کارگردان :Peter Jackson
نویسنده : J.R.R. Tolkien
بازیگران: Elijah Wood, Ian McKellen ,Viggo Mortensen
جوایز :
برنده اسکار:
بهترین صدا گذاری، بهترین جلوه های ویژه
نامزد اسکار:
بهترین طراحی صحنه، بهترین فیلم، بهترین صدا برداری، بهترین تدوین
خلاصه داستان :
سه روز پس از داستان یاران حلقه گذشتهاست. دوستی «یاران حلقه» از هم گسیخته است. اتحاد از بین رفته و برومیر مرده است. فرودو و سم تنهایی به موردور رفته اند تا حلقه را نابود سازند، مری و پیپین بوسیله ء اوروک-های اسیر شده اند، و آراگورن، لگولاس، و گیملی به دوستی روهان ها درآمده اند.
از سوی دیگر قدرت سایرون در حال افزایش است. سارومان در آیزنگارد قدرت خود را افزایش داده و میخواهد با سایرون متحد شود تا دنیای انسانها را نابود کنند و قدرت دو برج یعنی ارتانک و باراد دور را بر آنها اعمال کند. ارتش مملو از اورک سارومان آماده ی حمله به آراگون و مردم روهان هستند. یکی از اصلی ترین محافظان حلقه یعنی گالوم که فرودو و سم را برای دست یابی به حلقه تعقیب کرده، دستگیر می شود و برای کشف محل نابودی حلقه بعنوان راهنما بکار گرفته می شود. «نبرد حلقه» تازه آغاز شده است ...
نویسنده: الویس میچل
ترجمه: نگار میرزابیگی
"پیترجسکون" دلبستگی و پایبندی اش به حفظ حس و حال و فضای سه گانه "ارباب حلقه ها"، اثر " ج. ر. ر. تالکین" را در دومین اقتباس از این رمان به نمایش می گذارد. شاید اولین قسمت این فیلم سه گانه تصمیم نداشته است که عناصر مهم داستانی قبلش را بی چون و چرا تکرار کند.
نقشه این است: می خواهد ما را یک راست به میان ماجرا پرتاب کند. این ترفند حتی برای کسانی که رمان را به خوبی کف دستشان می شناسند هم لحظاتی از تشویش و نگرانی خلق می کند – همان پریشانی که "هابیت" ها، "فرودو" (الیجاوود) و "سام" (شون آستین) در طول سفرشان تجربه می کنند ؛ این ماموریت در "یاران حلقه" آغاز می شود. هنگامی که "فرودو" حلقه ای را به دست می آورد که می تواند نیروهایش را به او منتقل کند و اتفاقاً – همان طور که در اولین فیلم "یاران حلقه" می بینیم – زندگی اش در "زمین میانه" را هم به پایان می رساند.
این فیلم از معدود فیلم هایی است که سرسپردگی عمیق کارگردانش را به رمان اصلی نشان می دهد. "جکسون " تمام توانایی اش را برای این ادای احترام به کار می گیرد و در نتیجه تلفیقی بی کم و کاست از فیلمساز و نویسنده خلق می کند. شگرد "جکسون" در این حماسه زیبا این است که همان حسی تشویش و نگرانی را که شخصیت هایش تجربه می کنند به تماشاگران منتقل می نماید .
خلاصه ای از مبارزه بین جادوگر مهربان "گندالف" (یان مک کلن) و دیو بد ذات – که یکی از مبارزه های فیلم یاران حلقه هاست – در ابتدای فیلم نمایش داده می شود. این صحنه حرکت آغازین فیلم "برج های دوگانه" است. هر چند که شروعی بسیار جسورانه برای ورود تماشاگران به فیلمی دارد که گذشته ای چندان پیچیده داشته و کمترین اطلاعات را در اختیار شان قرار داده است. با وجودی که فیلم اول آن قدر در آمد داشته که بتواند به تنهایی وضعیت متزلزل اقتصاد ایالات متحده را بهبود بخشد، به نظر نمی رسد که جکسون فهمیده باشد که عده ای به وقایع نگاری فیلم حلقه ها از همان ابتدای وجودش، اصلاً مجذوب نشده اند. و حتی ممکن است عده ای باشند که هنوز فیلم " یاران" را ندیده اند اما با همان شور و علاقه ای که فیلم " یاران" به خود جلب کرده بود برای دیدن این فیلم به سوی سالن های سینما کشیده شوند. چنین تماشاگرانی ممکن است با دیدن این فیلم سرخورده و گیج شوند یا این که نتوانند تا پایان به دیدن آن ادامه دهند.
