loading...
دانلود و نقد فیلم | اخبار سینمای جهان
admin بازدید : 922 چهارشنبه 28 تیر 1391 نظرات (0)

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/dark-knight-rises/the-dark-knight-rises-battman.jpg

کارگردان :Christopher Nolan 

نویسنده : Christopher Nolan

 

 

 

 

بازیگران: Christian Bale, Michael Caine ,Gary Oldman

خلاصه داستان :

هشت سال از حوادث پایان فیلم شوالیه تاریکی گذشته است. بروس وین (بتمن) اکنون مردی شکسته است که با خدمتکار وفادار خود به تنهایی روزگار را سپری می کند. مزدوری با نام بین (Bane) که از ارتش سایه ها اخراج شده است برای انتقامی ویران کننده به شهر گاتهام بازگشته است. اما انگیزه های واقعی او از بازگشت چیز دیگری است و اعمال خبیثانه او فقط به عنوان پوشش است.

 

برای اغلب فیلم های سوپر قهرمانی، قسمت سوم مجموعه، مانند دامی مرگبار عمل می کند. قسمت سوم همانی است که باعث سقوط مجموعه بتمن در فیلم جوئل شوماخر/ تیم برتون شد. قسمت سوم همانی است که چرخ های مجموعه منسجم سوپرمن آقای کریستوفر ریو را از ریل های خود خارج کرد و پایانی نابود کننده برای آن رقم زد. قسمت سوم همانی است که باعث شد سام ریمی راه خود را از مسیر درست مجموعه مرد عنکبوتی گم کند و آن را به بیراهه بکشاند. این لیست را بسیار بیش از آنچه بدان اشاره شد، حداقل درمورد کتاب های کمیک می توان ادامه داد. مشکل اصلی قسمت سوم این گونه فیلم ها آن است که بر خلاف جاه طلبی هایی فیلمساز برای عظمت بخشیدن بیشتر به فیلم خود در ذهن خود می پروراند، معمولاً این قسمت از خلاقیت کافی برای تبدیل شدن به اثری قابل قبول برخوردار نیست. اما اوضاع درباره فیلم کریستوفر نولان تا حدودی متفاوت است. دومین قسمت از فیلم بزرگ «شوالیه تاریکی»، به نوعی تبدیل به آخرین قسمت از سه گانه بتمن کریستوفر نولان شده است. اعلام رسمی نبود قسمت چهارمی برای مجموعه بتمن های کریستوفر نولان یک فرصت استثنایی به فیلمساز داد: امکان پایان دادن به یک حماسه! این امر موقعیتی ویژه در اختیار فیلمساز قرار داد، موقعیتی که تاکنون کمتر در اختیار کسی قرار گرفته است. آنقدر ویژه که می توان نولان را قماربازی دانست که تمام دانسته های خود را روی سه گانه ای با پایانی ناشناخته، شرط بسته است!

تصمیم نولان برای ساخت سه گانه بتمن با روشی کاملا متفاوت، باعث به وجود آمدن سوالی در ذهن ما شده است که حتی فکر کردن به آن در بتمن های گذشته فیلمسازان دیگر، عجیب و غیرواقعی به نظر می رسید. آن سوال این است: آیا امکان مرگ بتمن وجود دارد؟ اگر تنها یک قانون اساسی برای فیلم های سوپر قهرمانی وجود داشته باشد، این است که قهرمان اصلی فیلم، همواره باید به شکلی سر حال تا لحظاتی قبل از تیتراژ پایانی بر پرده سینما حاضر باشد. در اینجا به هیچ عنوان قصد ندارم قسمت های حساس داستان را لو بدهم اما آن چیزی که واضح و مشخص است این است که دو قسمت قبلی این مجموعه، انتظار وقوع هر گونه پایان متفاوتی را برای سه گانه بتمن تا قبل از تماشای قسمت آخر در ذهن بیننده کاشته است! این موضوع ناشی از نبوغی است که نولان با استفاده از آن موفق به ساخت و البته فروش خیره کنند دو قست قبلی مجموعه شد. نبوغی که خود اکنون باعث شده ریسک موفقیت و یا عدم موفقیت قسمت سوم مجموعه ای آنقدر بالا رود که تاکنون نظیر آن را در هیچ فیلم دیگری از این ژانر مشاهده نشده است.

شاید تاکنون شخصیت هیچ ابرقهرمانی به سیاهی آنچه که ما در دو فیلم «بتمن آغاز می کند» و «شوالیه تاریکی» و حالا هم در «شوالیه تاریکی بر می خیزد» شاهد بوده ایم، نبوده باشد. تا دنیا باقیست، این سه فیلم باعث عوض شدن نوع نگاه بینندگان به داستان های ابر قهرمانانه و در نتیجه، تغییر روش فیلمسازان آتی، برای ساخت فیلم های ابر قهرمانی شده است. قبل از فیلم «بتمن آغاز می کند» قالبی استاندارد و پیش فرض برای ساخت فیلم های ابرقهرمانانه وجود داشت که همه از آن تبعیت می کردند. «بتمن آغاز می کند» شکافی در این قالب استاندارد به وجود آورد و «شوالیه تاریکی» این قالب پیش فرض را به طور کامل "له" کرد. این دو فیلم، بر خلاف روال ابر قهرمانه های گذشته، به هیچ عنوان آثاری سبک و فقط برای سرگرم کردن آن هایی که جهت خوردن تنقلات و صرف ساعاتی خوش به سینما می آیند، به شمار نمی آمدند. آنها فیلم هایی عمیق و کاملا غنی هستند که با افتخار در رقابتی تنگاتنگ با فیلم هایی قرار می گیرند که به دنبال کسب جایزه اسکار عمدتاً در ماه های نوامبر و دسامبر به اکران در می آیند. (هر چند که در کمال ناباوری، فیلم برجسته شوالیه تاریکی، نامزد اسکار بهترین فیلم سال نشد). هم اکنون ، کارگردانان اگر می خواهند فیلم های ابرقهرمانانه ی موفقی تولید کنند تنها با دو راه روبرو هستند: یا فیلمی عظیم در قالب انتقام جویان تولید کنند و یا فیلمی جدی مانند شوالیه تاریکی. نقش نولان در منسوخ دانستن قالب استاندارد گذشته فیلم های ابر قهرمانی گذشته، انکار ناپذیر است.

