کارگردان : James Cameron
نویسنده : James Cameron, William Wisher Jr.
بازیگران: Arnold Schwarzenegger, Linda Hamilton ,Edward Furlong
جوایز :
برنده اسکار:
بهترین صداگذاری، بهترین جلوه های ویژه، بهترین چهره پردازی، بهترین صدا برداری
نامزد اسکار:
بهترین فیلم برداری، بهترین تدوین
خلاصه داستان :
در فیلم «نابودگر 2: روز داوری» باری دیگر یک نابودگر از زمان آینده، برای شکار جان کانر به زمان فعل می یاد. از سویی دیگر، یک نابودگر دیگر نیز علاوه بر نابودگر اولی، به سوی زمان حال می آید. اما اینبار وظیفه او، محافظت از کانر در مقابل نابودگر اول، وظیفه اصلی اوست.از زمان هولوکاست اتمی سال 1997 توسط ماشین ها و علیه انسان ها، تنها یک مرد باقی مانده که می تونه در وضعیت بحرانی انسان ها تغییری به وجود بیاره و او کسی نیست جز جان کانر که در این فیلم یک نوجوان بیشتر نیست اما قرار است در آینده و پس از فاجعه مذکور، رهبری انسان های باقی مانده در برابر ماشین ها را عهده دار باشد...
در فیلم «نابودگر 2: روز داوری» باری دیگر یک شکارچی از زمان آینده، برای شکار جان کارنر به زمان فعل می آید. از زمان هولوکاست اتمی سال 1997 توسط ماشین ها و علیه انسان ها، تنها یک مرد باقی مانده که می تواند در وضعیت بحرانی انسان ها تغییری به وجود آورد و او کسی نیست جز جان کارنر که در این فیلم یک نوجوان بیشتر نیست اما قرار است در آینده و پس از فاجعه مذکور، رهبری انسان های باقی مانده در برابر ماشین ها را عهده دار باشد. شاید شما بیاد بیاورید و شاید هم هم فراموش کرده باشید که در فیلم «نابودگر 1» اکران سال 1984، یک قاتل نابودگر (با بازی آرنولد شوارزنگر) از زمان آینده به گذشته آمده بود تا مادر جان کارنر (لیندا همیلتون) را قبل از آنکه فرزندش را به دنیا بیاورد به قتل برساند. ماموریت نابودگر اول در آن فیلم شکست خورد و کارنر جوان هم به دنیا آمد تا الان در سال 1991 که اینبار دو نابودگر از زمان آینده به زمان حال سفر می کنند : یک نابودگر خوب (با بازی آرنولد شوارزنگر) که قرار است از جان کارنر محافظت کند و یک نابودگر قاتل و خظرناک (با بازی رابرت پاتریک) که به قصد نابودی کارنر قدم به سال 1991 می گذارد. (ذکر این نکته خالی از لطف نخواهد بود که این نابودگرها هر دو شبیه به انسان هستند اما در اصل از موادی مکانیکی و با تکنولوژی بسیار بالا ساخته شده اند، نام نابودگری که قصد نابودی جان ککارنر را دارد T-1000 است که به نظر می آید نام خود را از جدش، که یکی از اولین لپ تاپ های شرکت توشیبا است گرفته باشد) . البته شاید شما با خود فکر می کنید که این دو روبات پیشاپیش باید بدانند که ماموریت آنها پوچ و بیهوده است چون کارنر، در زمانی که آنها از آن آمده اند زنده است و رهبر انسان ها است پس ماموریت ربات هادر زمان گذشته باید شکست خورده باشد که او در آن زمان زنده است. اما خب، این نکته در ترمیناتور 2 نادیده گرفته شده است. البته یک نکته مهم تر هم وجود دارد که با نادیده گرفته شدن آن از سوی ترمیناتور 2، این مساله کلا به چالش کشیده می شود و آن اینکه در صحنه آخر فیلم، تمام چیپست های هوشمند (و حتی آخرین آن) که قرار است در آینده به ربات تبدیل شوند از بین می روند، پس چطور امکان دارد اصلا در آینده رباطی وجود داشته باشد که اکنون به زمان حال آمده باشند؟! البته اینجور تناقض ها در فیلم های علمی تخیلی دارای سابقه ای طولانی هستند و ترمیناتور 2 هم از این امر مستثنی نیست اما در عوض، ترمیناتور 2 این امر را با تمرگز بر روی صحنه های اکشن خوش ساخت خود جبران می کند. جان کارنر جوان اکنون یک پسر خیابانی بسیار شیطان و خلاف است که توسط نا مادری و نا پدری اش بزرگ شده است ( به خاطر