"تالکین" در داستان فیلم حلقه ها در جستجوی "اراده"، "قاطعیت"، "وفاداری" و در نهایت "ایمان" است و راه های فراوانی برای نشان دادن مفهوم "خلوص و پاکی قلب" جسته است ؛ همانطور که در (ماتئو: 8: 5) و (گیرکه گارد) خلوص قلب، توانایی جان بخشیدن و به وجود آوردن بود- خلوص و بی آلایشی دل نیز موضوع اصلی فیلم "برج ها" هم هست.
برای قهرمان ما " فرودو" که هدفش زدودن و پاک کردن نیروهای شیطانی از "زمین میانه" است، این خلوص، خود را به صورت مبارزه با وسوسه به دست کردن حلقه و تحلیل رفتن توسط نیروی مخرب آن، نشان می دهد و فرودو مزه چیزی که ممکن است در آینده پیش بیاید را چشیده است.
او و "سام"، "گلوم" را ملاقات می کنند. هابیتی که زمانی توسط حلقه اغوا شده و اکنون از نظر جسمی و روحی کاملا به هم ریخته است، اندامی نحیف و خمیده دارد با پوست مومی شکل، شفاف وغشایی که فقط محتویات بدنش را نگاه می دارد. "گلوم" از درون شکافته شده است. موجودی عقب مانده، آشفته و مریض است که همواره سعی در دوست شدن با هابیت ها و خشنود نگاه داشتن آنها دارد.
او همچنین بچه - مردی ناخوشایند است که بد گمانی و کج خیالی او را به ادامه زندگی و توطئه چینی وا می دارد. "گلوم" مخلوقی، ساخته کامپیوتر است و درست به اندازه سایر شخصیت های فیلم " برج ها " پذیرفتنی است که شاید هم یکی از باور پذیرترین آنها باشد. وجود او در این فیلم بسیار تاثیر گذارتر از شخصیت "جارجاربینکز" که "جورج لوکاس" آن را به تازگی در فیلم جدید "جنگ ستارگان" جای داده می باشد. گلوم با صدای "اندی سرکیس" (که حرکات او را هم انیمیشن سازها شبیه سازی کرده اند)، به خاطر طبیعتش به این شکل در آمده است و جکسون برخلاف دیگر شخصیت های فیلم به او اجازه می دهد که در تناقضاتش تا آنجا که می تواند پیش برود. شاید این مساله تا حدودی به این دلیل باشد که برج ها کم و بیش شبیه به پلی در سه گانه حلقه ها عمل می کنند، با این وجود این فیلم یکی از تکامل یافته ترین اکشن هایی است که تا کنون ساخته شده است. بنابراین، بیشتر جریان فیلم برج ها توسط اطلاعاتی دیکته می شود که باید برای قسمت بعد به خاطر سپرد. جکسون با برجسته کردن شخصیت جنگجو "آراگورن" (ویگومورتنسن) به صورت یک قهرمان، سعی در جبران این قضیه دارد. آراگورن به یک پادشاه طلسم شده (برنارد هیل) کمک می کند تا از قصرش در برابر سربازان بی شمار تحت نفوذ جادوگر شرور و بدجنس یعنی "سارومان"(کریستوفرلی) دفاع کند، دشمنی که مسؤول سرنوشت نافرجام "گندالف" است.
" لی" در آن جامه سفید و مواج با آن ریش سفیدش به خاطر صدای تحکم آمیز و تاثیر گذاری که دارد بسیار مورد توجه قرار می گیرد. به خصوص که صدایش همان طنین و تحکم صدای "مک کلن" را دارد.