 

«شوالیه تاریکی بر می خیزد»، طولانی ترین، سیاه ترین و همچنین، جاه طلبانه ترین قسمت از سه گانه بتمن کریستوفر نولان است. در قسمت آخر، نولان برای آن که فیلمی بزرگتر از «شوالیه تاریکی» بسازد، پا را از حد مجاز فراتر گذاشته که متاسفانه این امر را باید شکستی برای این فیلم محسوب کرد. ساختار کلی فیلم، اندکی سنگین، بدشکل و در نتیجه غیر قابل کنترل است. توضیحات و تفاسیر فیلم بیش از اندازه زیاد و عنصر "بتمن" فیلم، بیش از اندازه کم است. با تمام این احوال، «شوالیه تاریکی بر می خیزد» به خوبی در قالب زمان 164 دقیقه ای خود جا می افتد (حتی می توان گفت جا برای طولانی تر بودن آن هم وجود داشته است). 45 دقیقه پایانی آن استثنایی و البته تماشایی است و از لحظه ای که پیچش های داستان، آغاز گر ریسک موفقیت و یا عدم موفقیت نهایی فیلم می شود، تا پایان آن، بدون هیچ گونه سقوط، موفقیت نهایی و بزرگی را برای فیلم به ارمغان می آورد. (در پایان پاراگراف دوم به ریسک موفقیت و یا عدم موفقیت فیلم اشاره شده بود).

طرفداران Caped Crusader مدت زمانی طولانی را برای ظهور او صبر کرده اند و وقتی سرانجام او از راه می رسد، هیچ شباهتی با آنچه که قبلاً از او به یاد داریم، ندارد. نولان تفسیری از فنا پذیری را ارائه می دهد و این تنها قالب فیلسوفانه ای نیست که او وارد فیلم خود کرده است بلکه همان طور که در قسمت های قبلی هم صدق می کرد با وسواس خاصی مفاهیمی از جامعه شناسی و ذات انسانی را نشان می دهد. آیا وقتی افراد با وحشیانه ترین برخورد ممکن روبرو هستند، خودشان هم دچار خشم می شوند؟ یا همان طور که جوکر فهمید، آیا در اعماق وجود آدمی چیزی هوشمندانه تر از آنچه که به ظاهر می بینیم وجود دارد؟ خیلی از اتفاقاتی که در طول نمایش «شوالیه تاریکی برمی خیزد» رخ می دهد به «بتمن آغاز می کند» ارجاع دارد، آن هم نه فقط از لحاظ تِم فیلم،  بلکه همچنین از جهت مفهوم روایی داستان هم همینطور است.

داستان از هشت سال بعد از پایان «شوالیه تاریکی» آغاز می شود یعنی وقتی که بتمن وارد تاریکی شد تا تصویر شرم آلود هاروی دنت بدون خدشه باقی بماند. بروس وین (با بازی کریستین بیل) منزوی شده است. او مردی شکسته است که به همراه خدمتکار وفادارش، آلفرد (با بازی مایکل کین) به تنهایی روزگار می گذراند و هنوز سوگوار آینده از دست رفته ایست که می توانست با عشق زندگی اش، ریچل داشته باشد. بین (Bane) با بازی تام هاردی، سرباز مزدور ماسک داری است که از لیگ سایه ها توسط راس الغول ( با بازی لیام نیسون که فقط در فلاش بک و رویا نشان داده می شود) بیرون انداخته شده است. او به گاتهام بازگشته تا انتقام ویران کننده ای بگیرد، کاری که در آن یک متخصص به حساب می آید. قابل انتظار است که فکر کنیم انگیزه های واقعی او از بازگشت چیز دیگری است و این کارها فقط به عنوان پوشش است.

فقط بتمن می تواند او را متوقف کند، اما بتمن حالا نیست. زمانی که بروس به دیدار لوسیوس فاکس (با بازی مورگان فریمن) می رود تا ببیند این متفکر چه ابزار جدیدی را اختراع کرده است، دو نفر دیگر را با او می بیند. اولین آن ها کارآگاه جان بلیک (با بازی جوزف گوردون لویت) است که دستیار کمیسر گوردون (با بازی گری الدمن) به شمار می آید. دومین نفر یک گربه دزد چالاک به نام "سلینا" کایل (با بازی آن هاتاوی) است. با وجود این Bane ثابت می کند که می تواند خیلی بیشتر و بهتر از بتمن زخمی و سالخورده عمل کند و همچنین نشان می دهد که "سلینا" آن قدری که بتمن به او اعتقاد دارد، قابل اعتماد نیست.

