که سراسر دریغ است و چرخه وار تکرار می شود.آنگاه که فیلم را وارونه می بینیم_ که من چند بار ازپایان به آغاز دیدم _ تازه در می یا بیم که رستگاری در میان نبوده و هیچ خاطره ای بازیافت نشده. بازی دیگری شروع خواهد شد و لنی دستاویزی برای حذفی دیگر خواهد بود.جهان داستان، به شدت خودبسنده است و زایا. معشوق می آفریند و آرامش کنار  ولی  به سرعت پوست اندازی می کند و خیال باطلمان را برباد می دهد. دوست می آفریند و بارها به تردیدمان می دارد. هویت را به پرسش می گیرد.در تمام روایت، امیدی به رستگاری برایمان سوسو می زند آنهم با انتخاب تصویری سیاه و سفید برای بخشهای گفتگوی تلفنی لنی که با رنگ قطعه های دیگر روایت نمی خواند. در میانه های داستان او از مخاطب تلفنی اش می پرسد: تو کیستی؟ این  پرسش همچون آواری بر سرمان فرود می آید. امیدمان را کم رنگ می کند و سرانجام که این روایت سیاه وسفید به ابتدای فیلم و نزدیکی های انتهای داستان_ همین مقطع روایت، وگرنه این داستان جز با نابودی لنی پایان نخواهد پذیرفت- می رسد چیزی جز آه و دریغ باقی نمی گذارد.کابوسی ناگزیر. پرداختی فرامدرن بر کابوس. از کلیدهای ورود گفتیم: مهم این است که اجازه ورود را این ما هستیم که می دهیم یا نمی دهیم واینکه خود را آیا تا آن اندازه وا می گذاریم تا معنا به عمق جانمان رسوخ کند؟ حافظه چیست ؟مکانیزم خواب و رویا چیست؟ چرا حافظه گاهی از عمری که کرده ایم فراتر می رود؟ چرا گاهی چیزی می بینیم که فکر می کنیم پیشتر دیده ایم؟ نوروسایکولوژیست ها به این پدیده می گویندde ja vu  و آنرا پیامد دیس شارژ(تخلیه) ناگهانی برخی مدارهای سیناپسی مغز و اختلالی در لوب تمپورال و دقیقتر از آن در هیپوکامپ مغز می دانند به بیان ساده تر، نوعی تشنج ساده آنی است که البته تشنج هم چیزی جز دیس شارژ ناگهانی بارهای الکتریکی گروهی از نورونها(سلولها)ی مغز نیست.آیا باید بر چنین تحلیل علمی و دقیقی تردید کنیم و قطعیت آنرا رد کنیم و جایی برای تحلیلهای روانکاوانه فراجسم باقی بگذاریم؟ این پرسشی است که من پزشک هنوز و هیچگاه پاسخ آنرا نمی دانم. آیا خوابهایی که می بینیم و زمانی دیگر به وقوع می پیوندد چیزی در حد اختلالی ارگانیک در ساختار مغز چرب ماست که می پنداریم پیشتر آنرا تجربه کرده ایم ؟و... اینکه  گاهی فکر می کنیم به گاهی دیگر و زمانی دیگر انگار در این دنیا زیسته ایم و برخی تجربه ها برایمان غربت و نزدیکی عجیب و غریبی دارد که نمی توانیم توصیف کنیم هم از این دست است؟  گروهی از دیرباز تئوری تناسخ  را روی میز گذاشتند. چیزهایی هم خوانده و شنیده ایم -که گاهی به فکرمان وا می دارد- چه از خردگرای فیلسوف و چه از  عرفانجوی خرد وانهاده.حافظه چیست؟ خواب چیست؟ آیا گاهی تاوان چیزهایی را می دهیم که مربوط به خودمان نیست؟ بازی را چه کسی می گرداند؟ چرا گاهی که در تنهایی زیاد با آینه تنهاییم از تصویر خودمان می ترسیم و می پرسیم ما کیستیم؟ چرا برخی از ما به چشمان خودمان در آینه با تردید و ترس نگاه می کنیم؟چرا گاهی که نفس زنان از کابوس نیمه شب بر می خیزیم از تصور معنای من وحشت می کنیم؟چرا از مرگ می ترسیم وقتی تنهاییم و زیاد به آن راه می دهیم تا از پوست کرگدنمان بگذرد؟ کسی دنبال ماست؟ اینجا کجاست؟  ما که هستیم؟ کجا داریم می رویم؟ پشت سرت را نگاه می کنی مبادا کسی باشد.همان که در خلوت پس گردنت حس می کنیش و.. و... و.... اینها کلیدهایی است برای ورود به دنیای هراس آلود ممنتو. برای دیدن ممنتو کمی از چین خورگی خاکستریهای مغز لازم است. مغزهای اتو کشیده و صاف راه به دنیای این اثر شگرف ندارند.