آنکه مادرش اکنون در بیمارستان روانی زندانی است. مسئولین بیمارستان به علت هشدارهایی که مادر کارنر درباره فاجعه اتمی و هولوکاست انسان ها می دهد فکر می کنند که دیوانه است) از همان اولین صحنه تعقیب و گریز که جان کارنر جوان با موتورسیکلت اش در حال فرار از دست T-1000 است ، مقدمات ایجاد رابطه ای نزدیک بین جان و نابودگر خوب شکل می گیرد و این امر خیلی قبل از زمانی اتفاق می افتد که کارنر جوان متوجه می شود که این ترمیناتور در حقیقت دستورات او را اجرا می کند که البته کارنر هم بعد از متوجه شدتن این موضوع به این ماشین پیشرفته و قوی فرمان می دهد تا از کشتن مردم بی گناه دست بردارد. نتیجه هم اتفاقی نادر اما قابل توجه در فیلم های پر از جلوه های ویژه آرنولد است که در آن آرنولد به جای آنکه (مانند فیلم های قبل اش) جنازه ها را در خیابان ها کنار هم قطار کند، اینبار به قصد زخمی کردن و یا ترساندن اهدافش به سوی آنها شلیک می کند. این موضوع که یک بچه می تواند یک ترمیناتور قدرتمند را به عنوان سگ خانگی خود همیشه به همراه داشته باشد یکی از نکات جذاب فیلم است که برای به وجود آوردن این موقعیت باید از فیلمنامه نویس آن، آقای جیمز کامرون و ویلیام ویشر تشکر کرد. شوارزنگر هم به نوعی جای پدر نداشته جان را می گیرد، پدری که جان هیچ وقت نتوانست ببیند. به خاطر آنکه تا آنجایی که من می توانم به یاد بیاورم، پدر کارنر هم از زمان آینده به گذشته آمد و مادر جان را باردار کرد! ایده هوشمندانه دیگری که جیمز کامرون در فیلم بکار برده این است که کاراکتر نابودگر فیلم (آرنولد) از هر گونه احساس خالی است و درست مانند مستر اسپوک در فیلم "Star Trek," نمی تواند درک کند که چرا انسانها گاهی اوقات گریه می کنند. فیلم هم از قدرت ستارگی آرنولد و هم از داشته های او (مانند هیکل و صدای منحصر به فرد) به عنوان عاملی برای بالاتر بردن ارزش های خود استفاده می کند و نه تخریب این ارزش ها. او در این فیلم، علی رقم مشخصات فیزیکی مذکور، گاهی به عنوان یک بازیگر نقش های طنز نیز عمل می کند، مثلا آنجایی که کودک به آرنولد دستور می دهد تا کمی بخندد و اینقدر خشک و جدی نباشد بسیار جالب است. هنگامی هم که آنها موفق می شوند تا مادر جان را از زندان فراری دهند، خود به خود یک تیم سه نفره نا متجانس اما قدرتمند و موثر برای از بین بردن T-1000 تشکیل می شود. فیلم علاوه بر آنکه موفق می شود خط داستانی خود را آنطور که مد نظرش است به بیننده ارائه بدهد، موفق می شود استانداردهای جدیدی را نیز در جلوه های ویژه ایجاد کند. فیلم مانند تمام فیلم های اکشن مشابه خود، دارای صحنه های تعقیب و گریز، اکشن و همچنین انفجار های بزرگ و پر سر و صدا اما اینبار بسیار خوش ساخت و زیبا است، اما صحنه هایی که تماشاگران از خاطر نخواهند برد، مربوط به چگونگی به تصویر کشیدن T-1000 است. آنچه که این ربات انسان نما را تسکیل داده، ماده ای فلزی و منحصر بفرد است که ظاهرا به تازگی از سوی بشر کشف شده که باعث می شود به موجودی شکست ناپذیر تبدیل شود. شلیک با هر نوع اسلحه ای، در بهترین حالت ممکنه سوراخی قطور در بدن او بوجود می آورد، به نحوی که شما داخل این سوراخ را هم می توانید ببینید اما این سوراخ تونایی این را دارد که سریعا ترمیم شود و این موجود بی رحم را برای ادامه نبرد آماده کند. این صحنه ها تماما نشان دهنده هوش و ابتکار سرشار تیم جلوه های ویژه جرج لوکاس می باشد. ایده اصلی ساخت و چگونگی ساخت T-1000 برای اولین بار در فیلم "Abyss" (1990) نشان داده شد که طی آن، موجودی که بدن آن تماما از آب تشکیل شده بود، ساکنان یک ایستگاه تحقیقاتی زیر دریا را مورد تهاجم خود قرار می دهد . تکنیک ساخته شده در این دو فیلم به