میزان بلاتکلیفی و تعلیق در مورد مفهوم بی اعتقادی در این قسمت بسیار بالاست اما باز هم نه به میزان انتقام جویان یا مرد عنکبوتی شگفت انگیز. بر خلاف لحن تاریک و گاهی اوقات نگاه محزون فیلم، این اولین و مهم ترین فیلم ابر قهرمانی است که با سکانس های اکشن زد و خورد فیزیکی خود را به اثبات رسانده است. بیشتر از این که این زد و خوردها جسمانی باشد، سخت افزاری و به وسیله ابزار است. البته چند نبرد تن به تن هم میان بتمن و بین در می گیرد و زن گربه ای (سلینا) هم چند باری خود را درگیر نبرد می کند. اما بالاترین سطح اکشن وقتی رخ می دهد که پای وسایل نقلیه به میان کشیده می شود. وسایلی چون ماشین های بتمنی، هواپیماهای بتمنی و دوچرخه های بتمنی که با روش هایی جدید و ارتقا یافته از آن ها استفاده می شود. نولان می داند که چطور بدون آن که زیاده روی کرده باشد، از این وسایل استفاده کند. در این فیلم هیچ ترسی از وجود اضافه بار تصاویر کامپیوتری دیده نمی شود و خدا را شکر که فیلم سه بعدی هم نیست!(این یعنی اگر بخواهید هم نمی توانید سه بعدی آن را ببینید، اگر چه که اصلاً نمی دانم چه کسی می تواند خواهان سه بعدی اش باشد. می توانید نسخه IMAX فیلم را ببینید البته اگر مدت طولانی در صف سینما صبر کنید تا جایی برای نشستن بهتان برسد.)

بتمن قهرمانانه تر، پر کشمکش تر و البته پر عیب تر از هر دو قسمت قبلی ظاهر می شود. در لحظاتی او شخصیتی هملت گونه را رقم می زند و در آخر شخصیتی را که اشتیاق دیدنش را داشتیم، به ما نشان می دهد؛ اما اتفاقات زیادی باید در فیلم بیفتد تا ما را به آن نقطه برساند. جاناتان نولان تایید می کند که وقتی «شوالیه تاریکی برمی خیزد» را می نوشته تحت تاثیر داستان "دو شهر" اثر چارلز دیکنز قرار داشته است. اما هر خط بعد از خط دیگر که نوشته می شده بیشتر به همان دانه ای تبدیل می شده که پایان داستان از آن جوانه می زند. فیلم مجبورتان نمی کند که حتماً از پایانش متحیر شوید و به وضوح بازگشت ها و یادآوری هایی از گذشته را نشان می دهد.

پایان بندی های مبهم تبدیل به خصیصه کارهای نولان شده است و هر کس چند صحنه پایانی «شوالیه تاریکی برمی خیزد» را ببیند می تواند بسته به طبع شخصی خود، آن را خوشبینانه یا بدبینانه تفسیر کند.انتهای این فیلم به اندازه صحنه های پایانی فیلم «تلقین» دیوانه کننده نیست، اما آخر داستان به شفافیتی هم که شاید از ابتدا انتظارش را می کشیم، نخواهد بود.

در میان گروه بازیگران هیچ کمبودی از لحاظ ترکیب ستارگان قدرتمند وجود ندارد. با این وجود هیچ کدام از آن ها به آن سطح خشونتی که توسط هیث لجر در «شوالیه تاریکی» نشان داده شد، نمی رسند و نولان با هوشمندی بازیگرانش را به سمت تقلید از او هل نمی دهد. Bane یک آدم شرور کاملاً متفاوت است. او باهوش است، اما سادیسمی نیست و با این وجود نوعی پتانسیل جانورخویی دارد که حتی جوکر هم نداشت. تام هاردی که نقشش پر رنگ شده، پشت آن ماسک آهنی و صدایی که طوری شده که بعضی از کلماتش مفهوم نباشد، غیر قابل تشخیص است. نقش جوکر برای لجر بعد از مرگش یک اسکار را به همراه داشت، اما هاردی نامزد اسکار هم نخواهد شد چرا که درست مثل این است که مرد بد الن ریکمن در جان سخت (قسمت اول) را با کسی که در جان سخت 2 دیدیم مقایسه کنیم.

کریستین بیل این شانس را داشته است که میان دو ستاره نقش مکمل بچرخد. او و آن هاتاوی با هم ارتباط خاصی دارند با این وجود رومانس بین آن ها هیچ وقت از لاس زدن های کوتاه فراتر نمی رود. روابط عاشقانه بین آقای بازیگر و ماریون کوتیار در نقش میراندا تیت، مدیر جدید شرکت «وین» خیلی سرد است. بروس و میراندا جلوی آتش با هم عشق بازی می کنند، اما گرمای شعله های آتش از معاشقه آن دو با هم خیلی بیشتر است. مایکل کین و گری الدمن شخصیت های غمگین تری را نسبت به کاراکترهای همیشگی خود بازی کرده اند تا بتوانند خط سیر زننده و ترسناک فیلم را نشان دهند. جوزف گوردون لویت عنصر جدیدی در فیلم است که ثابت می کند می تواند خون تازه ای در رگ های اسطوره شناسی وارد کند.

آن هایی که به دیدن این فیلم ابر قهرمانی می روند تا بتوانند لحظاتی را تجربه کنند که موهای بدنشان سیخ می شود، ممکن است ناامید شوند و با وجود اینکه یک فیلم سه ساعته را می بینند خیلی کم با این احساسات مواجه می شوند، اگر چه که همان صحنه های اندکی هم که در این زمینه دارد، شگفت انگیزند. نولان به ندرت اجازه می دهد که شوخی وارد فضای تاریک این فیلم شود و وقتی هم که این اتفاق می افتد بیشتر طنز تلخ است (که بهترین آن هم توسط زن گربه ای ارائه می شود). موسیقی فیلم هم که کار هانس زیمر است فوق العاده است. تِم این موسیقی با آن که حماسی نیست، اما با اکشن فیلم خیلی خوب جور در می آید. فیلمبردار، والی پیفیستر هم تصاویر به یاد ماندنی زیادی ارائه می دهد. اولین تصویری که به ذهن من می آید، تصویری است از منهتن که زیر سلطه مجسمه آزادی است و همچنین یک تصویر از بتمن که با هلی کوپتر گرفته شده و حتماً باید تبدیل به پوستر فیلم شده باشد.

