loading...
دانلود و نقد فیلم | اخبار سینمای جهان
admin بازدید : 2782 چهارشنبه 04 مرداد 1391 نظرات (0)

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/18-City-of-God/10-City-of-God.jpg

کارگردان : Fernando Meirelleshttp://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/18-City-of-God/10-City-of-God.jpg

نویسنده : Paulo Lins

بازیگران: Alexandre Rodrigues, Matheus Nachtergaele ,Leandro Firmino

جوایز :

نامزد اسکار: بهترین کارگردانی، بهترین فیلمبرداری،  بهترین فیلم‌نامه اقتباسی و بهترین تدوین

خلاصه داستان :

شهر خدا داستان تبهکاران شهری فقیر و نکبت زده درحومه ریودوژانیروی برزیل است این فیلم داستان این تبهکاران را بر اساس یک داستان واقعی از دهه 1960 تا دهه 1980  دنبال می کند دو گروه تبهکاری که یکی به رهبری «لیتل دیدز» و دیگری به رهبری «کاروت» هستند، می خواهند همدیگر را از دور خارج کنند  تا توزیع مواد مخدر شهر را به تنهایی در دست بگیرند. ماه ها جنگ های خونین ..

DOWNLOAD FILM

شهر خدا داستان تبهکاران شهری فقیر و نکبت زده درحومه ریودوژانیروی برزیل است این فیلم داستان این تبهکاران را بر اساس یک داستان واقعی از دهه 1960 تا دهه 1980  دنبال می کند دو گروه تبهکاری که یکی به رهبری «لیتل دیدز» و دیگری به رهبری «کاروت» هستند، می خواهند همدیگر را از دور خارج کنند  تا توزیع مواد مخدر شهر را به تنهایی در دست بگیرند. ماه ها جنگ های خونین بین آنها ادامه دارد. سرانجام به دلیل اینکه «لیتل دیدز» پول قاچاقچی اسلحه را نمی دهد، پلیس دو گروه را محاصره می کند و برخی را می کشد و عده ای را دستگیر می کند. در این میان پسر جوانی به نام «راکت» که از صحنه های درگیری دو گروه عکس های خبری تهیه می کند، به شهرت و تمکن مالی می رسد.

فیلم درباره یکی از شهرهای حومه ریو دوژانیرو در برزیل است .که خشونت بی اخلاقی وبذهکاری در آن بیداد میکند. نام فیلم (شهر خدا) در اصل معنای مخالف و معکوس دارد و در لحظاتی از فیلم به راحتی میتونید خود را در جهنم فرض کنید.

 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/18-City-of-God/1-City-of-God.jpgفیلم از زبان یکی از اعضای همین شهر روایت میشود که سه دوره زمانی ینی دهه 60 دهه70 و دهه 80 را نشان میدهد و در اصل 3 اپیزود مرتبط به هم از سه دوره زمانی این شهر است.خشونت و بذهکاری و بی اخلاقی حرف اول را در این شهر میزند و در صحنه هایی از فیلم که کودکان 12-13ساله مشغول مصرف مواد مخدر و آدم کشی هستند اوج فاجعه نمایان میشود.
دو سوال مرسوم کاربران سایت سینماییIMDB درباره فیلم چنین است:
-چرا اسم فیلم برخلاف محتوای نشان داده در فیلم "شهر خدا" نامگذاری شده است؟
-چه مقدار بی اخلاقی  وخشونت و بی دینی در فیلم وجود دارد؟

 

بوشکاپه که راوی داستان است داستان را با یک فلاش بک (بازگشت به گذشته) اغاز می کند. سه نفر جوان که بهترین کا را دزدی می پندارند و این بهترین هدف برای هر کس در شهر خدا است. در شهری که پلیس هم با خلافکار ها  هم پیمان است.

 

شهر خدا داستانی است که با فلاش بک  گره های داستان را باز می کند. و روایت اول شخصی به نام بوشکاپه. فیلم روالی مستند گونه دارد. بیشتر صحنه ها با دوربین رو دست فیلم برداری شده است و همین مستند گونه بودن داستان را نشان می دهد. هر چند که اصل داستان از یک داستان واقعی گرفته شده است. شاید دلیل مستند بودن نیز به خاطر واقعی بودن داستان می باشد.

 

فیلم در کل می کوشد راوی خشونت و هرج و مرجی و آدم کشی را در برزیل ودر شهری  که فقر از آن می بارد را به تصویر بکشد. در شهری که آدم کشی سهل ترین کار است.