این ترتیب است که در مواقعی که نیاز به جلوه های ویژه است، ابتدا اندام مورد نظر و حرکات آن تماما توسط کامپیوتر ساخته می شود و سپس با استفاده از برنامه paintbox کامپیوتر، رنگ و جنس سطح مورد نظر را، آنطور که فیلمساز می خواهد می سازند (که این جنس در فیلم اخیر جیوه است) . مواقی هم که T-1000 باید از حالت و ظاهر جیوه مانندش تبدیل به انسان شود به این صورت است که ابتدا تصاویر واقعی را با تصاویر ساخته شده توسط کامپیوتر ترکیب می کنند و سپس با کمرنگ و کمرنگ تر کردن جلوه های کامپیوتری طی چند مرحله، تصویر زنده و واقعی انسان نمایان می شود. اما تمامی این جلوه های ویژه و حیله های کامپیوتری، اگر و تنها اگر کاراکتر اصلی T-1000 موثر و قدرتمند از آب در نمی آمد، بی نتیجه می ماند. درباره کاراکتر T-1000 باید اذعان کرد که آقای پاتریک موفق شده تا یکی از موثر ترین، جذاب ترین و در عین حال خشک ترین کاراکتری های منفی در عالم سینما را به تصویر بکشد. وحشتناک ترین خصوصیت این قاتل بی رحم، سنگدلی بی حد اندازه او است: مهم نیست که در حق او چه لطفی می کنید یا چه بلایی بر سرش می آورید، در هر صورت، هیچ چیز نمی تواند او را از هدف اصلی خود (که قتل است) باز دارد و هیچ اتفاقی هم نمی تواند او را دلسرد کند. هر اتفاقی هم که بیافتد، او خود را جمع و جور می کند و راه خود را به سوی شما ادامه می دهد! بدون شک یکی از مهم ترین عوامل موفقیت فیلم های اکشن، کیفیت شخصیت منفی آن است که باید گفت ترمیناتور 2 یکی از بهترین های آن را در بین تمامی فیلم های اکشن دارد. فیلم «نابودگر 2» تشکیل شده است از نابود گر 1 بعلاوه یکی از جذاب ترین و بحث انگیز ترین قهرمانان فیلم های اکشن به همراه یکی از درنده خو ترین شخصیت های منفی و همچنین پسری پر انرژی و شلوغ. «ترمیناتور 2» توانسته منتقدان صحنه های خشن را هم با کم کردن صحنه های مربوط به خون و خونریزی راضی نگه دارد اما با این وجود، من فکر نمی کنم حتی یک نفر در تمام دنیا هم از کیفیت و یا تعداد صحنه های اکشن این فیلم ناراضی باشد! منتقد : راجر ایبرت مترجم :مهدی افشارهامنبع :سایت نقد فارسینویسنده: مسعود فراستی زنی لاغراندام و عضلانی با لباسی نیمهنظامی و موهایی بلند از پشت بسته،با چهرهای سرد و بیجان در پشت توری فلزی یک پارک در حال نظاره است.دوبین با زاویهای بسته،بچههایی را در حال بازی نشان میدهد.با زاویه بازتر دوربین،زمین بازی سبز یک پارک دیده میشود که پر از بچههایی است که در حال بازی با طناب،تاب،سرسره و چرخوفلکاند.در میان سرو صدای شادمانه آنها و خندههای بلندشان، مادری دست پسربچه دو سالهاش را گرفته و راه میبرد.خندان برمیگردد و به ما مینگرد.او«سارا»است.سارای جوان،زیبا و بانشاط.سارای عصر دیگری که به زن غریبهای که با انگشتانش توری دور زمین پارک را چنگ زده و از پشت آن در حال نظاره بازی مادران جوان با بچههایشان است،مینگرد.سارای عصبی با نگاهی خیره به سارای شاد،نومیدانه به توری ضربه میزند و فریاد خفهای سر میدهد(حرکت آهسته).خنده بر چهره سارای جوان میماسد.پسرش سنگی به طرفش پرت میکند.سارا میخندد و از سارای خسته و نومید،و ما روی برمیگرداند.به ناگه آسمان میغرد و انفجاری مهیب حادث میشود- بچهها همچون چوب کبریت آتش میگیرند.سارا که میسوزد،بیصدا جیغ میکشد.همه چیز بیصدا و پرنور است.موج انفجار ضربه میزند...مادران و بچهها را بیرحمانه در کام خود میکشد.فریاد سارا با صدای توفان ناشی از انفجار ادغام میشود.در همین لحظه موج انفجار به او میخورد،او را از هم میپاشد... سارا هراسان بیدار میشود.همه چیز آرام است و عادی.بچهها در آن دوروبر در حال بازیاند.و او خیس عرق است و وحشتزده،اما مصمم.گویی سالها گذشته است.