یادتان که هست... نویسنده: رضا کاظمیمنبع: رضا کاظمی. کامحتما شنیده اید که به شوخی می گویند ژان پل سارتر همواره یه دنبال اختراع غذایی بود که احساس پوچی را در انسان القا کند. در فیلم Memento شاهد این هستیم که کریستوفر نولان احساس بیماری از دست دادن حافظه ی کوتاه مدت را با یک فیلم 113 دقیقه ای در بیننده به وجود می آورد. این فیلم که بدون شک به جا به سمت عقب بر می گردد ما را وادار به دوباره دیدنش می کند. یک بیننده ی نه چندان حرفه ای اگر تا آخر فیلم طاقت بیاورد پس از تمام شدن آن به خیلی از ابهامات ظاهری فیلم نمی تواند پاسخ دهد. با این حال معتقدم تماشاگر حرفه ای نیز برای درک کامل فیلم با مشکل مواجه است. در تاریخ سینما بارها با فیلم هایی برخورد کردیم که سکانس های آن در جهت عکس نمایش داده شده اند Memento از دو حیث با آنها فرق می کند. اولا فیلم به دلایلی که در ادامه خواهم آورد به حق سعی در بازی با ذهن مخاطب دارد. (و نه مثل فیلم irriversible که بر عکس کردن سکانس هایش به اعتقاد من صرفا برای قرار دادن فیلم در زمره فیلم های پیشرو بوده است) و ثانیا این فیلم دو نوع صحنه دارد; صحنه های سیاه سفید و رنگی، ابتکار نولان در ساخت فیلم Memento در این جا هویدا می شود، سکانس های سیاه سفید به صورت عادی و سکانس های رنگی به طور عقبگرد پخش می شوند و در نقطه ی اوج فیلم (آخر فیلم) به هم می رسند در حالی که از لحاظ زمانی صحنه ی اول فیلم آخر آن است. در این جا سعی می کنم خلاصه ی کوتاهی از آن چه به ترتیب زمانی و نه به ترتیبی که در فیلم می بینیم، بیاورم. در ابتدای صحنه های سیاه و سفید فیلم ( همان ابتدای زمانی) لئونارد را می بینیم که در حال حرف زدن با تلفن است که بعدها در فیلم متوجه می شویم با تدی، تنها به ظاهردوست لئونارد،که یک پلیس است حرف می زده است. در این مکالمه طولانی لئونارد در مورد بیماری خود توضیحاتی می دهد. او که در شرکت بیمه کار می کرده در دوران کاری خود با فردی به نام سامی آشنا شده است که از بیماری مشابهی رنج می برد یعنی او نیز فقط چیزهایی را به خاطر می آورد که از تاریخ معینی به قبل بودند. چندی قبل همسر لئونارد توسط فردی به نام جان جی کشته می شود و در همان حادثه لئونارد حافظه ی کوتاه مدت خود را از دست می دهد و در این مدت به جمع آوری اطلاعات از قاتل همسرش می پردازد.لئونارد در مکالمه خود به این موضوع اشاره دارد که روشی برای مقابله با مشکلش پیدا کرده و شرایطش با سامی فرق می کند. صحنه ی مرگ همسر سامی بدون شک یکی از غم انگیز ترین صحنه های فیلم است ما در فیلم هرگز نسبت به لئونارد احساس ترحم نداریم ولی در این صحنه نا امید کننده بودن بیماری او مشهود است. همسر سامی برای امتحان کردن شوهرش بارها ساعت خود را عقب می کشد و از او درخواست می کند انسولینش را بزند و به طبع سامی که فقط 15 دقیقه خاطره دارد این کار را می کند و همسرش را می کشد. روش لئو برای مبارزه با بیماریش استفاده از عکس افراد و تتو بر تمام بدن خود است. او هر روز با یادآوری سامی به کمک تتویی که بر روی دست چپش است بیماری خود را به یاد می آورد و با اتکا و اعتماد به تتوها و یادداشت هایش به دنبال قاتل همسرش می گردد. تدی پس از تماس های طولانی بالاخره موفق می شود به لئو بقبولاند که قاتل همسرش را پیدا کرده (فرد جیمی نامی) و لئونارد به محلی که تدی مدعی است قاتل زنش آن جاست می رود و او را می کشد و لباس هایش را می پوشد. آیا این اولین باریست که تدی از لئو برای کشتن شخص مورد نظر خود استفاده می کند؟ در این لحظه صحنه های سیاه و سفید به شکل هنرمندانه ای تبدیل به رنگی می شوند ( با سکانس آخر فیلم روبرو هستیم). در این به اعتقاد من مهمترین سکانس فیلم تدی سعی می کند با حرف هایش مطالب بعضا ضد و نقیضی را به لئو القا کند. مثلا او را به شک می اندازد که سامی خود او و ساخته ی ذهن اوست با این حال لئو حرفش را نمی پذیرد و پشت عکسی که از تدی قبلا گرفته می نویسد: "دروغ هایش را باور نکن". لئو عکسی که از جیمی پس از مرگش گرفته بود را می سوزاند و ذهن خود را به کل از این ماجرا پاک می کند. از این پس لئو با لباس ها و ماشین جیمی زندگی می کند. او در جیبش یادداشتی پیدا می کند که در آن نوشته ناتالی را ببین ( پیغامی برای جیمی دوست پسر ناتالی که لئو او را کشته) ولی لئو که همه چیز را فراموش کرده فکر می کند پیغام مربوط به اوست و به دیدار ناتالی می رود ناتالی به او در پیدا کردن قاتل زنش کمک می کند چرا که لئو هم در ماجرایی به او کمک کرده است هر چند به کل فراموش کرده و سپس همان طور که در صحنه ی اول فیلم دیدیم لئو، تدی را می کشد. سکانس های فیلم تقریبا 5 دقیقه ای هستند درست به اندازه ی مدت زمانی که لئو می تواند مسائل را در حافظه ی کوتاه مدت خود نگه دارد. لئو بعد از هر 5 دقیقه با مکان و شرایطی روبرو می شود که هیچ ایده ای از آن ندارد ما نیز به دلیل روند عقب گرد فیلم درست مثل او وارد فضای جدیدی می شویم که از گذشته ی آن هیچ اطلاعی نداریم. اینکه ما نسبت به لئو احساس ترحم نمی کنیم شاید به این خاطر است که حتی از او با وجود بیماریش کمتر می دانیم. صحنه های سیاه سفید که به جلو می روند ما را کم کم با گذشته ی لئو آشنا می کند خاطراتی که قبل از از دست دادن حافظه ی کوتاه مدت اش بوده. و به مرور ما نیز مانند لئو از گذشته اش با خبر می شویم. نمی توان بر نولان این خورده را گرفت که برای جذاب و معما گونه کردن فیلمش، این نوع نمایش فیلم را برگزیده است بلکه این بهترین راه نمایش چنین فیلمی است. بر خلاف گفته ی نولان که "در Memento معلوم است چه کسی دوست و چه کسی دشمن لئونارد است و همچنین ابهامی در فیلم وجود ندارد" برداشت های متناقضی از این فیلم شده است. دیدکاه اول: لئو خودش قاتل همسرش است و سامی ساخته ی ذهن اوست و بیماری او مدت ها قبل از مرگ همسرش در یک تصادف برایش به وجود آمده. تدی راست می گوید. دیدگاه دوم: سامی وجود داشته و لئو از او برای به یاد آوردن بیماریش استفاده می کند، همسرش را کسی جز خودش کشته و او به دنبال قاتل همسرش برای گرفتن انتقام است و همان طور که لئو پشت عکس تدی نوشته تدی همواره سعی در منحرف کردن راه او دارد. شخصا دیدگاه اول را به دلایلی که خواهم آورد نمی پسندم با این حال این دیدگاه آنقدر ها هم که به نظر می رسد غیر قابل دفاع نیست. مهمترین دفاعی که آورده اند این است که در لحظه ی مرگ همسر سامی فقط سامی و همسرش در صحنه حضور دارند. همسرش که به دلیل تزریق انسولین بیش از حد کشته می شود سامی هم که از بیماری نداشتن حافظه ی کوتاه مدت رنج می برد پس لئو چطور این خاطره را برای تدی تعریف می کند؟ همچنین همسر سامی برای متقاعد کردن سامی بارها ساعت مچی خود را عقب می کشد حال آن که سامی اصلا به ساعت او نگاه نمی کند ولی وقتی لئو وسایل شخصی! همسرش را می سوزاند یک ساعت رومیزی هم در بین آن ها وجود دارد آیا این همان ساعتی نیست که همسر لئو ( و نه همسر سامی) آن را به عقب می کشیده؟ و آیا مطمئنیم تدی قاتل همسر لئو است؟ در دفاع از دیدگاه دوم، نمی خواهم ابهامات موجود را توجیه کنم ولی مگر جز در سکانس آخر اشاره ای به ساخته ی ذهن بودن سامی شده است؟ در چند دقیقه ی آخر فیلم تصویری از حافظه ی لئو می بینیم که در آن لئو در حال نیشگون گرفتن از همسرش است این تصویر دو سه بار با تصویری که در همان محیط است ولی نمایانگر انسولین ردن لئو به همسرش است، جایگزین می شود ( تصویری که به اعتقاد من تدی با سوء استفاده از وضعیت لئو در ذهنش می سازد) اگر قرار باشد لئو حافظه ی کوتاه مدتش را قبل از این خاطره ( نیشگون یا انسولین) از دست داده باشد چرا باید این خاطره در ذهنش مانده باشد؟ حرف های ضد و نقیض تدی در این صحنه و صحنه های قبل چطور توضیح داده می شود؟ آیا ناتالی و جیمی به کل قابل حذف از فیلم نیستند؟ جدای توجیهات منطقی اولا نمی توان گفت نتیجه گیری این فیلم بر عهده ی مخاطب است چرا که اصلا با ساختار فیلم هم خوانی ندارد و ثانیا اگر بنا باشد دیدگاه دوم را بپذیریم زیبایی فیلم به این است که که در صحنه ی آخر به بیننده شوک وارد شود (مثل فیلم مظنونین همیشگی) ولی بعد از اتمام فیلم به تنها چیزی که فکر می کنیم دوباره دیدن آن است! بر خلاف نظر برخی که معتقدند فیلم را نباید بیش از یک بار دید، فکر می کنم یکی از برجستگی های Memento این است که بار دوم دیدن آن جذاب تر است با این حال کسانی که مدافع دیدگاه اول هستند، دیدگاه خود را مدیون دو و حتی بیشتر بار دیدن فیلم هستند. ناتالی، تدی و برت (در هتلی که لئونارد در آن است کار می کند) افرادی هستند که با لئو در تماسند. جالب این جاست که هر سه از لئو برای رسیدن به اهداف خود استفاده می کنند: ناتالی با سوء استفاده از بیماری لئو، وی را وادار به از میان برداشتن تهدید کننده اش می کند، تدی از او برای کشتن drug dealer ها استفاده می کند و برت پول دو اتاق را از او می گیرد. این فیلم روند منطقی را دنبال می کند ( هرچند به نظر کار سختی می رسد) ولی هنوز یک مسئله برایم مشخص نیست در صحنه ی آخر فیلم می بینیم لئو بر روی برگه ای یادداشت می کند که شماره ماشین تدی را به عنوان شماره ماشین جان جی، قاتل همسرش، بر روی بدنش خال کوبی کند چرا همان جا نمی نویسد تدی قاتل همسرش است؟ نویسنده : نسیم صادقیمنبع: وبلاگ نقد فیلماین فیلم محصول سال 2000 میلادی است و به كارگردانی كریستوفر نولان. فیلمنامه این اثر براساس داستان كوتاهی به نام ممنتو موری نوشته جاناتان نولان میباشد.جانا تان نولان برادر كریستوفر میباشد كه در فیلمنامه های زیادی با هم كار كردند. از همان آغاز فیلم در می یابیم كه با روال عادی و خطی روبرو نیستیم، البته با فشار اوردن به سلولهای ریز خاكستریمان.به طوری كه متوجه میشویم، فیلم از پایان به طرف اغاز میرود. داستان فیلم به تلاش فردی به نام لئونارد شلبی در جستجوی شخصی که به همسر وی تجاوز کرده و وی را کشته است می‌پردازد. لئونارد به فراموشی کوتاه مدت مبتلاست و بنا به شرایطی كه دارد مجبور است بیشتر بر یادداشتهایش اعتماد كند.یا با خالكوبی بر اعضای بدنش. فیلم ممنتو از خودآگاه فراتر می رود و به گوشه های تاریک ناخودآگاهمان دست می یازد. تصویر مردی که به موازات دیگری می دود و نمی داند چه کسی در پی آن دیگری است تصویری هراسناک از پادرهوایی و بی ریشگی است. بازخوانی اندیشمندانه ای از آنچه بر انسان معاصر می گذرد. دنیایی که سراسر دریغ است و چرخه وار تکرار می شود.آنگاه که فیلم را وارونه می بینیم تازه در می یا بیم که رستگاری در میان نبوده و هیچ خاطره ای بازیافت نشده. در سكانسی او (لئونارد)در پی فرار و به در بردن جانش به آن حمام پناه برده و بطری خالی را برای دفاع ازخود در دست گرفته است. این روایتی شگفتا نگیز برای دستا ندازی و بازیافت لایه های ذهنو یادآوری است. در نگارش ممنتو و در اجرای آن فاصله میان اپیزودهای فراموشی به دقت بامكانیسم اختلال حافظه اخیر هماهنگ شده است. در واقع با چیدمان عامدانه و اشتباه برخیعناصر، حتی حافظه اخیر مخاطب هم به چالش كشیده می شود. الگوی بازگشت زمان به گذشته در ممنتو دو دستاورد اساسی دارد: در تمام روایت، امید به رستگاری و رهایی لنی برایمان سوسو می زند، آن هم با انتخاب تصویری سیاه و سفید برای بخش های گفت وگوی تلفنی لنیكه با رنگ قطعه های دیگر پازل روایت نمی خواند. در واقع ترتیب زمانی این تكه های سیاه وسفید بر خلاف قطعه های رو به عقب روایت اصلی ترتیبی منطقی و رو به جلو است. در میانه های همین روند امیدآفرین قطعات سیاه و سفید است كه لنی از مخاطب تلفنی ا ش می پ رسد: تو كی هستی؟ این پرسش همچون آواری بر سر امیدهای كم رنگ رهایی فرود می آید و سرانجام این روایت سیاه و سفید به ابتدای داستان روایت شده در فیلم و نزدیكی های انتهای واقعی داستانمی رسد و چیزی جز آه و دریغ به جا نمی ماند. درون مایه اساسی تر روایت ممنتو ایجاد و تقویت وسوسه مقاومتن اپذیر بازیابی خط اصلی زمان است. وسوسه چیدن قطعات و خطی كردن فیلم ما را به تلاش برای وارونه دیدن داستان برای رسیدن به تصویر منطقی و خطی آن رهنمون می كند و درست پس از این كه از كشف این روال خرسندیم، باواقعیتی هولناك روبه رو می شویم. همه داستان نمایشی بیش نبوده. هیچ واقعیتی در كار نیست. ما تنها شاهد یك مقطع كوتاه از زندگی لنی بودها یم كه دستاویزی برای تسویه حساب های شخصی دیگران بوده. او خاطره مرگ همسرش را تنها در ذهنش بازیافت می كند و در این شهر كوچك مرگ آلود او حتی ذره ا ی به كشف واقعیت نزدیك نشده و قرار هم نیست نزدیك شود. كل روایت در یك دایره محدود رخ می دهد و این دقیقاً بر خلاف آن چیزیاست كه ما در چینش باژگونه این داستان درك كرده بودیم. روایت ممنتو روایتی خودبسنده است. به شدت مینی مال و در همان حال گسترده و جهان شمول است. گذر زمان در ممنتوتهدیدكنندهت رین عامل برای لنی سرگردان و حیران است. او برای مقابله با ماهیت تخریبگرزمان به نوشتن رو می آورد. به عكس گرفتن رو می آورد. آیا این همان چیزی نیست كه درابعادی فراتر، بشر به آن متوسل شده است؟ ممنتو تمثیلی از دایره های عمر حسرتبا ر انسان معاصر است. دایره ها ی كه در آن خیال آن كس كه معشوق راستین و مادرانه می پندارش باشتاب بی رحمانه ای دود می شود و به هوا می رود.  نویسنده: پدرام تاج محرابیآیا مشخصاتی که در شناسنامه دارم تمام اطلاعات مربوط به من را در خود دارند یا می توان با دستکاری این اطلاعات حقیقت من را تغییر داد. رمزگان DNI یا کد ملی؟ کارت عضویت در یک کتاب خانه یا نام کوچک وصمیمی شده ؟ کدام یک به حقیقت من نزدیکترند؟ " Memento " بیشترازآنکه به بحرانی در حافظه یک مرد انتقام جو محدود شود روی یک مفهوم آلتوسری (۱۹۱۸ ۱۹۹۰) انگشت می گذارد. مفهوم استیضاح *(Interpellation) یا به بیان ساده تر " مورد خطاب قرار گرفته شدن". انسان با نامیده شدن به شبکه ای از دلالت ها یا به عبارت لاکانی آن نظم نمادین تبعید می شود که رهایی از آن تا ابد امکان ناپذیر است. در این میان " من کیستم؟ " سئوالی ست که همواره باید توسط دیگری جواب داده شود. خطاب تیغ دو لبی است که هم مسبب هویت یابی ست وهم هویت زدایی.قهرمان یاد آوری در یک سراشیبی قرار گرفته است . هر چه مدارک مبتنی بر وجود و حضور او بیشتر می شوند او بیشتر گم شده و بیشتر خود را در محاصره فاکت ها و نشانه ها می یابد. کارکرد حافظه و به قولی باز خوانی زندگی از آخر به اول موجب فروپاشی زمان می شود ولی فیلم قصد دارد با زمان مواجه شود وتوالی روی دادها و پیوسته گی ها را به توهم درک تدریجی دیدن زمان بیا فزاید. چیزی که هست ما با نشانه های پراکنده به مثابه فضا های متفاوت حسی مواجهیم که پرده به پرده به اجرای نقش خود مشغولند. نماهایی که به تست های روانشناسی شباهت دارند مخصوصا در آن قسمت که درد باید به کمک به خاطر سپاری یک تصویر یا شکل هندسی بیاید بر این واقعیت علمی استوار بود که فرایند به خاطر سپردن به میزان ترشح آدرنالین در لحظه ی خاص دلالت دارد تا استنادی زمانی بر اساس توالی.