دستاوردهای جکسون در فیلم برج ها به روش تمام اکشنی که به کار برده است خیلی از آنچه در فیلم اول دیده بودیم، جذاب تر است. او به صحنه های جنگی این فیلم، آب و رنگی کاملاً متفاوت داده است. شیوه جذاب و گیرای او در پرداختن به صحنه های اکشن، هیجان انگیز و پرشور است. ترس و وحشتی که در عین حال سرزنده و شاد کننده هم هست شیوه فیلمسازی فطری و غریزی جکسون است که آن را در ساختن فیلم های ترسناک به کار می گیرد. او این غریزه را این جا، و در این فیلم با عناوینی حماسی تشدید می کند به صورتیکه عظمت و زیبایی آنچه در پی می آید خیره کننده است – مثلا در صحنه ای از فیلم افراد "سارومان" در یک نمای بالای سردیده می شوند که با سپرهایشان طوری در قصر حرکت می کنند که شبیه به بال های یک حشره عجیب و افسانه ای به نظر می آیند.
یکی از جنبه های استادانه برج ها، این است که چنین فیلم پر از گذار و تغییری، نزدیک به سه ساعت طول می کشد و باز هم تا آخرین لحظه توجه تماشاگران را به خود معطوف نگاه می دارد. از آنجا که برج های دو گانه باید به میزان کافی داستان را برای قسمت بعدی محفوظ نگاه دارد از مناسبات احساسی بسیار سرسری می گذرد. با وجود این جکسون چنان عنان ماجراها را در دست گرفته است که من برای دیدن فیلم بعدی لحظه شماری می کنم – البته منظور من فیلم است که بعداز تمام شدن سری حلقه ها قصد دارد به نمایش بگذارد.
نویسنده: الویس میچل
ترجمه: نگار میرزابیگی
منبع: نشریات
در میان فیلمهای متعددی كه با روایت یك داستان حادثهای، عشقی یا تخیلی، فقط و فقط تماشاگر را برای ساعتی سرگرم میكنند-كاری كه شاید هدف اصلی سینما باشد-فیلمهایی هم پیدا میشوند كه هر نمای كوچك یا گفتوگوی سادهشان ارزش دوباره دیدن و دوباره شنیدن و ساعتها فكر كردن را دارد. آنهایی كه ارباب حلقهها را دیده و به دنیای خیالانگیزی كه تالكین خلق كرده پاگذاشتهاند، مطمئناً آن را جزو دسته دوم به حساب میآورند. آن چه در پیش رو میخوانید، لحظههای قابل تامل فیلم برای كسانی است كه آن را دیدهاند و وسوسه دیدن آن برای كسانی كه فیلم را ندیدهاند.
باشد که همه ما درسی بگیریم...
حرفی برای گفتن نمانده، از یكدیگر جدا میشوند. مرد از خرابه بیرون میآید. دوربین با حركت آهسته او را تعقیب میكند. آرام راه میرود. انگار نه انگار كه از روبهرو لشكر دشمن به او نزدیك میشود. فرماندهان دشمن فریاد میكشند. مرد لبخند میزند. موهایش در باد شنا میكنند. خورشید، روی موهای رها در بادش میدرخشد. سربازها میدوند. با وقار شمشیر را بیرون میكشد. روبهروی صورتش میگیرد. به هم رسیدهاند. اولین شمشیرها حمله میكنند. با همان متانت شمشیر را بالا میبرد. موسیقی اوج میگیرد. سربازها فریاد میزنند. شمشیر را پایین میآورد. نبرد آغاز میشود.