واقعهای در آینده دور،که پیشگویی میشود.این زمین سوخته میتواند زمین بازی سالهای دوری در آینده باشد که در ویرانی پس از جنگ هستهای سوخته،اما... این صحنهای است کلیدی از ترمیناتور 2.صحنهای که تبیین روشن علت وجودی فیلم است و دغدغه اصلی آن:نگرانی انسان از جنگ هستهای.و ترس از جنگ با ماشینها.شروع فیلم نیز به نوعی به این صحنه رجعت میکند:«در آن سوی تل استخوانها،دشت جمجمهها و وسایل بازی تخریب شده،به چشم میخورند...(دیزالوبه) زمین بازی...حرارت زیاد وسایل بازی را کموبیش ذوب کرده و موج گرما تاب را درهم پیچیده است.چرخوفلک به کام طوفان آتش افتاده است...موج انعکاس صدای کودکان را از دور میشنویم...که خندهکنان در آفتاب بازی میکنند...» گویی این کابوس دهشتزا،کابوس همیشگی انسان امروزی است. کابوس جنگ هستهای،و نیز کابوس جنگ با ماشینها-رایانهها. جنگ انسان با رایانهها که ظاهر انسانی دارند.جنگی که امکان پیروزی انسان در آن روزبهروز کمتر میشود.چرا که این رایانهها توسط انسان، تنها برای جنگ برنامهریزی و آفریده شدهاند. ترمیناتور 2،بین دو آتش عظیم رخ مینماید.آتش جنگ ماشینها علیه انسان در ابتدای فیلم و جمجمه ترمیناتور که با موسیقی تهدیدگری جلو میآید و تمام قاب را پر میکند و جمله:ترمیناتور 2،روز داوری. انگار که کامرون دوزخ را ترسیم میکند.نه دوزخ عقد قدیم-دانته-را، که دوزخ عهد جدید را.دوزخ ناشی از رشد تکنولوژیک و کامپیوترهای فوق مدرن را.دوزح اسارت انسان در دست رایانهها.و آتش پایانی فیلم،که ماشینها از بین میروند. فیلم با صدای خسته،اما انسانی و پیروزمند سارا پایان میگیرد.و انسان،تنهاست... ترمیناتور 2،در ادامهء ترمیناتور،هم آن را تکرا میکند و هم مستقل است.شخصیت مرکزی هردو فیلم آرنولد است؛ترمیناتوری نابودگر. در اوّلی نیرویی است نمایندهء شر،و در دومی نماینده خیر. یک آدم ماشینی بسیار قدرتمند که متعلق به زمان آینده است،مأمور میشود از جان یک پسربچه دوازده ساله که در زمان حال زیست میکند، در مقابل یک ماشین قدرتمندتر از خود،که چهرهای انسانی دارد، محافظت نماید.زیرا پسربچه در آینده رهبر مقاومت زمینیان خواهد شد علیه رایانهها.ترمیناتور-آرنولد-حامی پسر،و در واقع انسانهاست.و «تی 1000»مخالف پسر و مدافع ماشینها.تمام فیلم جنگ این دو ماشین است.جنگ یک نیمه ماشین-نیمه انسان با یک ماشین تمام عیار؛ جنگ خیروشر. این قصه،یکی از قدیمیترین سوژههای علمی تخیلی در سینماست که به اشکال مختلف در دفعات گوناگون به فیلم درآمده است.اما اینبار صرفنظر از سطح ظاهری جذاب و فوق تکنیکیاش،بعدی اسطورهای به خود گرفته؛اسطورهای نیمه رئالیستی و امروزی.داستان در امریکای امروزی میگذرد.با یک مادر و پسر امریکایی. نابودگر اول،نیرویی قدرتمند اما مخرب است،که مایلیم هرچه زودتر نابود شود.انزجار و نفرت ما را برمیانگیزد،بهویژه هنگامی که اندامهای قطع شدهاش به زندگی خود ادامه میدهند.نابودی این نابودگر آرامش به همراه دارد و تسکین. ترمیناتور 2،برعکس یک نیوری خیر است و ناجی،که قدرتش هرگز به اندازه کافی زیاد به نظر نمیرسد.طرفدارش هستیم و تمایل ما به پیروزی اوست.رقیب او«تی 1000»،که به مقابله با ترمیناتور میپردازد،قدرت ترسناکتر و زمختتری را داراست.آرزوی ما نابودی هرچه سریعتر اوست. علت طرفداری ما از ترمیناتور،صرفنظر از قدرت،به جهت ضعفها و ناتوانیهای انسانی اوست و اینکه همیشه و در هر وضعیتی تغییر شکل نمیدهد.فقط همچون موجودات افسانهای ضدضربه- ضد تیر و گلوله-است.قدرت و خشونت ترمیناتور،برای نابودی خشونت است و بدی.سمت و سوی خشونتش،ضد جنگ است و صلحطلبانه دشمن را نمیکشد،به پاها شلیک میکند.درست برخلاف او«تی 1000»قرار دارد با خشونتی نابودگر،برای نابودی کامل. انگشت دستش،به نیزهای برنده و کشنده تبدیل میشود و وجودش خودبهخود مسلح است و تقریبا بینیاز به اسلحه.