( تاریخ بیشتر به واسطه بر جسته شدن قهرمانان وخون ریزانش علامت گذاری شده تا هر چیز دیگری) و همین تفاوت اصلی حافظه ماشینی و حافظه انسانی ست. ما می توانیم تصویری گنگ در کودکی را بدون به خاطر آوردن زنجیره پیوستاری آن مانند سکانس خاص که بر حسی خاص (ترس ، اضطراب ، شادی و الی آخر) استوار بوده به یاد آوریم و همین توانایی در به خاطر آوردن لحظات به صورت فضا ی حسی ، قهرمان قصه را در وضعیتی قرار می دهد که با فرافکنی داستان سامی و ارتباط او با همسرش، مرگ همسر خود را همپوشانی کرده و به گونه ای آب بر وجدان معذب خویش بریزد. البته اطلاعات کاذب در مورد سامی و این که او تنها بوده و اصلا همسری نداشته توسط تدی درست در لحظه ای که با شیطنت دو لنگه کفش را با هم جفت می کند گفته می شود و تعادل لئونارد را بیشتر و بیشتر بر هم می زند. ما با دو گونه تفسیر در این مورد مواجهیم. خیانت نشانه ها به واقعیت یا کنار زدن واقعیت و رونویسی اش در دست نشانه ها،( ایدئولوژی یا نظام وانمودها ) بیایید وقت خود را با پروراندن یک اصطلاح هدر دهیم و به روشی خاص که به شکل استادانه ای در فیلم به اجرا در آمده سرو شکل منطقی و قابل پیگری بدهیم اصطلاح سوزن کاری را به یاد داشته باشید. و با این توضیحات ازان دور شوید . در باور هگل کلمه قاتل چیز است ؛ این حکم کلی بر این اساس استوار است که ما با نامیدن چیز را به یک غایب تبدیل می کنیم و این چیز غایب همواره همانی نیست که درواقعیت بوده است . بلکه آن چیز ، همچون نشانه ای در سیستمی کلی وفراگیر از نشانه ها حل شده و رابطه خاص خود با ما را با یک رابطه کلی وعام تعویض کرده است . برای مثال فرض کنید که ما برای به یاد اوردن خطا یا هر چیز دیگر به سرعت توبیخ یا نیشگونی را به یاد بیاوریم که از بابت این اقدام به کرات نسیبمان شده است در این شرایط نیشگون یا همان سوزن کاری مورد اشاره چیزی بیشتر از نام آن خطا یا حتی خود آن خطاست. این نشانه که با درد همراه شده و درد حس مازادی است که در رابطه ما با آن موضوع حافظه مان را مورد خطاب قرار می دهد. در یاد آوری هم با همین رویه مواجهیم. او برای یادآوری و زنده نگه داشتن دوست داشتنی وهدف سازترین تصویر به همسر خود و مرگ او فکر میکند او با این کار هدف و احساس آرامش را به دست می آورد و با تلقین مداوم وتکرار بیش از حد آن سعی در نوعی علامت گذاری شرطی شده دارد.هدف برای او از این جهت حیاتی ست که از سرگردانی اش می کاهد در این شرایط بیننده هم وضعی بهتر از خود کاراکتر ندارد او هم با داستانی تکه تکه شده درست در خلاف جهت مواجه است و تنها راه ارتباط بین تصاویر را در نوعی روش سوزن کاری می یابد .برای توضیح بیشتر این روش باید بگویم که در هر صحنه عناصر برجسته ای وجود دارند که در سکانس های قبل یا بعد تکرار می شوند و نوعی حس خاطره داشتن با آن بخش را تداعی می کنند این عناصر معمولا جزیی مثل یک تبخال درشت به سرعت حافظه را سوزن کاری کرده و ناخوداگاه جستجوی دوباره خود را طلب می کنند. او رفته رفته از کلمات به سمت تصاویر می گریزد و امکان تاویل و گسترده گی معنا را با قطعیت خطر ناکی جایگزین می کند. او به شدت از آلترناتیو ها alternative ( فرامین قاطع ولازم الاجرا) به سمت alter ego (منِِِ دیگر)، alter (دگرگون شدن) و در نهایت alterity (دگربودگی) رانده می شود. دریکی از قابل توجه ترین بخش ها در" یاد آوری " به شکل نمادین وچالش برانگیزی به همین روند استحاله ای و پیوند سوژه و ابژه پرداخته می شود؛ او با خالکوبی عقاید و خواست هایش (ذهنیت یاsubjectivity) را