علامت سؤال
ارباب حلقهها واژهای شده، تقریباً مترادف با موفقیت. ارباب حلقهها و اسكار، ارباب حلقهها و فروش، ارباب حلقهها و فهرست پرفروشهای تاریخ سینما، ارباب حلقهها و شبكهی دو سیما! لااقل این كه هر دو قسمت فیلم توانستند دو بار در امریكا حریف قدری مثل هری پاتر را زمین بزنند و در صدر جدول فروش قرار بگیرند، هر آدم بدبینی را متقاعد میكند كه فیلم به اندازهی كافی گرد و خاك به پا كرده است، همان طور كه نیم قرن پیش كتابهای سهگانه این كار را كردند؛ سال 1954 و سالهای بعد از آن. شاید این موفقیت خیلی هم طبیعی نبود. نثر كتاب فوقالعاده فاخر بود به اضافه ترانههایی سنگینتر از متن كه جابهجا از زبان شخصیتها نقل میشدند. بخشهای طولانی از كتاب به توصیفهای دقیق میگذشت و تقریباً هیچ كدام از شخصیتهای اصلی داستان جوان نبودند، با همه این حرفها این سهگانهی طولانی مردم سالهای بعد از جنگ جهانی دوم و آدمهای 200۴ را به یك اندازه شیفتهی خود كرده و ظاهراً دستهی دوم را كمی بیشتر. فكر نمیكنید این چیزی بیشتر از یک تصادف ساده است؟
این برجهای زیبای پلید
برای آنهایی كه قسمت اول سهگانهی ارباب حلقهها را ندیدهاند یا كتاب را نخواندهاند، تماشای فیلم دو برج گیجكننده خواهد بود. نیم ساعت اول حتی ممكن است آزاردهنده هم باشد. دلیلش این است كه داستان قسمت دوم سه شاخه جدا از هم دارد كه به طور موازی روایت میشوند. اولین شاخه، ماجرای سفر فرودو و سام به موردور است. فیلم دقیقاً از همان جا كه یاران حلقه تمام شده بود، آغاز میشود. هابیتها باید به تنهایی وارد سرزمین مخوف سائورون شوند تا حلقه قدرت را در شكاف نابودی بیندازند و وسوسهی قدرت را در سرزمین میانه از میان بردارند. خط دیگر داستان درباره باقیمانده یاران حلقه است. آراگورن، لگولاس و گیملی بعد از مرگ حماسی برومیر و دزدیده شدن مری و پیپین توسط اوركها، تصمیم میگیرند رد آنها را دنبال كنند و دوستان هابیتشان را از چنگ این موجودات نفرتانگیز نجات دهند. آنها در راهشان ناچار وارد روهان، یكی از سرزمینهای انسانها میشوند. در شاخه سوم داستان سرنوشت مری و پیپین را كه گرفتار اوركها شدهاند میبینیم. آنها چندین روز در اسارت اوركها هستند و همراهشان در سفرند. این سفر تا نزدیكیهای جنگل فنگورن كه مرز بین روهان و آیزنگارد، سرزمین سارومان جادوگر، محسوب میشود ادامه پیدا میكند تا این كه در نزدیكیهای جنگل فنگورن اوركها توسط چابكسواران روهان غافلگیر میشوند و جنگی در میگیرد كه به نابودی آنها منجر میشود. مری و پیپین موفق میشوند به جنگل فرار كنند.
یك پیتر باهوش
این سه خط داستانی با مهارت و استادی هر چه تمامتر شروع میشوند، اوج میگیرند و به سرانجام میرسند. درست همان طور كه از یك فیلم حماسی-تاریخی انتظار داریم. دشواری كار فیلمساز و فیلمنامهنویس وقتی روشنتر میشود كه كمی به شكل اصلی قسمت دوم فكر كنیم. این قسمت بین یاران حلقه و بازگشت پادشاه قرار گرفته است. در یاران حلقه ما با شخصیتها و داستان اصلی آشنا میشویم و در قسمت سوم سرنوشت نهایی شخصیتها و پایان داستان را خواهیم دید؛ اما آن وسط چطور؟ آن جا نه داستانی شروع شده و نه چیزی تمام میشود. این وسط چگونه میتوان تماشاگر را روی صندلی سینما میخكوب كرد؟