 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/18-City-of-God/12-City-of-God.jpgشخصیت ها داستان کاملا باور پذیر می باشند و بیننده به خوبی با تمام شخصیت ها همزاد پنداری می کند.  فیلم شخصیت منفی و مثبت ندارد. بوشکاپه راوی داستان است و فقط داستان را نقل می کند.

 

از نکات مثبت دیگر فیلم این است که به زیبایی زمان و مکان فیلم عوض می شود در واقع همان فلاش بک و فلاش فوروارد های فیلم است. همچنین نگاه بی طرفانه کارگردان  به شخصیت ها و این که شخصیت ها به خوبی پروش داده می شوند. در واقع نگاهی انتقادی به جامعه است  . این خشونت بسیار را فقر  جامعه باعث شده است.  افراد مقصر نیستند بلکه جامعه است که باعث بروز چنین حوادثی شده است.

 

و در پایان فیلم رهبر باند خلافکار ها  کشته می شود و چند کودک بالای سر جسد او می ایند و با تفنگ  به جسد او شلیک می کنند و در پایان فیلم همان کودکان در کوچه ای  شروع به دویدن می کنند و نمادی است  که این راه همچنان ادامه دارد.

 

شهر خدا ابتدا در کشور برزیل و یک سال بعد در سینماهای سایر کشورها به اکران عمومی در آمد. فیلم روایتی از جرم و جنایت در حاشیه شهر ریودوژانیرو در خلال سال‌های دهه های ۶۰ تا ۸۰ میلادی است. روایت متفاوت و فرم بصری ویژه ی فیلم از عنوان بندی جذابش شروع می شود و تا پایان ادامه پیدا می کند و به این ترتیب داستان نه چندان بدیع بزرگ شدن نوجوان های حومه نشین در دل خشونت جاری در ریودوژانیرو به فیلمی تماشایی تبدیل می شود. خود میرلس گفته که اگر از خطرهای فیلم سازی در این محله ها خبر داشت، شهر خدا هرگز ساخته نمی شد!

 

دیالوگ برگزیده:

"کابلیرا: گوش کن برنیس، یه چیز خیلی مهم می خوام بهت بگم. بگو ببینم، تو تا حالا چیزی در مورد” عشق در نگاه اول” شنیدی؟
برنیس: آره، اما لوطی ها عاشق نمی شن. اونا فقط حشری میشن.
کابلیرا: ای بابا، هر حرفی که زدم رو خراب کردی که.
برنیس: لوطی ها حرف نمی زنن، اونا کلمات رو بالا میارن.
کابلیرا: ای خدا! من دارم بیخودی فک می زنم. بیخیال بشم بهتره انگار.
برنیس: لوطی ها بیخیال نمیشن، اونا فقط یه کم اون وسطها استراحت می کنن.
کابلیرا: مثل اینکه صحبت کردن در مورد عشق با تو بی فایده هست. نه ؟
برنیس: عشق! شوخی می کنی؟ مزخرف نگو.

کابلیرا: اما همینه. این احمقی که اینجاس عاشقته "

«شهر خدا» با انرژی متلاطمی پیش می‌رود در حالی که در داستان دارودسته‌های پایین شهری ریو دو ژانیرو غوطه می‌خورد. بلافاصله به‌شکلی نفس‌گیر و هولناک با شخصیت‌ها مواجه می‌شویم، تا حضور کارگردانی مملو از حرف‌های تازه و شور اعلام شود:فرناندو میرلس. این نام را به‌خاطر بسپارید. این فیلم با «دوستان خوب» اسکورسیزی مقایسه شده است، و لیاقت این قیاس را داراست. فیلم اسکورسیزی با صدای یک نریتور آغاز می‌شود که می‌گوید از زمانی که یادش هست،‌دلش می‌خواسته گانگستر باشد. نریتور این فیلم اما به‌نظر می‌رسد که چاره‌ی دیگری ندارد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/18-City-of-God/2-City-of-God.jpgفیلم در بیقوله‌هایی که شهر ریو ساخته تا فقرا را ازمرکز شهر درو نگاه دارد می‌گذرد. آنها در محیطی سرشار زندگی، رنگ، موسیقی و سرخوشی بزرگ می‌شوند؛ والبته با حضور خطر، چرا که قانون غایب است و دار و دسته های خشن بر خیابان‌ها حکم می‌رانند. در سکانس هنرمندانه‌ِ آغازین فیلم، یکی از گنگ‌ها برای دوستانش میهمانی‌ای ترتیب داده که در این زمان مرغ پا به فرار می‌گذارد. یکی از کسانی مرغ را تعقیب می‌کند، راکت (آلکساندره رودریگوئز)‌است، راوی. او ناگهان خود را میان خط مسلح می‌یابد: گنگ از یک سو و پلیس‌ها از سوی دیگر.