قابلیت تغییر شکل و تبدیل شدن به هیبت مردان و زنان را دارد.از میلهها بهراحتی عبور میکند،ضربات و گلولهها را جذب و خود را به سرعت بازسازی میکند.پس از نابود شدن،ذراتش دوباره جمع شده و شکل میگیرند و حیات.همه این ویژگیها و قابلیتهاست که او را به کل از انسانیت دور میکند. ترمیناتور،آسیبناپذیر است.جای گلوله نیز بر بدنش باقی میماند و نیاز دارد گلولههایی را که بر بدنش اصابت کردهاند،از بدن خارج کند.زمانی که متحمل قطع عضوی میشود،احساس ترحم و همدردی ما را برمیانگیزد.احساسی که هیچگاه نسبت به«تی 1000»شکست ناپذیر در ما ایجاد نمیشود. لباس ترمیناتور،کت و شلوار چرمی جوانان این دو سه دههء اخیر است-بخصوص شبیه پوشش و سر و وضع تیپیک آنارشیستها.موتورش نیز یادآور جنون سرعت جوانانه است.مجموعه شکل و شمایل،با عینک و اسلحه و موتور،هم امروزی است و هم به نوعی اسطورهای:نوع اسلحه بدست گرفتن و شلیک کردن،و شکل استفاده از موتور همچون اسب. لباس«تی 1000»،لباس پلیس است.و در این هیبت است که بیشترین امکان نفوذ و تعرض را مییابد. نبرد نهایی این دو تن،گویای قدرت و ضعف هرکدام است.آخرین تصویر ترمیناتور،بسیار انسانی است و نیز اسطورهای-صورت و چشمانی زخمی و پرخون.دستی از مچ قطع شده و بدنی ناتوان پس از جنگ طولانی.برخلاف او چهرهء کاملا بیاحساس و ماشینی تی 1000 که قبل از نابودی در آتش به شکلهای مختلف ظاهر میشود.بدی به هر شکلی درمیآید. ترس آخرین احساسی ات که به سراغ ترمیناتور میرود؛احساسی انسانی.ترمیناتور قبل از خودکشی،و بعد از خداحافظی با انسانها معنای رنج و اشک را درمییابد-و فرامیگیرد-و بعد در جواب«میترسی»؟، «بله»میگوید و میرود.برخلاف آن جملهء تهدید کننده«برمیگردم»، دیگر بازنمیگردد.چرا که ترمیناتور یعنی:تمامکننده،یعنی مرگ. ترمیناتور،دیگر تنها یک فیلم خوب سرگرمکننده اکشن با تروکاژهای حیرتآور نیست.هرچند که همین وجه فیلم،علت وجودی آن است.فیلمی است بسیار پرخرج و پرفروش که میتوان بارها به تماشایش نشست و از سینمای خوب و شسته رفتهاش لذت برد و آموخت. کامرون،با عمق بخشیدن به کاراکتر اصلی،تقریبا تمامی صحنههای واسطهای،توصیفی را حذف کرده.بهگونهای که صحنهها با بخشهایی که هرچند کوتاه و جزیی،بر شکلی از تنش و آکسیون متکی نباشند،در فیلم بسیار نادرند.رویدادهای خاص بهطور موازی واقع میشوند و مجموعه میسازند.و کارگردانی استادانه کامرون،جدا از قدرت تصاویر و دقت در جزئیات،در جهت ایجاد هماهنگی و عملکرد کامل مجموعه است. فیلم بعد از عنوانبندی،با چهار رویداد اصلی،چهار شخصیت اصلی را بهراحتی و در کمال ایجاز معرفی میکند؛بهنحوی که درگیری و تشویش تماشاگر را به هم مرتبط کرده،و از این طریق به حذف گفتارهای غیر لازم متن میرسد. رویداد اول به خلق ترمیناتور میپردازد.در میزانسنی پرتنش ناموزون و خشن با استفاده از رنگ آبی ترمیناتور،همچون مجسمهء «رودن»متولد میشود؛و برهنه.که به سرعت اهلی میشود و«متمدن» لباس میپوشد و مسلح میشود. رویداد دوم،به پیدایش«تی 1000»میپردازد،که همچون دزدان از پشت سر به پلیس حملهور شده و ملبس به لباس او میشود. رویداد سوم،به معرفی جان دوازده ساله اختصاص دارد و ارتباطش با محیط.هوش،استقلال و بیکس بودنش. رویداد چهارم،سارا را معرفی میکند.زنی جوان و عضلانی، هیستریک و نیمه دیوانه در یک آسایشگاه روانی. شخصیت سارا،از فیلم قبل-ترمیناتور 1-تا اینجا دچار تحولی جدی شده،و از زنی عادی و شاد به یک جنگجوی بیاحساس افراطی و بسیار خشن بدل گشته.شخصیتی که در لحظات کوتاهی به«خود» انسانیاش رجعت میکند-در برخورد با جان در آسایشگاه و در خانه دایسن بهخصوص-سارا،تنها انسان غیر کودک فیلم است که تسلیم اوضاع نشده و عصیان میکند. اصولا زن در فیلمهای کامرون،همیشه کانون توجه و تغییر است و پیوسته نیز نیروی«شر»در پی نابودی اوست:بیگانهها،ورطه و هردو ترمیناتور.