پیتر جكسون و همكاران فیلمنامهنویساش این مشكل را به شیوه خودشان حل كردهاند، شیوهای كه به خاطر صداقت و امانتداریاش اصلاً باعث خشم هواداران كتاب نشده است؛ چون خود جكسون و بیشتر عوامل فیلم هم جزو همین هواداران دو آتشه شاهكار تالكین بودهاند. آنها به روح كلی كتاب و محورهای اصلی سهگانه كاملاً وفادار ماندهاند، در عوض تغییراتی در جزئیات داستان دادهاند تا قصه سینماییتر شود. آنها به معنی واقعی كلمه از روی كتاب یك اقتباس ساختهاند، اقتباسی كه فقط از روی ناچاری-به دلیل ابزار روایی سینما-با اصل كتاب تفاوت دارد. فراموش نكنید؛ در میان بازیگران آدمهای متعصبی مثل كریستوفر لی (در نقش سارومان) حضور داشتهاند كه هر روز بخشهایی از كتاب را كه مربوط به فیلمبرداری آن روز میشده برای بقیه میخواندند. بگذریم از آنهایی كه اصلاً داستان را از حفظ بودهاند. این تغییرات و بعضاً جابهجاییهای حوادث كتاب و فیلم در قسمت دوم یعنی دو برج بیشتر به چشم میآید. اینها چند نمونه درشت از این تغییرات هستند كه انصافاً به جذابیت روح حماسی فیلم كمك كردهاند:
در فیلم دو برج فرودو را چند بار در موقعیتی میبینیم كه به شدت وسوسه شده حلقه را دستش كند، آن هم در حالی كه به مورودور، محل قدرت گرفتن سائورون بسیار نزدیك است و چنین كاری میتواند مرگبار باشد. حتی در بخشی از فیلم وسوسه حلقه چنان فرودو را از خود بیخود میكند كه نزدیك است سام، خدمتكار وفادارش را بكشد. اما جالب است كه در كتاب هیچ كدام از این صحنهها را نمیبینیم. فرودو در جلد دوم كتاب یك هابیت، كاملاً عاقل و مسلط است كه ظاهراً هیچ چیز به او كارگر نمیشود و از پس هر موقعیتی برمیآید.
شاید مهمترین تفاوت فیلم و كتاب در شیوه جنگ بزرگی است كه میان نیروهای سارومان و سپاه روهان رخ میدهد. در فیلم درست همان وقتی كه آدمها از تعداد كمشان سخت در هراسند و صدای پای لشكر سارومان دارد كمكم به گوش میرسد، سپاهی از الفها به كمك انسانها میآیند. سپاهی كه الروند آنها را فرستاده است. در كتاب چنین چیزی هرگز اتفاق نمیافتد. هیچ الفی وارد جنگ نمیشود، بلكه لشكری از انتها صبح فردا به كمك روهان میآیند و تعداد زیادی از اوركها را زیر پایشان له میكنند. در واقع ایدهی اصلی جنگ با سارومان، یا به عبارتی دفاع در مقابل سارومان در فیلم رعایت شده است، اما وجود الفها همدلی بیشتری بین تماشاگر و نیروهای خیر ایجاد میكند. این همدلی بعد از پیروزی روهان و از راه رسیدن گندالف به اوج میرسد طوری كه میتواند به راحتی آدم را به گریه بیندازند.
سیاه مثل آسمان
پیتر جكسون یكی از موفقترین اقتباسهای سینمایی را كارگردانی كرده است. تیم جلوههای ویژه توانستهاند باغوحشی از موجودات افسانهای و نبردهای اسطورهای خلق كنند، بدون آن كه توی ذوق بزند، فیلمبرداری و به خصوص موسیقی با فضای حماسی اثر هماهنگ است؛ اما اینها هیچ كدام به تنهایی نه توضیح قانعكنندهای برای گستردگی و محبوبیت پدیدهای به اسم ارباب حلقهها است و نه دلیل منطقیای برای حس و حال وصفنشدنی كه فیلم در بیننده ایجاد میكند. داستان چیز دیگری است. به این صحنه نگاهی بیندازید:
از سیصد نفر مبارز كمتر از ده نفر ماندهاند. دژ سقوط كرده و همه در آخرین تالار محاصره شدهاند. اوركها با دژكوب به در ضربه میزنند. تمام شد. آراگورن فریاد میزند: راه دیگری نیست؟ ظاهراً دالانی هست كه به كوهها منتهی میشود. جنگجویان میتوانند به سرعت از آنجا خارج شوند.
- «به زنها و بچهها بگو از دالان فرار كنند. ما میمانیم.»
صدای مهیب ضربهی اوركها لحظهای قطع نمیشود. پادشاه تئودن بهتزده به آراگورن نگاه میكند...