نولان حالا با تحویل کامل سه گانه بتمن خود می تواند وارد پروژه های دیگر با محتواهای دیگری شود تا توانایی های خود در موضوعاتی که می خواهد را نشان دهد. در میان سه فیلم، «شوالیه تاریکی» به عنوان قدرتمندترین قسمت، در جایگاه خود باقی می ماند. آن فیلم از هر سه قسمت هیجان انگیز تر و شجاعانه تر بود و درست مثل فیلم «امپراطوری ضربه می زند» (قسمت دوم جنگ ستارگان) با آن دیدگاه رایج که می گوید قسمت دوم هر سه گانه ای از همه ناراضی کننده تر است، مخالفت می کند.

با نگاه به آخر داستان می بینیم که «شوالیه تاریکی برمی خیزد» هیچ شباهتی به «بازگشت جدای» (قسمت سوم جنگ ستارگان) ندارد بلکه یک پکیج بسیار کاملتر است که در آن خبری از هیچ «ایواکی» نیست و به تماشاگران اجازه می دهد که سینما را با رضایت کامل و کمی سردرگمی ترک کنند و احتمالاً باعث می شود تا آن ها بخواهند آن را دوباره تماشا کنند تا چیزهایی که بار اول از دستشان رفته را کاملاً درک کنند. بله، نقص هایی وجود دارد، اما «شوالیه تاریکی برمی خیزد» برای سه گانه بتمن سکوی پرتابی به سوی بالاترین نقطه هرم فیلم های ابرقهرمانانه خواهد بود که شاید "هرگز" هم از آن جایگاه پایین نیاید.

مترجمان: شبنم سیدمجیدی - مهدی افشارها

منبع : سایت نقد فارسی

تروریسم، هرج و مرج سیاسی و بی ثباتی اقتصادی شماری از مسائل تهدید کننده ی دنیای واقعی هستند که فیلم «شوالیه ی تاریکی برمی خیزد/ The Dark Knight Rises» آنها را با پردازشی عمیق به قلمرو فیلم های سینمایی ساخته شده بر اساس کمیک بوک ها وارد می کند. قسمت آخر «سه گانه ی بتمن» ساخته ی کریستوفر نولان، یکی از موفق ترین ساخته های مهم و عظیم هالیوود است که باعث می شود تمامی ساخته های رقیب آن - کمپانی مارول- کاملاً ابلهانه و کودکانه به نظر برسند.

این فیلم با فضاسازی گیرا و میخکوب کننده ی خود که گهگاهی هم به شکلی که کسی تصورش را نمی کند ارعاب انگیز می شود، در کلیت خود در جایگاه بهترین فیلم سه گانه ی نولان قرار می گیرد، حتی اگر از وجود عنصر منحصر به فردی چون نقش آفرینی جاویدان «هیث لجر/Heath Ledger» در «شوالیه ی تاریکی/The Dark Knight» محروم باشد (به راستی مگر ممکن بود این فقدان حس نشود؟). این فیلم با هر معیاری که سنجیده شود یک بلاک باستر به شمار می رود.

کارگردان اثر در ترسیم فضایی واقعی و باور پذیر از گاتهام سیتی - شهری که توسط انقلابیون مسلح به سلاح های هسته ای محاصره شده - آنچنان شهامت به خرج می دهد که گاهی اوقات کمی مضحک به نظر می رسد که شخصی با لباس مبدل که حاضر نیست دست خود را به خون آلوده کند، بتواند با حضور خود همه چیز را به خوبی و خوشی تمام کند. این مسئله به ویژه از آن رو صحت پیدا می کند که نولان، احتمالاً بیش از هر فیلمساز دیگری که تا بحال به طور جدی روی یک ابرقهرمان کار کرده است، تا آنجا پیش رفته که نقاب از چهره ی چنین شخصیتی برمی دارد و او را ضعیف و ناتوان می سازد. اما او در کار خود موفق می شود و برخلاف شماری از میان پرده های دو فیلم قبلی، در این فیلم همه چیز واضح،‌ مرتبط با موضوع اصلی و به جا و به اندازه است و تک تک لحظات مدت زمان 164 دقیقه ای فیلم را پربار می سازد (بخصوص اگر در حالت Imax دیده شود) .

در یکی از صحنه های مقدماتی فیلم که اگر جیمز باند وجود خارجی داشت عاشق آن می شد، یک هواپیمای متعلق به سازمان سی.آی.ا که در حال جابجایی زندانیان تروریست است، توسط بیِن/Bane (تام هاردی/Tom Hardy) به شکلی هیجان انگیز در میان هوا دزدیده می شود. Bane گردن کلفت ترسناکی ست که جلوی بینی و دهانش با یک نقاب فلزی شبکه مانند پوشانیده شده است و این نقاب باعث می شود صدایی مصنوعی و ربات مانند پیدا کند که به صدای شخصیت دارث ویدر در فیلم های جنگ ستارگان بی شباهت نیست. هدف Bane کاملاً مشخص نیست، اما معلوم است که چیز خوبی نخواهد بود.

گرچه تنها چهار سال از فیلم قبلی بتمن می گذرد، با توجه به آنچه وقایع مهم «شوالیه ی تاریکی برمی خیزد» نشان می دهند، در دنیای داستانی فیلم هشت سال سپری شده است. در این مدت بتمن و بروس وین (کریستین بیل/Christian Bale) به طرزی شک برانگیز در جدایی کامل به سر برده اند و این موضوع به شدت باعث تعجب خدمتکار وفادار بروس وین، آلفرد (مایکل کین/Michael Caine) شده است. او ارباب خود را بابت کنار گذاشتن فعالیت هایش سرزنش می کند و او را متهم می سازد که "همینطور دست روی دست گذاشته که اوضاع دوباره خراب شود". اوضاع خراب می شود، خیلی زود و به سرعت. اما در این خلال به ندرت پیش آمده که گاتهام سیتی دلش برای بتمن تنگ شود و کمبود حضور او را احساس کند، زیرا که از طرفی در نظر عموم مردم او مقصر مرگ دادستان هاروی دنت است و از طرف دیگر از آن رو که مدتی ست چهره ی شهر تاحدی از جرایم سازمان یافته پاک شده است، نیازی به حضور او نبوده است.