 

همان‌طور که دوربین دور او می‌چرخد، پس‌‍زمینه تغییر می‌کند و راکت از یک نوجوان به پسربچه‌ای کوچک تبدیل می‌شود، که در حال بازی فوتبال در یک زمین خاکی در بیرون شهر ریو است. برای دانستن داستان او، به گفته‌ی او، باید به‌ آغاز بازگردیم، وقتی که او و دوستانش گروه «تندر تریو» را تشکیل دادند و زندگی‌ای را آغاز کردند که به عقیده‌ی برخی مجرمانه و به عقیده‌ی برخی دیگر راه بقا بود.

 

تکنیک آن شات، چرخش دوربین، فلاش بک، تغییر رنگ‌ها از روشنی تیره پایین شهر به قهوه‌ای خاکی خورشیدی زمین فوتبال، ما را به فیلمی بشارت می‌دهد که به لحاظ بصری زنده و خلاق است، در حدی که تعداد این‌گونه فیلم‌ها چندتا بیشتر نیستند.

 

میرلس کارش را با کارگردانی تبلیغات تلویزیونی آغاز کرده است.، که برای او تسلط بر تکنیک را به همراه داشته است؛ و به گفته‌‌ی خودش، به او آموخته تا به‌سرعت کار کند، تا یک شات را اندازه بگیرد و به دست بیاورد، و حرکت کند. کار با فیلمبردار سزار شارلون، او از کات‌های سریع و دوربین متحرک روی دست استفاده می‌کند تا داستانش را با شتاب و جزئیاتی که می‌خواهد روایت کند. گاهی آن ابزارها می‌تواند فیلمی بیافریند که فقط شلوغ می‌شود، اما «شهر خدا» به‌نظر می‌رسد تنها شکل خودش باشد، همان‌طور که ما به اینجا و آنجا می‌نگریم، با خطرات و فرصت‌هایی که همه‌جا هست.

 

دار و دسته‌ها پول و اسلحه دارند، چراکه مواد مخدر می‌فروشند و دست به سرقت می‌زنند. اما آنها خیلی ثروتمند نیستند چرا که فعالیت آنها محدود به شهر خداست، جایی که کسی پول زیادی ندارد. در یک از جرایم اولیه، شاهد سرقت مسلحانه از کامیون حامل کپسول‌های گاز پروپان هستیم، که به مردم واگذار می‌شود. بعدها شاهد تهاجمی به یک فاحشه‌خانه هستیم، که کیف پول‌های مشتریان سرقت می‌شود. ( در یک فلاش بک این تهاجم را دوباره می‌بینیم و در لحظه‌ای سرد پی می‌بریم که چرا در حالی که به‌نظر نمی‌رسید هیچ قتلی اتفاق افتاده باشد، آن همه جنازه در آنجا دیده می‌شود.) همان‌طور که راکت فضای منطقه را تشریح می‌کند، فضایی که کاملاً به آن مسلط است، درمی‌یابیم که فقر تمام ساختارهای اجتماعی شهرخدا را نابود کرده است، از جمله خانواده. دار و دسته‌ها به ساختار و ثبات می‌رسند. از آنجا که مرگ گنگ‌ها بسیار بالاست، حتی رهبران نیز به‌شکلی تعجب‌برانگیز جوان‌اند، و زندگی هیچ ارزشی ندارد به‌جز زمانی که آن را از کسی می‌گیرند. سکانس شگفت‌آوری است آنجا که رهبر پیروز یکی از دار و دسته‌ها به‌شکلی کشته می‌شود که هیچ انتظارش را ندارد. توسط آخرین کسی که گمان می‌برد، و ما اساساً می‌بینیم که او توسط یک شخص کشته نمی‌شود،‌ بلکه فرهنگ جنایت است که به زندگی او خاتمه می‌دهد.

 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/18-City-of-God/3-City-of-God.jpgبا این‌حال، فیلم همه‌اش عبوس و خشن نیست. راکت همچنین تاحدی طعمی دیکنزی در شهر خدا دارد، جایی که آشوب زندگی کاراکتر‌هایی آماده، مهیا می‌کند که نام مستعار دارند، پرسوناها و علائم تجاری. اسامی‌ای شبیه بنی (فلیپه هاگنسن) آنقدر کاریزماتیک هستند که به‌نظر می‌رسد از قوانین معمول پیشی می‌گیرند. دیگران مثل ناک اوت ند و لیل زی، از کودک به رهبرانی هراسناک بزرگ می‌شوند که مرگ پشتیبان کلام آنهاست.