- «با من بتاز، تئودن!»
- «برای مرگ و افتخار!»
- «برای روهان. برای مردم تو.»
چیزی به شكستن در نمانده است...
- «این زمان، شمشیرها را از غلاف بیرون میكشیم. اكنون گاه خشم است. گاه ویرانی. سرخی فرو بچكد!»
در میشكند و قبل از این كه اوركها فرصت حمله پیدا كنند، هفت سوار به بیرون میتازند. از روی پل اوركها را نابود میكنند و جلو میروند. دوربین هوشمندانه پایین میآید و حالا جلوی اسبسوارها، لشكر اوركها پیدا است. دریایی از سربازان دشمن؛ انتهای لشكر دیده نمیشود. هفت نفر، بی هیچ توجهی به جلو میتازند. مرگ آن قدرها هم ترسناك نیست...
چیزی به طلوع نمانده و هم به شكست در آخرین نبرد. صدای شیپور هلمز همرلند شاید برای آخرین بار در دشتی كه زیر لشكر انبوه اوركها پنهان شده، شنیده میشود. در شرق ناگهان، روی یال كوه مشرف به دشت، یك سوار پیدا میشود...
- «گندالف!»
اوركها همه به سمت او برمیگردند. پشت سر او سواران ائومر ظاهر میشوند. خورشید طلوع میكند و گندالف و بقیه به پایین سرازیر میشوند. دقیقاً همراه با انوار خورشید! اوركها نیزههای بلندشان را رو به دشمن میگیرند؛ بُرنده. گندالف و نور خورشید هنوز با هم از كوه پایین میآیند. دوربین با شكوه بالا میرود. دشت یكسره سیاه است. نمای نزدیك از نیزهها قطع به نمای نزدیك از سر و سینه اسبها. فریاد سواران و بیاعتنایی گندالف به نیزههایی كه او را نشانه رفته. نور به لشكر سیاه میرسد. سوارها به سوی نیزهها پرواز میكنند. صفحه سفید میشود...
برای تماشاچی سال ۲۰۰۴ كه اولین درس زندگیاش همیشه این بوده كه توی خیابان آهسته رانندگی كند و میوه نشسته نخورد و مراقب جان عزیزش باشد و به هیچ قیمتی و برای هیچ هدفی خرجش نكند، این صحنهها لذتبخش و تكاندهنده است. تالكین با دنیای كثیف اطرافش صادقانه برخورد میكند. ظاهراً زندگی به این كار مجبورش كرده بود. او سال 1916 به جنگ جهانی اول اعزام شده بود. سر آخر از گروه دوستانش (گروهی كه بیشتر از ده سال پیش در دبستان تشكیل شده بود و تا زمان جنگ هنوز پابرجا بود) تنها دو نفر زنده به انگلستان برگشتند. «من صد سال دیر به دنیا آمدهام. باید در انگلستان پیش از دوره صنعتی متولد میشدم.» به همین خاطر هم در توصیف سیاهی و پلیدی كه همهی دنیا را گرفته تعارف نمیكند. راستش تمایلی به دروغ گفتن ندارد!
فرودو در نیویورک
اساس كتاب تالكین هم مثل همه افسانهها و اسطورههای قدیمی-و مثل همین دنیای خودمان-مواجهه خیر و شر است. این بار سیاهی جایی برای بقیه نگذاشته است. الفها گروه گروه سرزمین میانه را ترك میكنند. سرزمینها یكی پس از دیگری به تصرف سایه درمیآیند و جانوران هم؛ هر موجود زندهای كمكم به یكی از بردگان او تبدیل میشود. حتی صحبت كردن از امید، كار خندهداری است. همه خود را برای سلطه مطلق آماده میكنند و این وسط، تنها راه نجات، جنونآمیزترین آنها است. حلقه باید به داخل سرزمینهای سائورون، مالك اصلیاش برده شود؛ خطرناكترین نقطه ممكن. تا در آنجا در نزدیكی سائورون، در شكافهای هلاكت نابود شود. سر و كله اصلیترین دلیل جذابیت كتاب هم همین جا پیدا میشود. حمل حلقه، رعبانگیزترین وظیفهای را كه سرنوشت جهان به آن گره خورده، نه یكی از تكاوران چالاك به عهده میگیرد، نه یكی از الفهای خردمند و نه یكی از دورفهای قویبنیه. جادوگری هم در كار نیست. حامل حلقه یك هابیت است؛ یكی از موجودات كوتاهقد و ضعیفی كه نمیشود بیسواد نامیدشان، چون عمدتاً به دانش كاری ندارند. همان طور كه در طول تاریخ سرزمین میانه به نبرد بین نیروهای خیر و شر كاری نداشتهاند. ترانه خواندن، خوردن و نوشیدن، تمام چیزهایی است كه مغزهای كوچكشان را پر میكند. دوست دارند در دالانهای گرم و نرمشان بخزند و بعد از روزهای كاری، شبها را به خوردن و خوابیدن بگذرانند. موجوداتی كه ذاتاً نمیتوانند قهرمان باشند.