بروس به وسیله ی سلینا کایل زیبا رو (آن هاتاوی/Anne Hathaway) مجددا‌ً به سمت روشنایی و زندگی کشانده می شود. سلینا دختری شجاع و پرانرژی ست که مهارت اصلی اش سرقت منازل است و موقع دزدی از عمارت بروس، بعضی از ویژگی های شخصیت او را به همراه گردنبندی از درون صندوقچه اش کش می رود. برای همه سؤال بود که این شخصیت گربه مانند ناشناس (در هیچ جای این فیلم به او زن گربه ای/Catwoman نمی گویند) قرار است به چه شکلی در بافت داستانی این مجموعه از فیلم های بتمن قرار بگیرد. اما نویسندگان فیلمنامه، جاناتان و کریستوفر نولان، که فیلمنامه را بر اساس داستانی اثر مشترک کارگردان فیلم و دیوید اس.گویر/David S. Goyer نوشته اند، جانب عقل و احتیاط را نگه داشته و او را به عنوان یک آدم مزاحم اغواکننده و عشوه گر وارد داستان کرده اند. او مکرراً در پی رقابت با بتمن و نشان دادن برتری خود است و به دلیل خودخواهی اش نمی تواند جز همدستانی فرصت طلب کسی را در کنار خود داشته باشد.

Bane که به همراه مزدوران همدستش مجراهای زیرزمینی شهر را مصادره کرده است، یورش خود را آغاز می کند. اول با سعی در دزدیدن کمیسر گوردون (گری اولدمن/Gary Oldman) که با شکست مواجه می شود، و سپس با حمله ای وحشیانه و بی پروا به ساختمان بورس سهام که در دقیقه ی 45 فیلم اتفاق می افتد و تأثیر دوگانه ای دارد: بتمن را از مخفیگاه بیرون می کشد و بروس وین را با ورشکستگی مواجه می کند.

این مصیبت سرمایه دار ورشکست شده را وادار می کند تا به یکی از اعضای ثروتمند هیئت مدیره به نام میراندا تاته (ماریون کوتیار/Marion Cotillard) که تمایلاتی عاشقانه نسبت به او دارد، روی بیندازد. بروس از او می خواهد مدیریت شرکت اش را بر عهده بگیرد تا بتوانند دگت (بن مندلسون/Ben Mendelsohn) را که با Bane همدست است، از میدان به در کنند.

به این شکل نولان با جسارت تمام پایه های فیلم خود را بر اساس دو مورد از بزرگترین نگرانی های اصلی این دوران بنا می کند: تروریسم و فروپاشی اقتصادی، که نتیجه ی آنها چیزی نیست جز آشوب و هرج و مرج. به این ترتیب هنگامی که کل نیروی پلیس گاتهام عملاً فریب خورده و به راه های زیرزمینی کشیده می شود تا Bane را از آنجا خارج کند، او موفق شده مأموران را درست همانجایی بفرستد که می خواسته و آنها را طوری گیر انداخته که مانند حیواناتی به نظر می رسند که در یک آغل اسیر شده اند و در انتظار سلاخی شدن به سر می برند. این موضوع که برای به تصویر کشیدن گاتهام سیتی، برای اولین بار، به نوعی واقع گرایانه از فضاها و نماهای شهری نیویورک استفاده شده است، تنها به طنین انداز شدن نقشه ی نبوغ آمیز Bane کمک می کند. نقشه ای که از طریق آن او به تدریج کل جمعیت ساکنین منهتن را گروگان می گیرد. نولان همیشه فیلمساز به شدت جدی و حتی ظالم و سختگیری بوده است، و در هیچ یک از فیلم هایش به اندازه ی فیلم حاضر این خصوصیات را نشان نمی دهد.

بتمن سلینا را وادار می کند تا او را نزد Bane ببرد اما در این خلال چیزی بیشتر از آنچه درخواست کرده نصیب اش می شود. از نظر جسمی او به هیچ وجه نمی تواند حریف این جنگجوی قوی هیکل و عظیم الجثه بشود و نتیجه آن است که Bane مبارز افسانه ای را به سیاهچالی در یک زندان می فرستد و موقع جدا شدن به او وعده می دهد که گاتهام سیتی را با خاک یکسان خواهد کرد. این سیاهچال که ظاهراً جایی در خاورمیانه واقع شده، مانند یک چاه عظیم است و تنها یک بار کسی موفق شده از آن فرار کند، و آن شخص کسی نیست جز Bane که گفته می شود همانجا به دنیا آمده و در کودکی از آنجا گریخته است.