این زنان همگی،با حفظ عاطفه زنانه و غریزه مادرانه، عناصری منطقی،باهوش،فعال،پرخاشجو،بیرحم و اهل مبارزهاند نه تسلیم.این نگاه فمینیستی کامرون،در اساس اما نگاهی است مترقی، نه واپسگرا.نگاهی است انسانی که همدلی ما را برمیانگیزد. زمان و کودکان در آثار کامرون بزرگ شمرده میشوند.و دوستداشتنیاند.بهترین نمونه این زنان در بیگانههاست و در ورطه. که هراس از تکنوژی،مانع نگاه انسانیشان نیست.و عشق از آنها دریغ نشده-ورطه. در ترمیناتور،اما سارا از تکنولوژی بیزار است و بیاعتماد.در لحظه بیرون آوردن گلوله از بدن ترمیناتور،قصد دارد او را نابود کند که پسرش جان مانع میشود.و دکمه«یادگیرنده»را فشار میدهد.و از این لحظه ترمیناتور از انسانها میآموزد. سارا،برخلاف پسرش به اسلحه علاقهمند است.دنیایش از عشق تهی است.به نظر میرسد کامرون نیز تمایل شدیدی به اسلحههای اتوماتیک،ادوات و ماشینآلات مدرن دارد.شیوه نمایش او از این ادوات،همچون کاربردشان توسط شخصیتها،نشان شناخت غنی عمیقی در این موارد دارد.جلوههای بصری فیلم نیز،همین تبحر فنی و علمی را آشکار میکند. سکانسهای ترمیناتور بخصوص سکانهای درگیری،پرشرح و بسطاند و دارای قابلیتهای فراوانی تصویری-صوتی.حشو و زواید ترمیناتور 1 را ندارند.صحنهها،جدا از دقت و ساخت درست هرکدام، کاملا در ایجاد نزدیکی یا دوری ما از آدمهای فیلم عمل میکنند.تنها فینفسه خوب نیستند و کامل،و زائد در مجموعه. ترمیناتور،اما جدا از حامی و ناجی بودن،تمایلی شدید به قدرت و اسلحه را نیز در خود دارد تمایلی میلیتاریستی و حتی فاشیستی.این تمایل شاید سرپوشی بر وحشت عظیم فیلم است.ترس و وحشت همیشگی انسان از دانش.ترس«دکتر فاست»که منجر به فروختن روحاش شد به شیطان.ترس کامرون در ترمیناتورها،اما از نوع وحشت«مارلو»است نه از سنخ ترس«گوته».گوته،عشق را بهعنوان راهحل به فاست عرضه میکند.اما مارلو،فاقد آن است. کامرون در ورطه،همچون گوته عمل میکند و در مقابل ماشین، حتی در برابر مرگ،عشق را قرار میدهد،که نجاتبخش است و حیاتبخش.اما در ترمیناتور،عشق غایب است و نگاه،نومیدانه.در آخر،سارا و جان پیروز میشوند-با کمک ماشین-اما کامرون راهحل را در نابودی کامل ماشینها-رایانهها-میبیند. بازخورد کامرون نسبت به پیشرفت تکنولوژی،بازخوردی منفی است.نیروی تکنولژیک را در تحلیل آخر،نیرویی شرور میبیند-هرچند در سراسر فیلم نقش ترمیناتور مثبت است و نماینده خیر-آخرین«چیپ» را در آتش میاندازد و ترمیناتور را وادار به خودکشی میکند.به جای حل مسئله،صورت مسئله را پاک میکند.دستور نابودی میدهد؛نه مهار کردن ماشینها،کنترل و به خدمت گرفتن آنها. سینمای فعال کامرون،برخلاف سینمای منفعل امروزی اروپا، مشکل را میشناسد،و سعی در حل آن دارد.اما... کامرون به تکنولوژی تسلیم نمیشود و برده آن.تکنیک فیلمش نیز هم قواره حرفش است و بر آن نمیچربد.کامرون بر تکنیک سینمایی کارش مسلط است و کامپیوتر را کاملا به خدمت خود میگیرد.کارگردانی فوق تکنیکی،بهره بردن از آخرین ترفندهای علمی کامپیوتری و روشهای مدرن ایجاد توهم،نشان همین نکته در سبک کار اوست.اما در تفکر مشکل دارد.راهحل کامرون در مقابل تکنولوژی و پیشرفتهای روزافزون آن،نه تسلیم است نه فرار،و نه«عرفان».راه حلش مبارزه است و نابودی.چرا نابودی؟ به نظرم کامرون در ترمیناتور 2 انسانها را دوست ندارد و به آنها بیاعتماد است.آمدن آرنولد را با بدنی برهنه به کافه در آغاز فیلم به یاد بیاورید،و برخورد وحشیانه آدمها با او.آنها که نمیدانند او ماشین است،فکر میکنند انسانی است بدوی.سیگار را روی سینهاش خاموش میکنند.