این خصوصیات، شما را یاد چه كسانی میاندازد؟ این همان مدل زندگی است كه تمدن جدید پیشنهاد میدهد: لذت ببر و خوش باش. فقط آزاری به كسی نرسان، همین.
تالكین هم اینها را خوب میداند. او با بیرحمی تمام اروپاییها و امریكاییها-و اخیراً هم ما-را برمیدارد، از خانههای راحتشان بیرون میكشد، حلقه قدرت را به گردنشان میاندازد و وسط تباهی و پلیدی رهایشان میكند. با مأموریتی كه تازه فهمیدهاند به قیمت جانشان تمام میشود.
این كه دنیای اطراف، هیچ نسبتی با آن چه ما میخواهیم و آن چه باید باشد، ندارد، این كه مبارزه كردن، فرق چندانی با جنون ندارد، این كه یك مبارز به هیچ یك از این سختها و غیرممكنها فكر نمیكند - فكر نمیكند چون برایش اهمیتی ندارند - و این كه این قهرمان هیچ موجود خارقالعاده و قویبنیهای نیست، كه یكی از همین موجودات اطرافمان است با همه ضعفها و كوچكیاش.
این هم یك نكتهی اساسی دیگر؛ ضعف و كوچكی دلیلی برای مبارزه نكردن نیست، همان طور كه بزرگی دشمن.
اینها همه درسهایی است كه ما و دنیای اطرافمان، امروز در اولین سالهای این هزاره لعنتی، بیشتر از هر زمان دیگری به آنها نیاز داریم. حالا چه كسی حاضر است كلاس درسی را كه یك نابغه متنش را نوشته، یك آدم باهوش كارگردانی كرده و یك تیم كار بلد بقیهی كارهایش را انجام داده، از دست بدهد؟
پرده آخر
نبرد تمام شده. فرسنگها دورتر، فرودو كه تحت تأثیر حلقه به سام حمله كرده بود، حالا كه هشیار شده گوشهای نشسته است.
- «من نمیتونم سام.»
- «من میدونم. همهاش غلطه. ما اصلاً نباید این جا میبودیم؛ ولی هستیم. مثل داستانهای بزرگ میمونه. آقای فرودو در تاریكی و خطر بودند. و بعضی وقتها دلت نمیخواد آخر داستان رو بدونی. چون فكر میكنی، چطور ممكنه آخرش خوب تموم شه؟ دنیا چطور میتونه به عقب برگرده. به وقتی كه هنوز این همه پلیدی اتفاق نیفتاده بود...»
موسیقی اوج میگیرد و روی صدای سام، صحنههای پایانی نبرد را میبینیم.
- «...اون داستانها همیشه باهات میمونن. این معنی خاصی داره. حتی اگه واسه فهمیدنش زیادی كوچیك باشی؛ اما من فكر میكنم میفهمم. الان دیگه میدونم. آدمای توی اون داستانها، فرصتهای زیادی برای برگشتن از راهشون داشتن. ولی برنگشتن. چون اونها به چیزی معتقد بودن.»
- «به چی، سام؟»
- «به این که هنوز خوبی در دنیا هست، و این ارزش مبارزه كردن رو داره...»
منبع: آکادمی فانتزی