در این نقطه مانند سایر قسمت های فیلم، روابط پیچیده ای وجود دارند که به داستان های کمیک بوک برمی گردند و شخصیت ها و انگیزه هایشان را به یکدیگر مرتبط می سازند. در مورد بروس و Bane، موضوع ارتش سایه ها در میان است که موجب بازگشت کوتاه راس ال گول (لیام نیسون/ Liam Neeson) می شود که آخرین بار در فیلم «بتمن آغاز می کند/Batman Begins» (محصول 2005) دیده شده بود. یکی از شخصیت های کاملاً جدید این فیلم، مأمور پلیس کاربلدی است به نام جان بلیک (جوزف گوردون لویت/Joseph Gordon-Levitt) که در یکی از یتیم خانه های مؤسسه ی بروس وین پرورش یافته و از این بابت قدردان اوست. بسیاری از شخصیت های فیلم نقاب بر چهره دارند، یا واقعاً و یا تلویحاً و به طور ضمنی و مفهومی. جالب و تهییج کننده است که نقاب بتمن کل صورت وی جز دهانش را می پوشاند، یعنی درست همان قسمتی از صورت Bane که پوشانیده شده است. این تنها یکی از درونمایه هایی ست که برادران نولان از آن بهره جسته اند تا به جزئیات و عناصر داستانی مبتکرانه و نبوغ آمیز آخرین قسمت سه گانه ی خود بیفزایند، مجموعه ای از عناصر فوق العاده که حداقل یک مورد غافلگیری مهم و به خوبی پنهان شده را شامل می شوند.

هنگامیکه بروس وین در سیاهچال گیر افتاده و تلاش می کند دوباره قدرت خود را به دست بیاورد تا بتواند فرار کند، Bane به شکلی تماشایی و بی رحمانه کل نظام اجتماعی گاتهام سیتی را معکوس کرده است. 1000 نفر از مجرمین خطرناک از زندان آزاد شده اند، ثروتمندان از خانه هایشان در مناطق بالای شهر بیرون رانده شده اند، افرادی که از نیروی پلیس باقی مانده اند مانند موش زیر زمین پنهان شده اند و یک "دادگاه مردمی" به سرکرده گی مترسک/ Scarecrow (سیلیان مورفی/ Cillian Murphy) تشکیل شده که بی هیچ نظم و قاعده ای پی در پی حکم مرگ متهمین را صادر می کند. حالا که عملاً تمامی پل ها و تونل ها تخریب شده اند، هیچکس نمی تواند جزیره را ترک کند. خطری مرگبار آنها را تهدید می کند: یک دستگاه گداخت هسته ای که ابتدا توسط بروس و تکنسین نابغه ی وفادارش لوسیوس فاکس (مورگان فریمن/Morgan Freeman) به عنوان یک منبع انرژی بدون آلودگی تولید شده بود، اما در حال حاضر به دستور Bane به یک بمب هسته ای تبدیل شده که او وعده داده از آن استفاده کند.

بعضی از صحنه های اکشن، مانند تعقیب و گریز های پی در پی حالتی آشنا دارند. به عنوان نمونه صحنه های مربوط به وسایل نقلیه: موتور سیکلت مسلحی به نام بت - پاد/Bat-Pod (بیشتر سلینا آن را می راند) و جت تک نفره ی هلیکوپتر مانندی که بت/ The Bat نام دارد و طوری راه های زیرزمینی شهر را زیر پا می گذارد که انگار از فیلم های اولیه ی مجموعه ی جنگ ستارگان بیرون آمده است.

اما هواپیما ربایی اولیه ی فیلم که در آسمان اتفاق می افتد، بلوای مربوط به ساختمان بورس سهام و به ویژه انفجارهای چند گانه ای که شهر را به زانو در می آورند - انفجارهای زیرزمینی، روی پل ها و از همه برجسته تر در یک استادیوم فوتبال - کاملاً دست اول و اصیل هستند و در تولید آنها مانند سایر قسمت های فیلم، با مهارت و نبوغ عمل شده است. گفته می شود هزینه ی ساخت فیلم 250 میلیون دلار بوده، اما به راحتی میتوان باور کرد که رقمی بالاتر از این برای آن هزینه شده باشد، منظور این است که تمام امور مربوط به ساخت فیلم تا این حد استادانه و با زحمت و دقت انجام شده اند.

اما این نکته که کل این بودجه صرف شده تا این رخدادهای غم انگیز و خشونت بار تا این حد واقعی و باورپذیر به نظر برسند - کوچکترین اثری از سهل انگاری و سرسری کار کردن در این صحنه ها وجود ندارد - حس تعلیق فضا را بالا می برد و مخاطب را با احساس ناآرامی فراگیری احاطه می کند. هر کس که وارد سالن سینما می شود می داند که این فیلم پایان سه گانه ی بتمن را رقم می زند، حداقل در حال حاضر و طبق آنچه کریستین بیل و کریستوفر نولان بیان کرده اند. اما برای اولین بار این احساس در بیننده به وجود می آید که شاید علاوه بر سه گانه ی بتمن، زندگی شخصیت بتمن هم به پایان برسد، ممکن است برای نیتی مهم تر، قربانی شود و یا خودش را قربانی کند.

کریستین بیل که مجبور است هر دو وجه شخصیت خود را به شکلی آسیب پذیر و رو به نابودی به نمایش بگذارد، بهترین نقش آفرینی خود در این سه گانه را در این فیلم ارائه می دهد. در فیلم های قبلی گاهی اوقات صدای او با حالتی بیش از حد تصنعی طنین انداز و متفاوت بود، این مسئله اینجا هم در لحظاتی وجود دارد اما در مقایسه با قبل بسیار کمتر است و از آنجایی که بروس ضعیف و بی خاصیت شده و بتمن هم ناتوان و از کار افتاده شده است، برای به نمایش گذاشتن ظرایف و جزئیات مربوط به نقش آفرینی توسط بازیگر مجال بیشتری وجود دارد. دو سه صحنه ی به شدت احساسی برای مایکل کین تدارک دیده شده که او به خوبی از پس اجرای آنها بر می آید و خودداری شخصیت از نمایش احساسات را به وضوح تصویر می کند، و سایر بازیگران ثابت مجموعه مانند گری اولدمن و مورگان فریمن هم همانطور که از آنها انتظار می رود عمل می کنند.