 

فیلم مبتنی بر رمانی از پائولو لینس است، که در شهر خدا بزرگ شده است، و به‌شکلی از آنجا گریخته است و هشت سال صرف نگارش کتابش کرده است. نکته‌ای در پایان اشاره می‌کند که داستان تاحدی بر اساس زندگی ویلسون رودریگوئز، یک عکاس برزیلی است. ما به راکت می‌نگریم که دوربینی دزدی به‌دست آورده که گنج اوست و با آن عکس‌هایی از موقعیت ممتازی که به‌عنوان کودکی رها در خسیابان‌ها دارد، می‌گیرد. شغلی دست و پا می‌کند و به‌عنوان دستیار در ماشین پخش روزنامه مشغول می‌شود، از عکاسی می‌خواهد تا حلقه‌ی فیلم او را چاپ کند، و رَم می‌کند وقتی که عکس پرتره‌ای را که از رهبر گنگ گرفته در صفحه‌ی اول روزنامه می‌بیند.

 

او فکر می‌کند: «این حکم مرگ من است»، اما نه: دار و دسته‌ها از شهرت به‌دست آمده لذت برده‌اند و برای او و دروبینش با تفنگ‌ها و دخترهاشان ژست می‌گیرند. و در جریان یک جنگ شرورانه دار و دسته‌ها، می‌تواندعکس پلیس‌هایی را بگیرد که گانگستری را می‌کشند؛ جنایتی که آن را به گردن دار و دسته‌ها می‌اندازند. و این‌که نبض این حوادث با حقیقتی بلافاصله می‌تپد که لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا رئیس‌جمهوری تازه‌انتخاب‌شده‌ی برزیل بدان اشاره کرد و فیلم «شهرخدا» را ستود و از آن به‌عنوان دعوتی ضروری برای تغییرات نام برد.

 

در سطح واقعی خشونت‌هایش، «شهر خدا» به گستردگی «دار و دسته‌های نیویورکی» اسکورسیزی نیست، اما هر دو فیلم خطوط موازی معینی دارند. در هر دو فیلم، واقعاً دو شهر وجود دارند: شهر کار و امنیت، که در آن قانون و خدمات شهری وجود دارد، و شهر مطرودان، که اتحاد آنها زاده‌ی فرصت و ناامیدی است. آنها که در سطحی زندگی می‌کنند که به‌ندرت داستان زندگی‌شان گفته شده.

 

«شهر خدا» نه به‌دنبال بهره‌برداری است و نه تمکین، داستان‌هایش را برای رسیدن به تأثیری طرح‌ریزی‌شده فریاد نمی‌کند، حواشی رمانتیک احمقانه و اطمینان‌بخش ندارد، اما به‌سادگی با چشمی زیرک و پرشور، می‌نگرد به آنچه که می‌داند.

شهر خدا داستان فقر است، داستان نادانی است و داستان بیچارگی بچه هایی که از روزی که چشم باز کردند جنگ و خون و کثافت دیدند. فیلم روایتگر زندگی مردم زاغه نشین منطقه Rio de Janeiro در برزیل است و در دهه ۶۰ اتفاق می افتد و بر اساس داستانی واقعی ساخته شده. شخصیت اصلی فیلم پسر نوجوانی (بوشکاپه) است که در بین همین مردم زندگی می کند و همه اتفاقات از جمله درگیری گروه های بزرگ فروش مواد مخدر را که بیشتر اعضایشان نوجوان ها هستند و کودکانی که قربانی این بازی می شوند را از نزدیک می بیند. بوشکاپه که علاقه شدیدی به عکاسی دارد بالاخره موفق می شود با چند عکس از فعالیت گروه های فروش مواد خود را به یک سرویس خبری نزدیک کند و در نهایت با گرفتن عکسی به یاد ماندنی از درگیری دو گروه بزرگ عمق فاجعه جاری در این شهر را به گوش دنیا برساند. فیلم بسیار خوش ساخت است و تماشاگر به هیچ وجه احساس خستگی نمی کند. بارز ترین نکته فیلم سقوط کودکان بی گناه در فلاکت و بدبختی به خاطر دنیای سیاهی است که اطرافشان را گرفته.

نام این بخش فقیر نشین در ریودوژانیروی برزیل، نامی کنایی دارد: «شهر خدا». شهری که خشونتی غیر قابل تصور، بدوی و لجام گسیخته آن را فرا گرفته و دزدی، قاچاق مواد مخدر، قتل در این شهر جزو امور روزمره شده است.