به شی ای قابل مشاهده و خوانش (عینیتobjective) بدل می کند و با همین فرایند تمام سازو کارهای روانکاوی که بر اساس آن امیال و ایده ها از تاریکی ناخود آگاه خارج شده و مورد خوانش روانکاو قرار می گیرند را به چالش وا می دارد. فکر می کنم برای اولین بار حدود سی سال پیش بود که ژیل دلوز فیلسوف فرانسوی با طرح همین مسئاله یعنی هویت زدایی انسان معاصر توسط روانکاوی ، روانکاوی رسمی را مورد پرسش (استیضاح) قرار داده بود. ایده او براین حقیقت استوار بود که مارکسیسم وروانکاوی را به گونه ای واقعی تشکیل دهندگان بروکراسی های بنیادین می دانست و بر این باور بود که این دو گونه آگاهی انسان مدرن از در دو حوزه خصوصی و اجتماعی مورد محاصره ، خوانش و رمز گذاری خود قرار داده اند و او را از هویت وفردیت خویش خالی کرده اند. قهرمان "یاد آوری" در معرض سوء استفاده و بهره کشی های مادی و احساسی است. او مدام از خود می پرسد (where am I?) و این سئوالی به شدت اضطراب آور است. ولادمیر نابوکوف در تحلیل داستان مسخ فرانتس کافکا که در آن یک بازاریاب دائما" مجبور به سفر، تبدیل به یک سوسک بزرگ می شود به لحظه ای اشاره می کند که در آن گرگور سامسا از خواب بیدار شده و از خود می پرسد که کجاست؟ و این سئوال یکی از وجودی ترین سئوالاتی ست که می توان در باره خود و هستی به آن اندیشید و با این اندیشیدن به فلسفه هایدیگر در مورد مفهوم dasein(وجود حاضر؛هستی آن جایی) نزدیک شد. شاید باید پرسید لزوم اشاره به نام چند فیلسوف ونظریه پرداز در این متن برای چیست؟ و در جواب به یک اصطلاح اندیشید « سوزن کاری »پی نوشت ها *. در برخی از نظریه های اجتماعی ، این مفهوم معرف فرایندی است که طی آن افراد درکی از هویت خود را پیدا می کنند. در نظریه آلتوسر"خطاب" مکانیسمی است که سوژه ها را به شیوه ای تولید می کند که آنها وجود خود را بر اساس ایدولوژی مسلط جامعه ای که در آن به سر می برند تصدیق می کنند. به عقیده آلتوسر ایده "خطاب" مبین این نکته است که سوژه ها از قبل محصول ایدئولوژی هایند، و به این ترتیب این نظریه ایده آلیستی که ذهنیت یا سوبژکتیویته امری اولی و خود بنیاد است را باطل می شود. نویسنده: فرهاد اکبرزاده    منبع: شب نوشته های فرهاد اکبرزادهیک حدود یازده سال از ساخته شدن ممنتو، ساخته‌ی تحسین برانگیز کریستوفر نولان می‌گذرد و فیلم هم‌چنان تروتازه و محکم و استوار سر جایش ایستاده و کماکان تماشایش برای هر سینمادوستی می‌تواند تجربه‌ای شیرین و گران‌بها باشد. نقطه‌ی برجسته‌ی فیلم یعنی بازی با عنصر زمان و روایت معکوس بارها و بارها دستمایه‌ی فیلم‌سازان بزرگی قرار گرفته و فیلم‌های زیادی با روایت معکوس و به هم ریخته دیده‌ایم، اما اعتقاد دارم ممنتو در درست‌ترین حالت ممکن از شیوه‌ی روایت معکوس برای تعریف کردن قصه‌اش سود جسته و اکثر فیلم‌های دیگری که با این شیوه ساخته شده‌اند صرفاً به خاطر جذابیت فرمی چنین ساختاری به این شیوه روی آورده‌اند. البته منظور نگارنده صرفاً روایت معکوس است، وگرنه در آثار فیلم‌سازی همانند ایناریتو به‌ خاطر روایت کردن چند قصه‌ی موازی همان ساختار به هم ریخته‌ای را طلب می‌کند که در فیلم‌های بزرگی هم‌چون ۲۱ گرم و عشق سگی شاهد آن هستیم. بازی با عنصر زمان در ممنتو صرفاً یک بازی فرمی نیست. به این دلیل که پیرنگ اصلی داستان یعنی زندگی مردی که حافظه‌ی کوتاه‌مدت ندارد بهترین بهانه برای چنین روایتی است. در روایت‌های خطی چون شیوه‌ی روایت منطبق بر زندگی عادی تماشاگر است، عادت‌های تماشاگر به هم نمی‌ریزد و تماشاگر بسته به اطلاعاتی که در طول زمان از سوی فیلم‌ساز دریافت می‌کند دائم منتظر اتفاقات بعدی ‌است. اما در فیلمی همانند ممنتو ابتدا هر اتفاق را می‌بیند و تازه در سکانس بعدی (قبلی) باید ریشه و عامل آن اتفاق را بیابد و این مستلزم یک حافظه‌ی درست و حسابی ‌است. یعنی فیلم‌ساز و فیلم‌نامه‌نویس با این ترفند عملاً تماشاگر را در موقعیت شخصیت اصلی فیلم (لئونارد) قرار می‌دهند. روشی از این خلاقانه‌تر در ایجاد هم‌ذات‌پنداری و غرق کردن تماشاگر در دنیای فیلم سراغ دارید؟ دو ممنتو از دو بخش کاملاً مجزا تشکیل شده که به لحاظ روایت (یکی معکوس و دیگری خطی) و فرم (یکی رنگی و دیگری سیاه و سفید) هم کاملاً متمایزند. در روایت معکوس و رنگی، لئونارد شلبی مشغول پیدا کردن مردی با نام جان.جی است و در روایت خطی و سیاه و سفید او را دائماً در حال مکالمه با شخصی که هیچ‌وقت نشان داده نمی‌شود می‌بینیم که مشغول تعریف کردن ماجرای یکی از ارباب‌رجوع‌هایش است که مشکلی همانند مشکل کنونی لئونارد داشته. سؤال این‌جاست که اولاً چرا نولان فیلمش را به دو نیمه‌ی کاملاً مجزا تقسیم کرده و اصلاً مطرح کردن ماجرای سمی جنکس چه لزومی در فیلم دارد؟ آیا اضافه کردن چنین داستانکی به فیلم صرفاً جنبه‌ی پرشاخ و برگ کردن قصه را دارد؟در سکانسی از فیلم لئونارد و تدی در رستورانی مشغول غذا خوردن هستند. لئونارد عمل کردن بر اساس حافظه و یاد‌آوری را مردود می‌داند و مدرک داشتن را راه درست‌تری برای قضاوت و مجازات دیگران می‌داند. چون اعتقاد دارد حافظه‌ی انسان قابل تحریف است و می‌تواند مثلاً رنگ ماشین را در ذهن انسان تغییر دهد. در تمام سکانس‌های رنگی فیلم لئونارد با همین مدارکی که جمع کرده کارهایش را پیش می‌برد و باعث مرگ دو نفر می‌شود. مدارکی که توسط دیگران به او داده شده و خود لئونارد نقشی در تشخیص درست و غلط بودن‌شان ندارد. او صرفاً آن‌ها را کنار هم می‌چیند و نتیجه‌گیری می‌کند، در حالی که در سکانس‌های سیاه و سفید که او در حال تعریف کردن زندگی سمی جنکس است، تماماً از حافظه‌اش کمک می‌گیرد. نولان با این روش اساساً مقوله‌ی قضاوت را به چالش می‌کشد و در آخر هم متوجه‌مان می‌کند که مفهوم قضاوت بسیار بسیار پیچیده‌تر از آن است که با تجزیه و تحلیل داشته‌های‌مان که صحت و سقم‌شان را هم به این راحتی‌ها نمی‌شود فهمید بتوان به آن رسید. لئونارد اطلاعات مهمش را که آن‌ها را حقیقت می‌شمارد روی بدنش حک می‌کند در صورتی‌ که حقیقتی که لئونارد دنبالش است پنهان‌تر و دورتر از این حرف‌هاست. از سوی دیگر واگویی قصه‌ی زندگی سمی جنکس از سوی لئونارد علاوه بر کارکرد شناساندن هرچه بیش‌تر لئونارد به تماشاگر، از او شخصیتی همانند شخصیت‌های فیلم‌نوآر می‌سازد و وجود شخصیتی به نام ناتالی که مهم‌ترین نقش را در اعمال لئونارد دارد به عنوان شخصیت اغواگر بر این هدف نولان صحه می‌گذارد. در اولین جایی از فیلم که اسم سمی جنکس را می‌شنویم، لئونارد در حال پاک کردن نام او از روی دستش است.

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
درصورت بروز هرگونه مشکل و یا ارائه پیشنهاد و انتقاد، ما را از طریق لینک زیر در جریان بگذارید. باتشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 621
  • کل نظرات : 54
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 410
  • آی پی امروز : 88
  • آی پی دیروز : 126
  • بازدید امروز : 360
  • باردید دیروز : 233
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,196
  • بازدید ماه : 4,043
  • بازدید سال : 27,833
  • بازدید کلی : 1,138,538
  • کدهای اختصاصی
    جدول فروش فیلم ها
    فیلم (هفتــــــــگی) فروش
    Think Like a Man Too$29.2 M
    22 Jump Street$27.5 M
    Dragon 2 $24.7 M
    Jersey Boys$13.3 M