Bane شخصیت ترسناکی ست، قابلیت های جسمی او و روش بی پروا و بی خیالانه ای که برای ایجاد هرج و مرج غیر اخلاقی و عاری از هر گونه احساس مسئولیت در پیش می گیرد جذاب و میخکوب کننده است. تام هاردی، با وجود نقابی که در کل طول فیلم صورت او را می پوشاند و صدای متحول شده اش، مجبور است بیشتر حالات خود را از طریق حرکات بدنی بیان کند، و این کار را با قدرت تمام انجام می دهد. علاوه بر این در چند لحظه ی کلیدی و مهم فیلم چشم های او به اندازه ی چندین کتاب حرف می زنند. به هر حال، حذف کلام و عناصر چهره باعث ایجاد محدودیت هایی در نمایش احساسات شخصیت می شود و آخرین لحظات حضور او بر روی پرده ی سینما به نوعی هدر شده اند و بهره ی لازم از آنها برده نشده است. شاید با دیدن این صحنه ها مخاطب کمی حس کند که از وداعی مناسب و درخور شخصیت، محروم شده است.

آن هاتاوی با گستاخی و سرزندگی نقش زن گربه مانند را بازی می کند، و ماریون کوتیار هم در نقش ضمیمه ای گرم و دلپذیر برای این دنیای غالباً نفرت انگیز عمل می کند. با وجود اینکه نولان و بیل با صراحت گفته اند «شوالیه ی تاریکی برمی خیزد» صحنه ی وداع آنها با بروس وین و بتمن است، نمای آخر فیلم به وضوح در مسیری قرار دارد که احتمال ساخت چند فیلم مرتبط توسط کمپانی برادران وارنر را تقویت می کند.

مانند فیلم های قبل، ارزش های تولیدی فیلم فوق العاده بالا و مهم و مؤثر هستند. جز بالاترین درجات تحسین و ستایش چیزی نمی توان گفت که شایسته ی زحمات عوامل تولید فیلم باشد: طراحان صحنه ی فیلم نیتن کراولی و کوین کاوانا، والی فیستر فیلمبردار، طراح لباس لیندی همینگ، متخصص جلوه های بصری پاول فرانکلین، متخصص جلوه های ویژه کریس کوربود، تدوینگر لی اسمیت، آهنگساز هانس زیمر، و مسئول صدا ریچارد کینگ (تعداد اعضای گروه تولید فیلم بیش از اینهاست).

تنها نقص سهوی فیلم که به چشم می آید ایرادی در پیوستگی زمانی وقایع فیلم است که نشان می دهد حمله به ساختمان بورس سهام طی روز اتفاق می افتد اما صحنه ی تعقیب و گریز پس از آن در شب صورت می گیرد.

تقریباً نیمی از فیلم، که شامل تمام صحنه های عظیم اکشن آن هم می شود، با دوربین های لارج - فرمت آیمکس تصویربرداری شده است و با توجه به اینکه هر دو نسخه ی فیلم را در نمایش های مقدماتی دیده ام، باید بگویم نسخه ی آیمکس 70 میلیمتری که در 102 سالن سینما در سراسر جهان به نمایش درمی آید به وضوح از شفافیت و کیفیت تصویر بالاتری برخوردار است و برای بیننده تجربه ی سینمایی تأثیرگذارتری رقم می زند. نسخه ی معمول 35 میلیمتری فیلم با وجود اینکه زیباست اما به نوعی در مقایسه با نسخه ی ذکر شده، از جذابیت بصری کمتری برخوردار است.

با وجود تمامی تکنولوژی های پیشرفته ای که در ساخت «شوالیه ی تاریکی برمی خیزد» به کار گرفته شده اند تا آن را به جایگاه حاضر برسانند، هنگامی که پای مباحث زیبایی شناسانه ی فیلمسازی به میان می آید، نولان با غرور و جسارت تمام به فیلمسازی سنتی وفادار می ماند (این روزها تنها موفق ترین کارگردانان می توانند این جسارت را از خود نشان دهند). در انتهای تیتراژ پایانی طولانی فیلم، یادداشتی ظاهر می شود که بر روی این روش تأکید می کند:

"این اثر سینمایی بر روی فیلم (نوار) تصویربرداری شده و به پایان رسیده است."

“This motion picture was shot and finished on film.”

مترجم: الهام بای

منبع: سایت نقد فارسی

شوالیه تاریکی برمی خیزد» روزهای ابتدایی ژانر ابرقهرمانی را پشت سر می گذارد و به آینده ای آخر الزمانی و محکوم به فنا منتقل می کند که مفهوم آن به طرز ناخوشایندی به تیتر اخبار دنیای امروز نزدیک است. گاتهام و ساختارهای آن به عنوان یک شهر تروریستی از هم پاشیده شده است. بروس وین (با بازی کریستین بیل) بعد از سالها گوشه نشینی در «املاک وین» با اکراه دوباره پدیدار می شود و با یک تبه کار بی عاطفه که به قدرتمندی خودش است، روبرو می شود. فیلم به آرامی و با طرح داستانی مبهم و کاراکترهای بسیار زیاد شروع می شود، اما از همان ابتدا یک اوج مهیج را پایه ریزی می کند.

پایان کار کریستوفر نولان در سه گانه بتمنش یک فیلم ابر قهرمانی جاه طلبانه شده است که با دو سورپرایز همراه است: اول این که خیلی سرگرم کننده نیست و بعد هم کاراکتر بتمن آن خیلی کمرنگ است. سکانس های اکشن فوق العاده فیلم های قبلی دارای عنصر طنز و اجرای مهیج هیث لجر در نقش جوکر بود. اما این قسمت به طور کل فقط درام جدی است که تبه کاری با نام «بین» دارد که ماسک هانیبال لکترش او را از شخصیت خود خارج می کند. و با وجود آن که بروس وین را خیلی زیاد می بینیم اما تغییر حالت او به بتمن تا قبل از نقطه اوج داستان فقط در چند صحنه کوتاه است.