 

 

در سکانس اول فیلم مرغی را می بینیم که چون فهمیده که می خواهند او را بکشند پا به فرار می گذارد، اما رییس خشن باند تبهکاران (لیتل دیدز) و دارو دسته اش گام به گام، مرغ را تعقیب و به سمتش شلیک می کنند.

 

تعقیب مرغ، به جز ارائه تصویری از خشونت حاکم بر باند تبهکاری، تمثیلی از وضعیت این شهر هم هست. گویی زندگی روزمره این مردم، این شکل از زندگی را اقتضا می کند. چرا که کار شرافتمندانه در«شهر خدا» و در ذهن این مردم، مترادف با تیره روزی است، به همین دلیل فعالیت های بزه کارانه و استفاده از اسلحه، محور زندگیشان را تشکیل می دهد.

 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/18-City-of-God/4-City-of-God.jpgدر فیلم به نظر می رسد که این نوع از زندگی به شکل دایره واری همه را در خود محصور کرده، و امکان گریز از آن وجود ندارد. تبهکاران هم با بیرحمی و شقاوت مانع عبور هر فردی از این دایره بسته می شوند. انگار که با یک شهر نفرین شده و تقدیری سیاه و محتوم روبروییم.

 

به یاد بیاوریم «بنی» یکی از سردسته های تبهکاران را، که به دختری دل بسته و می خواهد به خواهش دختر و با تصمیم شخصی اش، از اعمال بزهکارانه کنار بکشد و زندگی سالمی را شروع کند، اما به طور تصادفی به جای دوست و شریک تبهکارش، توسط «لیتل دیدز»(سر دسته تبهکاران) کشته می شود. یا «ناک هر» که خانواده اش به دست لیتل دیدز  قتل عام شده اند، با اینکه می خواهد زندگی سالمی داشته باشد، برای حفاظت از جانش و همچنین برای انتقام جویی به گروه تبهکاران رقیب می پیوندد.

 

او در آغاز فعالیت هایش بر این عقیده است، که ضمن سرقت ها و عملیات تبهکارانه، هیچ بی گناهی نباید کشته شود. ولی بعد به تدریج  دستش را به خون بیگناهان آلوده می کند، چرا که رمز بقاء در این شهر دوزخی «کشتن» و «شقاوت» است.

 

فقر و خشونت چنان در این شهر رخنه کرده، که بسیاری از کودکان اسلحه به دست می گیرند و آدم می کشند تا پول بیشتری به دست بیاورند، و بزرگترین آمال و آرزویشان این است، که در آینده تبهکاران بزرگی شوند.

 

«لیتل دیدز»(رییس باند تبهکاران) از کودکی تشنه خون بوده، و تبهکار و آدم کشی بالفطره است. در کودکی، وقتی که سه بزرگسال همراهش هتلی را غارت می کنند با بی رحمی جنون آمیزی به داخل هتل می رود و همه را به گلوله می بندد. او در بزرگسالی هم، در نهایت بی رحمی هر سرپیچی و مخالفتی را با اسلحه خاموش می کند. مثل صحنه ای که «لیتل دیدز» به پاهای بچه هایی که بی اجازه او، دله دزدی کرده اند شلیک می کند و در برابر گریه آنها، قهقهه سر می دهد.

 

در این میان پسری به نام «راکت» به عنوان شخصیت اصلی داستان معرفی می شود. او به قول خودش عرضه کارهای خلاف را ندارد و دو دفعه ای که به قصد سرقت می رود، دلش به حال قربانیان می سوزد و از حمله به آنها صرف نظر می کند.

 

«راکت» که مدتی در سوپر مارکت کار می کند، در اوایل فیلم می گوید: «کم کم داشتم درک می کردم که درستکاری در زندگی بزرگترین حماقته.» اما به تدریج «راکت» به جای اعمال خشونت آمیز و بزه کارانه علاقه مند به عکاسی و تجربیات خلاقانه می شود.

 

او خشونت در «شهر خدا» را توسط عکس هایش در مطبوعات انعکاس می دهد و همین عکاسها زمینه ساز پیشرفت او در حرفه عکاسی می شوند. او از پشت دوربین با چشم هایی مضطرب و مشتاق عکس می گیرد و ویزور و عدسی لرزان دوربینش، جنایت ها و سرقت ها را لحظه به لحظه ثبت می کنند.
تبهکاران هم از ثبت این وقایع بدشان نمی آید. «لیتل دیدز» وقتی عکسش در روزنامه چاپ می شود تمام روزنامه های دکه روزنامه فروشی را می خرد و به دوستانش نشان می دهد و می گوید: «حالا معلوم شد که رئیس اصلی چه کسی است.» «لیتل دیدز» با افتخار و ژستی پوشالی در عکس ها اسلحه به دست گرفته، که این نشان از خشونت بدوی و ابلهانه او دارد.