این بازخوردی غیرانسانی است.و اگر آرنولد در ادامه،به توصیه جان،آدمها را نابود نمیکند،کاملا ناروشن است و مبهم.حد اکثر تمایلی اومانیستی است و نه بیشتر.و چرا فقط یک انسان مانده در دفاع از انسانها و ارزشها؟یک انسان ایزوله و نیمهدیوانه-سارا- ،که بیجنسیت است و خشن.این دنیای Sexless با این زنان خشن،مردان خشن،جایی برای زیستن نمیگذارد و جایی برای عشق. راهحل نابودی است. به نظرم بازخورد تیم برتون در«بتمنها»و«ادوارد دست قیچی» نسبت به تکنولژی،بازخوردی مترقیتر است و فعالتر.برتون در مقابل تکنولژی،از دانش دفاع میکند.و شخصیت دانشمند فیلمش-بتمن-هم انسانها را دوست دارد و هم دانش را.شر را نابود میکند،دانش و محصولاتش را نه.همچون انسانی عادی،عاشق میشود.مدافع انسانهاست و مخالف شر. به باور من پایان ترمیناتور،علیرغم نریشن عالی سارا که دال بر خوشبینی و امید است،پایانی نومیدانه است و بنبست. نویسنده: مسعود فراستی منبع: مجله نقد سینما » شماره 3 سایت نورمگزنویسنده: ج.هوبرمن ترجمه: رحیم قاسمیان آرنولد شوارتزنگر ماشین کشتار فیلم بسیار پرخرج ترمیناتور 2:روز داوری در یکی از معدود صحنههای ساکت و آرام این فیلم،با لحن اندیشمندانهای میگوید،«هرچه بیشتر با انسانها ارتباط برقرار میکنم، چیزهایی بیشتری هم میتوانم بیاموزم.»البته به روی کاغذ آوردن لهجهای که این جملات ادا میشود،امکانپذیر نیست،اما روند انسانیتر کردن آرنولد(یا شاید باید بگوییم آمریکاییتر کردن او؟)ادامه دارد. ترمیناتور 2 که زندهترین توفانها و انفجارهای هستهای در تاریخ سینما را به نمایش میگذارد،بیش از آنکه ادامه فیلم بعدی باشد، نسخهء بازسازی شدهء آن است.بیشتر به امحای فکر اصلی نظر دارد،تا اینکه بخواهد ادای دینی به آن بکند.از جمله در پی آن است که فکر ارائه تصویر یک ماشین آدمکشی سنگدل و کینهتور از آرنولد شوارتزنگر را به کلی به دست فراموشی بسپارد،حال آنکه اصلا با همین فیلم بود که آرنولد به یک ستاره بزرگ بدل شد.ترمیناتور که به سال 1984 و درست در آستانهء انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا اکران شد،معرف بدیلی بود برای آنچه که به«بامداد تازه»در عصر زمامداری ریگان مشهور شد و آرنولد را بهعنوان مخوفترین فرانکشتاین تیم قرن اخیر مطرح کرد. حال آنکه جیمز کامرون کارگردان-فیلمنامهنویس-تهیهکننده ترمیناتور 2 این فیلم را«اولین فیلم حادثهای که از استقرار صلح درسراسر جهان حمایت میکند»معرفی کرده است،ظاهرا هیولای فیلم قبلی به راه راست هدایت شده است. ترمیناتور 2(یا به قول کمپانی کارکوکو که پخش کنندهء فیلم تی 2 است)بیشتر از هرچیز به ای.تی.2 شباهت دارد که در پسزمینهء آن تأثیر فیلم جان سخت و آتشبازیهای آن احساس میشود.در این فیلم شاهد هنرنمایی با موتور سیکلت،انفجار آسمانخراش و کودکان که در حال بازی به خاکستر بدل میشوند هستیم.اما این دفعه،ترمیناتور بد و درشت هیکل میآید تا از جان نوجوان دوازده سالهای که باید در آینده نقش نجی را ایفا کند مراقبت به عمل آورد،نه اینکه مادر او را به قتل برساند.در ترمیناتور 2 شاهد مواجههء قهرمان با دشمنی ساختهشده از جنس فلز مایع روبرو هستیم و همین امر سبب میشود که رویارویی فیلم قبلی بسیار سادهانگارانه و حقیر جلوه کند. تولید ترمیناتور 6 میلیون دلار هزینه در بر داشت؛حال آنکه مخارج تولید ترمیناتور 2 را نزدیک به 100 میلیون دلا برآورد کردهاند،و به این ترتیب آن را شاید بتوان پرخرجترین فیلم تاریخ سینما نامید.در واقع در دههء 1990 این آرنولد است که عملا به مشهورترین و بحثانگیزترین چهره در میان تمام آن آدمهای غریبه/مهاجر/فراواقعی در هالیوود بدل میشود.آدمهایی که در فیلمهای دههء گذشته درخشیدهاند و جدا بای گفت که کوچه و خیابانهای آمریکا با حضور آنان است که اعتبار کسب میکنند.