«بین» با بازی تام هاردی در نقش یک کتشی گیر آدم کش زنده شده است، شخصیت او رازآلود است چرا که به راحتی نمی توان انگیزه های اصلی او را فهمید. وی هزاران نفر از جنایتکاران گاتهام را آزاد می کند؛ در قالب سناریویی که به داستان حمله به زندان باستیل در پاریس خیلی شباهت دارد. وقتی آن ها با زد و خوردهای خیابانی با نیروی پلیس شهر مقابله می کنند، هدف «بین» برانداختن طبقات حاکم به نظر می آید که این امر تا حدودی نقشه دیگر او را برملا می کند: نابودی شهر با استفاده از سلاح هسته ای.

«بین» دو نمایش مهیج دیگر هم دارد که شامل نابودی ساختمان بورس و منفجر کردن یک استادیوم فوتبال است و این طور به نظر می آید که اهدافش در جهت نابودی دو الهه جامعه ما یعنی پول و مسابقات ورزشی است. در فیلم هیچ تلاشی برای توضیح منابع مالی «بین» نشده است و وقتی در آخر همه چیز به آن نبرد خیابانی تن به تن میان بین و بتمن ختم می شود فقط با یک دعوای مشت زنی روبرو می شویم که خیلی کمتر از آن چیزی است که انتظارش را داشتیم.

شخصیت «بین» کمتر از تمامی کاراکترهای شرور فیلم های بتمن، کاریزماتیک است. شخصیت های جدیدی به فیلم افزوده شده است: یک پلیس جوان قهرمان (با بازی جوزف گوردون لویت)، دو شریک عشقی بالقوه برای وین، کمیسر گوردون (با بازی گری الدمن)، مخترع نابغه لوسیوس فاکس (با بازی مورگان فریمن) و زمان زیادی هم به آلفرد خدمتکار (با بازی مایکل کین که اجرای موثر برجسته ای در چندین صحنه سخت فیلم دارد) اختصاص داده شده است.

یکی از زنان فیلم، زن گربه ای همیشه مرموز (با بازی آن هاتاوی) است و دیگری میراندا تیت (با بازی ماریون کوتیار) یک میلیونر است که شاید بتواند تشکیلات سرمایه گذاری وین را که بعد از شرارت های بازار بورس بین، ورشکسته شده است، نجات دهد. زن گربه ای یک دزد آزاد است که همیشه به دنبال درجه یک ها می گردد و میراندا یک زیست شناس اصلاح طلب است. هر دوشان به طور مقاومت ناپذیری مجذوب بروس هستند. بروسی که نه تنها هنوز مجرد است بلکه هشت سال گذشته را در انزوا سپری کره است و خودش را به همراه آلفرد وفادار، در املاک وین محصور کرده است.

تمامی این کاراکترها و فعالیتهایشان کشش لازم در نیمه اول فیلم را ایجاد می کنند. نیمه اولی که با صراحت بگویم اصلاً مطمئن نبودم چه کسی دارد چه کار می کند و با چه چیزی و با چه کسی! فیلم در نیمه دوم مهیج خود به ثبات می رسد، البته با این وجود باز هم هر کسی قادر نخواهد بود تا به طور دقیق در مورد مکانی که «بین»، «بروس» را زندانی کرده است، توضیح خوبی بیابد. دیوارهای مدور این مکان کاملاً نشان می دهد که بالا رفتن از این دیوارها مرگبار است. البته هر کسی می تواند برای آزادی از آن تلاش کند اما تعداد کمی موفق می شوند. مکان اصلی این زندان در جادپور، راجاستان، در هند است. در یک آن پله هایی زیگزاگی به ما نشان داده می شود که به طور فراموش نشدنی در «باراکا» نشان داده شده بود. معلوم می شود که «بین» در زمان کودکی در این مکان نگهداری می شده.

«شوالیه تاریکی برمی خیزد» فیلمی تاریک و سنگین است. این فیلم نهایت وزنی که یک فیلم ابرقهرمانانه می تواند تحمل کند، به آزمایش گذاشته است. اینکه نولان قادر است تا آنارشیسم شهری و تخریب انبوه را با هم ترکیبت کند و آن موتور سیکلت بتمنی با آن تایرهای عجیبش خیلی جالب توجه است. اینکه او این کار را بدون استفاده از تکنیک سه بعدی انجام داده است، قابل ستایش است. این که بیشتر فیلم در فرمت IMAX فیلمبرداری شده اجازه خواهد داد تا فیلم پرده های عظیم سینما را مال خود کند. اینکه «شوالیه تاریکی بر می خیزد» پایانی برای این سه گانه بود، قطعی است؛ مگر نولان تا چه عمقی می تواند حفر کند؟ این فیلم، فاقد کمال نسبی «شوالیه تاریکی» است چرا که به وضوح بیشتر و شخصیت شرور بهتری نیاز داشت، با این وجود پایانی شرافتمندانه برای این مجموعه بود.

مترجم: شبنم سیدمجیدی

منبع:سایت نقد فارسی

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
درصورت بروز هرگونه مشکل و یا ارائه پیشنهاد و انتقاد، ما را از طریق لینک زیر در جریان بگذارید. باتشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 621
  • کل نظرات : 54
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 410
  • آی پی امروز : 91
  • آی پی دیروز : 126
  • بازدید امروز : 464
  • باردید دیروز : 233
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,300
  • بازدید ماه : 4,147
  • بازدید سال : 27,937
  • بازدید کلی : 1,138,642
  • کدهای اختصاصی
    جدول فروش فیلم ها
    فیلم (هفتــــــــگی) فروش
    Think Like a Man Too$29.2 M
    22 Jump Street$27.5 M
    Dragon 2 $24.7 M
    Jersey Boys$13.3 M