 

معرفی سه رفیق دزد در اپیزود اول که با فیکس فریم(تصویر ثابت) روی هر کدام و زوم به چهره شان انجام می گیرد، دیدنی است. پیوند نماهای او رهد (از بالای سر) به یکدیگر از محله های مختلف که «لیتل دیدز» گروه های رقیب را قتل عام می کند، بسیار تاثیر گذار است و نشان از ماشین قصابی توقف ناپذیر او دارند.

 

ما در نمایی ثابت از داخل خانه ای که محل فروش مواد مخدر است، گذر سال ها را می بینیم، وسایل خانه عوض می شوند، آدم های مختلفی می آیند و می روند، ولی وضع همچنان به همان منوال گذشته است. انگار همه چیز تا ابد بر مدار تکرار و در دایره ای بسته گرفتار آمده است.
در صحنه ای از فیلم افراد اجیر شده توسط پلیس اشتباها فردی را می کشند، سپس هفت تیری در دست او می گذارند تا قتلش در جریان درگیری به نظر برسد. در این صحنه دنبال شدن گلوله توسط دوربین که به سطوح مختلف برخورد و کمانه می کند و مسیرش عوض می شود، ما را به یاد فیلم های اکشن هالیوودی می اندازد، و با رویکرد واقع گرای فیلم همخوان نیست.

 

سرانجام در پایان فیلم و در سکانس نهایی، دو گروه تبهکار و روسایشان کشته و یا دستگیر می شوند و بچه های کوچکی که از «لیتل دیدز» کینه به دل دارند، با گلوله بدن او را سوراخ سوراخ می کنند.

 

«راکت» هم با عکس هایی که از این واقعه مهم تهیه کرده، به شهرت می رسد و برای اولین بار اسم کامل و شغلش را به ما می گوید: «ویلسون رودریگز، عکاس.» «راکت» با کوشش و پشتکار فراوانش از دایره بسته «شهر خدا» گذر می کند. اما شاید عده انگشت شماری از کودکان و نوجوانان بتوانند چون او از زندگی فلاکت بارشان در مکان هایی چون شهر خدا، رهایی یابند.

 

مناطقی که حتی پلیس و مجریان قانون هم آن را از یاد برده اند و هر کس، هر چه بخواهد می کند، و در فیلم هم تنها هنگامی پلیس واکنش نشان می دهد که «لیتل دیدز» پول خرید اسلحه را نمی پردازد و اداره پلیس تحت فرمان دلالان اسلحه، بساط گروه های تبهکاری را بر می چینند.
اما به غیر پلیس افراد متمکن شهر هم گویی از چنین مکانی بی خبر هستند یا چنین تظاهر می کنند. چرا که به قول «راکت»: «پولدارها درد ما را نمی فهمیدند کارت پستال های ریودوژانیرو و شهر خدا را می دیدند که آنجا را چون بهشت نشان می داد.»

اسم این شهر نفرین شده نام کنایی «شهر خدا» را بر خود دارد، اما بهشتی برای تبهکاران است، و خیابان هایش هر روز به خون بی گناهان رنگین می شود. شهری دوزخی که خدا را فراموش کرده و خیلی از خداوند دور است.

فیلم “شهر خدا” (Cidade De Dues)، ماجرای مردم ساکن در شهرکی  با همین نام در حومه‌ی ریودوژانیرو است که  مردمی فقیر و غالبا سیاه‌پوست را تشکیل می‌دهند. کودکان و نوجوانان این شهرک قبل از فراگیری هرچیز با اسلحه و مواد مخدر آشنا می‌شوند. تفریح آنها راه‌زنی و دزدی است. پلیس به جز برای گرفتن رشوه، جرات حضور در منطقه و جلوگیری از خشونت را ندارد. برای ترقی و صعود در شهرک مذکور راهی به جز آدم‌کشی و فروش مواد مخدر وجود ندارد و آرزوی هر کودکی از ابتدا این است که پله‌های ترقی را یکی یکی طی کرده تا زودتر به مخوف‌ترین چهره‌ی شهر تبدیل شود. یکی از شرایط ورود و پذیرفته‌شدن بچه‌ها در گروه‌های جنایت، قساوت بیش از حد است و کشتن هم‌سالان خود از راه‌های ورود به این دسته‌هاست.
نشانه‌ی مردانگی در شهرک مصرف مواد مخدر و آدم‌کشی است و هر کودکی برای نمایش مردانگی خود این قبیل کارها را با افتخار انجام می‌دهد. در این میان “راکت” (با بازی الکساندر رادریگز) نوجوانی است که سعی دارد با بهره گرفتن از تلاش خود، با انتخاب یک شغل، راه خود را از دیگران جدا کرده و یک زندگی قانونی را پیش گیرد. شاید اولین چیزی که در موقع شنیدن نام ریودوژانیرو به ذهن ما خطور کند، ساحل‌های زیبا و مکانی آرام برای گذراندن تعطیلات باشد. ولی با دیدن  این فیلم با دنیای واقعی و بی‌رحم یک جهان سومی آشنا می‌شویم این شهرک در دهه‌ی ۶۰ میلادی طی طرح اسکان از طرف دولت در حومه‌ی شهر ریودوژانیرو واقع در برزیل تاسیس شد. خانه‌های بسیار کوچک، کثیف و به‌هم‌چسبیده مانند مرغ‌دانی، مسکن ساکنان شهرک است.