چهره آرمانی روز آمریکا،کسی نیست جز آرنولد شوارتزنگر. او در فهرست«101 فرد قدرتمند»معرفی شده از سوی نشریهء اینتر تیمنت ویکلی در مقام هشتم جای گرفته است.این میلیونر خود ساخته بهتازگی به ماریا شرایور خواهرزاده جان اف.کدی رئیس جمهوری سابق آمریکا ازدواج کرده است.آرنولد برای بازی در نقش قهرمان فیلم پلیس مهد کودک(1990)دستمزدی معادل 12 میلیون دلار دریافت کرده است و در همان سال از سوی جورج بوش- رئیس جمهوری وقت آمریکا-بهعنوان رئیس شورایی منصوب شد که رئیس جمهوری در مورد«آمادگی جسمانی و ورزش»تشکیل داده بود. گفته میشود که او برای فیلم ترمیناتور 2 علاوه بر یک دستمزد 15 میلیون دلاری،یک هواپیمای جت گلف استریم ج-3 نیز دریافت کرده است. آرنولد بیش از هرچیز یک کالای استراتژیک برای سرمایهگذاری است.فیلمهای او در طی سالهای دههء 1980 جمعا یک میلیارد دلار فروش داشتهاند.او در آمریکا،آلمان و ژاپن مناسبترین ستاره برای سرمایهگذاری تولید فیلم است(در انگلستان این مقام در اختیار مل گیبسون است،و فرانسویها هم کماکان ژرار دپاردیو را ترجیح میدهند و مقامهای بعدی هم به گیبسون و حتی داستین هافمن تعلق دارد.)در یکی از شمارههای اخیر هفتهنامه تایم که مقاله اصلی آن به مسئله تهاجم نیروهای چند ملیتی به کویت برای عقب راندن نیروهای عراقی اختصاص یافته بود،ریچارد کورلیس که دبیر بخش سینمایی این هفتهنامه است7با طرح این مسئله که آیا از نظر سرمایهگذاری،ارزش کویت به اندازه مخارجی بوده است که آمریکا در این عملیات متحمل شد یا نه،در انتها میافزاید که آرنولد شوارتزنگر در حال حاضر مشهورترین نماد در سراسر جهان برای صنعت سرگرمیسازی آمریکایی است.» در حالی که تمامی کسانی که آرزوی ستاره شدن در سر میپروراندند،خود را ناگزیر میدیدند که نامشان را بهنحوی تغییر دهند که تلفظ آن به انگلیسی آسان باشد،اما آرنولد شوارتزنگر یکی از دشوارترین نامها را برای خود حفظ کرده است،خود«آرنولد»هم اسم چندان قشنگی نیست.شوارتزنگر از آن هم بدتر است.حتی املای این نام بیست حرفی( Arnold Schwarzenegger )هم دشوار است.اما همهء اینها به کنار،در حالی که همهء ستارگان خود را به یکی از مکاتب فلسفی یا روانشناسی رایج پیرو مارکس یا فروید منسوب میکردند،این مرد عضلانی اتریشی یادآور ستون سوم مدرنیته،فریدریش نیچه است. جان میلیوس کارگردان کونان بربر(1982)آرنولد را که 5 بار به مقام بهترین قهرمان زیبایی اندام جهان رسیده بود،با نقل جملهای از چنین گفت زرتش به تماشاگران معرفی کرد:«دشمنی که مرا از بین نبرد،قویترم میکند.»آرنولد در انظار عمومی نیز از«اراده به قدرت رسیدن»سخن گفته است و چهره و اندامش تجسمبخش«ابر انسانی»که نیچه از آن سخن میگفت.(آرنولد در دو فیلمی که در نقش کونان بازی کرده بر انواع مختلف جانداران فرو دستتر از خود سلطه دارد-با گوریلها کشتی میگیرد،اسبها را به ضربه مشت نقش بر زمین میکند و شترها را مقهور میسازد-تو گویی قصد دارد این تئوری ویلهلم رایش را به اثبات برساند که«تئوری ابر انسان آلمانیها،در کوشش انسان برایفاصله گذاشتن میان خود و حیوانات،ریشه دارد.) حتی آن جملهء مشهور آرنولد«بازمیگردم»که بوی تهدیدآمیزی می داد و سرما و خشونت خاصی داشت و پژواک آن حتی در پلیس مهد کودک هم شنیده میشد،یادآور رویای تمام کسانی است که سفر به آمریکا را بزرگترین آرزوی خود میدانند.خود آرنولد در جایی گفته است که والدینش آرزو داشتند او قهرمان اکسی یا فوتبالیست شود،ولی خود او بدنسازی و زیبایی اندام را برگزیده«به نظرم این رشته ورزشی کاملا آمریکایی بود و پیش خود فکر میکردم که اگر در این رشته به جایی برسم،راهم برای ورود به آمریکا هموار خواهد شد.»