 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/18-City-of-God/5-City-of-God.jpgاین شهرک  در دهه‌ی ۱۹۸۰ با آمار بالای جرم و جنایت خطرناک‌ترین و ناامن‌ترین منطقه در سراسر آمریکای جنوبی شناخته شد. کمبود امکانات اولیه‌ی شهری و حداقل رفاه اجتماعی از عوامل پیدایش دزدی، قتل و قاچاق مواد مخدر در این منطقه است. از همان ابتدا با تصاویر فرار یک مرغ، تیزکردن چاقو، و جوانان ناآرام مسلح، همراه با موسیقی زیبای برزیلی و تدوین سریع فیلم که عنوان‌بندی فیلم محسوب می‌شود، درمی‌یابیم که با فیلمی متفاوت و تکان‌دهنده از آمریکای جنوبی روبرو خواهیم بود.این فیلم که از وجود عناصر تشکیل‌دهنده‌ی یک فیلم مستند و عوامل ساختاری سینمای مدرن بهره می‌برد، یک فیلم مستند، داستانی و اجتماعی نامیده می‌شود که به خوبی یک محیط ناهنجار اجتماعی را به تصویر می‌کشد. فیلم بر اساس یک رمان به همین نام نوشته‌ی “پائولو لینز” ساخته شده است. نویسنده‌ی رمان که خود از ساکنان شهرک و شاهد عینی جنگ‌های خونین بین آدم‌کشان این شهرک در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی بوده است، داستان را از دریچه‌ی چشم یک نوجوان به نام “راکت” تعریف می‌کند. داستان اصلی فیلم از سرگذشت چند شخصیت مختلف تشکیل شده است که از زبان راکت روایت می‌شود. شخصیت‌ها همه با هم مرتبط هستند و حلقه‌ی ارتباط این شخصیت‌ها ” شهرک ” است. در واقع ” شهرک ” شخصیت اصلی فیلم است، که واقعا به اندازه‌ی یک شخصیت انسانی پرورش یافته است.

 

با آن که در نگاه اول، فیلم دارای یک داستان کلاسیک نیست، ولی شخصیت‌پردازی خوب، یک‌نواخت نبودن روند فیلم به علت تدوین نامتعارف آن و داستان‌های عشقی، طنز و کشمکش‌های درونی شخصیت‌های فیلم که برای پیش‌برد داستان یک فیلم موفق لازم است، با مهارت در فیلم گنجانده شده‌اند.استفاده از محل واقعی، بازیگران بومی، فیلمنامه‌ای بر پایه‌ی تحقیقات مستند (پائولو لینز ۸ سال وقت صرف تحقیق این موضوع کرده است)، پرهیز از ایجاد هرگونه خشونت کاذب وحتی به‌کارگیری درست رنگ نارنجی برای انتقال فضای داغ و کثیف شهرک همه دلایلی است که می‌توان این فیلم  را یک فیلم منحصر در نوع خود دانست. “فرناندو میرلس“ کارگردان فیلم برای انتقال فضای خشونت‌بار منطقه از بهره‌جستن از هرگونه تصویر مهوع و چندش‌آور مانند بریدن اعضای بدن و یا نشان‌دادن امعاء و احشای بدن انسان پرهیز کرده است. او به جای استفاده از این تصاویر، با بهره‌گیری از یک دیالوگ یا ایجاد یک موقعیت دراماتیک، چنان حس ترحم و انزجار تماشاگر از وقایع اتفاق افتاده در شهرک را بر می‌انگیزد که اثرش تا مدت‌ها از ذهن بیننده بیرون نمی‌رود. تدوین غیرمعمول فیلم که از تجربه‌ی کارگردان و تدوین‌گر از ساختن آگهی بازرگانی می‌آید، وجود صحنه‌های اضافی در فیلم را به حداقل می‌رساند و ضرب‌آهنگی به فیلم می‌دهد که لحظه‌ای بیننده خسته نمی‌شود و از فضای دلهره‌آور داستان خارج نمی‌شود.

 

فیلم‌برداری سریع و پرحرکت فیلم به این نوع تدوین و باورپذیری داستان کمک شایانی کرده است . این فیلم  در فهرست برترین ۱۰۰ فیلم از دید اعضای سایت IMDb در رده‌ی ۱۷ جای دارد و بسیاری آن را بهترین فیلم سینمای برزیل و شاید سینمای امریکای جنوبی می‌نامند.یک شاهکار غریب. نمایشی از خشونت، فقر و تباهی. خشونت فیلم خیلی جاها آزار دهنده نیست در این جامعه کشتن آدم ها در حد (و حتی کمتر از) کشتن مرغ های لحظات آغازین فیلم، معمولی و عادی است. فیلم به زیبائی روی جلوه نمادین این مراسم مرغ کشی تاکید بیش از حد و کلیشه ای نمی کند. قربانیان انسانی حتی به نظر راضی تر از مرغ ها هستند. نمی توان دقیقا گفت که قدرت فیلم بخاطر به تصویر کشیدن سرنوشت مختوم این آدمهاست، قضیه از این هم عمیق تر است. آدم های این جامعه چنان در تاروپود خشونت تنیده شده اند که احساس نوعی لذت (یا انفعال همراه با خوشی) پست و کثیف از قتل و آدمکشی در بیشتر آنها بوضوح مشاهده می شود. در کنار بسیاری از آثاری که ذات انسان را در گناه و ارتکاب جرم عامل اصلی می دانند، و نیزآثار گروه مقابل که انسانهای شرور را فرشتگانی آلوده صورت و اسیر در شرایط زمانی و مکانی نشان می دهند، این فیلم ضمن عدم نفی این نگاه ها، نگاه نوع سومی را هم مطرح می کند.

 

خشونت این جامعه بصورت یک فرهنگ یا به عبارت درست تر یک شبه فرهنگ در آمده است. نوعی شبه تقدس عرفی دارد. کمی هم حالت بازیگوشی در این ادمکشان کوچک دیده می شود در این میان ولی صحنه ای هم هست که حواس تماشاگر را سر جایش می آورد که یواش یواش آلوده این خرده فرهنگ  نشود و به آن عادت نکند. صحنه فجیعی که اساسا شکستن یکی از تابو های سینما و ادبیات محسوب می شود: کودک کشی. آنهم توسط کودکی که فقط چند سال از قربانی بزرگتر است. شلیک به بچه های کوچکی که احتمالا معنی مرگ را هم نمی دانند و فقط نمی خواهند دردشان بیاید، پرداخت این صحنه طوری است که از ذهن محو نخواهد شد.صدها آدمی که در این فیلم کشته می شوند، بی سروصدا و بدون اداهای سینمائی و خیلی زود می میرند. و فیلم خود را فدای زیباشناسی مردن نمی کند  عوض شدن زمان روایت به زیبائی و آرامی انجام می شود بدون اینکه تماشاگر متوجه باشد یا احیانا خط سیر را گم کند. بازی ها بسیار درخشان است. تا کنون تصور این بود که در فیلم ها و سریال های انگلیسی بدلیل وجود سنت نمایش بسیار قوی در این کشور، در همه محصولات می توان انتظار بازی های درخشان داشت. ولی این نابازیگران چند قدم از آنها هم جلوتر هستند.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
درصورت بروز هرگونه مشکل و یا ارائه پیشنهاد و انتقاد، ما را از طریق لینک زیر در جریان بگذارید. باتشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 621
  • کل نظرات : 54
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 410
  • آی پی امروز : 109
  • آی پی دیروز : 126
  • بازدید امروز : 897
  • باردید دیروز : 233
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,733
  • بازدید ماه : 4,580
  • بازدید سال : 28,370
  • بازدید کلی : 1,139,075
  • کدهای اختصاصی
    جدول فروش فیلم ها
    فیلم (هفتــــــــگی) فروش
    Think Like a Man Too$29.2 M
    22 Jump Street$27.5 M
    Dragon 2 $24.7 M
    Jersey Boys$13.3 M